شهادت ,زیباترین , بالنده ترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است. شهادت بهترین و روشن ترین معنی حقیقی توحید است و تاریخ تشیع خونین ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است.
"شهید ابراهیم همت"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
عاشقان را در مسیر عشق
خوش باشـد بلا
چشم ماهی را
هراس از دیدن سیلاب نیست...
غواصان دریادل
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فقطحیدرامیرالمومنیناست
این حسِ ساده در دل من،
حسِ نوکریست...
این عشق فرق می کند،
این عشقِ مادریست...
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
روز بعد، وقتي مهدی و ايوب در صف مدرسه ايستاده بودند، مـدير مدرسـه روب
پله ها ايستاد و رو به صف ها گفت: «از طرف مسئولان مدرسه قرار شده هر هفته بـه
دو دانش آموز درس خوان و مؤدب جايزه داده شود.
براي اين هفته، دو نفر از دانش آموزان كـلاس پـنجم را انتخـاب كـرده ايـم. هـم
معلمشان و هم ما از اين دو نفر راضی هستيم: مهدی باكری و ايوب الياری».
بچه ها دست زدند. مهدی و ايوب با تعجب و شادمانی جلو رفتند. مدير بـا آن دو
دست داد و دو بسته كادوپيچ شده را به دستشان سپرد.
در كلاس، همه دور مهدی و ايوب گرد آمده بودند و اصرار ميكردند كـه جـايزه
آن دو را ببينند. مهدی، كاغذ كادو را پاره كـرد. همـه يک صـدا گفتنـد: چـه كاپشـن
قشنگی! يک كاپشن سبز در دست مهدی بود.
ايوب هم جايزه اش را باز كرد؛ يک كاپشن آبی.
صبح روز بعد، در صف بچه های مدرسه، مهدی و ايوب با كاپشن نو سـبز و آبـي،
به خوبی از ديگران قابل تشخيص بودند.
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
میخواستند
تسبیحش را بگیرند؛ نداد
گفت: کسی در میدان نبرد
تفنگش را به دیگری نمیدهد
بعد از خداحافظی
یک نفر از طرفش
برای همه انگشتر آورد ...
"شهیدحاج قاسم سلیمانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۴۱
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از مردم مخفی است، اما از تو پنهان نیست، پس از تو خواستم که بگذری و تو گذشتی. آنگاه بار دیگر آنرا انجام دادم و آنرا هم بر من پوشاندی؛پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مجید سیزده ساله و امیر چهارده ساله، عملیات والفجر مقدماتی جبهه بودند. بعد از عملیات، یک ماه آمدند مرخصی. ماه رمضان بود. امیر، قبل از آنکه بهش واجب بشود روزه گرفته بود. روزها میرفت با بچهها سرِ خانهی جدید کار میکرد. بعدازظهر که میآمد خانه، میگفتم «مادر یه دقیقه بخواب. تشنهای. آخه روزه که به تو واجب نیست، بخور.» میگفت «تشنهام نیست.» یکروز از طرف دولت بهمان آهن داده بودند. آقاش رفته بود سرِ زمین آهنها را تحویل بگیرد. امیر میگفت «باید برای افطار آقام آب ببرم.» هرچه من گفتم «آقات روزه نیست» به خرجش نرفت. اصغر سیگاری بود و روزه نمیگرفت. تنهایی آقاش و تاریکی هوا را بهانه کرد رفت پیشش
"شهيدان آقاجانلو"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
سر سفره عقد نشسته بوديم،
عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد.
حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد،
دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود.
متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟
گفت: کسی که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست
"شهیدحسین دولتی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه
خدایا بر تو توکل می کنم و زندگیم را درراه تو ادامه می دهم چه خطاهایی که مرتکب شده ام .... ولی من نمی خواهم مأیوس از لطف بی پایانت شوم من امیدوارم به فضلت، به کرمت، به خودت و به اینکه بندگان را تنها نمی گذاری. خدایا چه بسیار که توبه شکستم، چه بسیار از کارهایی که منع کرده بودی، انجام دادم چه خطاهایی که نکردم و چه ستمهایی که به خلقت روا نداشتم..... خدایا روسیاه درگاه تو هستم، خدایا مرا ببخش، خدایا به بزرگی خودت مرا مورد عفو قرار بده.
"شهید مصطفی شهیدزاده"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال نو مبارک!
کار ساده اما مهمی که بعد از شبهای قدر باید انجام دهیم ...
#رمضان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مام محمدباقر (علیهالسلام)»میفرمایند:
مَن اَدركَ قائِمَنا فَقُتِلَ مَعَهُ كانَ لَه اَجرُ شهیدَینِ وَ مَن قَتَلَ بین یَدیه عَدُوّاً لَنا كانَ لَه اَجرُ عِشرینَ شهیداً.
کسی که قائم(ع) ما را دریابد و در رکاب حضرتش کشته شود پاداش دو شهید را دارد و کسی که در رکابش یک دشمن ما را به قتل برساند پاداش بیست شهید را خواهد داشت.
(بحار، ج ٥٢، ص ٣١٧)
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ای کاش
شهیدآوینی زنده بود وبرایمان میگفت و یاد میداد که هنرمند
میتواند هنرمند باشد بدون آنکه فروشنده وطنش شود...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در روز تولدش
آرزو کرد
به شهید قجه ای برسد
شهید هم دستش را گرفت و بُرد
رفیق شهید، شهیدت می کند . . .
"شهید سید میلاد مصطفوی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
﴾﷽﴿
طرح ضیافت
1. در خواب، روح از بدن به شکلی جدا میشود و «خواب» چهره ضعيفى از «مرگ» است و مرگ نمونۀ كاملى از خواب است، خداوند در آیۀ 42 زمر، میفرماید: «آنچه در خواب رخ میدهد، جدایی روح از بدن و عروج آن به جهانی دیگر است که همانند مرگ است»
2. در آیة 47 میفرماید: «برای کافران در روز قیامت، چیزهایی از سوی خدا آشکار می شود که آنان گمان نمیکردند». منظور آن است که آنان در پندار خویش، عذابهای اخروی را مانند عذابهای دنیوی میشمردند؛ ولی در آنجا پی میبرند که مقایسه غلط بوده و عذابهای آخرت بسیار هولناکترند. پس زنهاریم خود شیفته نباشیم.
3. مصدرفعل «أَسْرَفُوا» اسراف و به معنای تجاوز از حد در هر فعلی است که انسان انجام میدهد وجملۀ «أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ» (زمر:53)یعنی در جنایت بر خود با ارتکاب گناهان، افراط کردهاند، البته در ادامه آیه میگوید: حتی اینان نباید از رحمت خدا مأیوس باشند.
4. آیۀ 53 میفرماید: «خداوند همۀ گناهان را میآمرزد» یعنی با توبه هرگناهی چه کوچک و چه بزرگ، چه در باره حق خدا یا خلق خدا باشدبخشوده میشود و تنها بعد از توبه باید حقوق بخصوص حق الناس را ادا نماید.
5. جملۀ «فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ» در آیۀ 56 سوره زمر یعنی افسوس از «آنچه در قرب الهی و کنار او کوتاهی نمودم» زیرا همه ما در محضر و در کنار خدا، کارهای خود را انجام می دهیم.
6. جملۀ «لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک» در آیۀ 65 که در ظاهر خطاب به پیامبر اسلام و نشانگر اهمیت فراوان توحید است اما مراد تهدید دیگران است؛ چراکه مشرک شدن پیامبر محال است.
7. در آیۀ 68 فرموده است: «با نفخ صور، همه، جز گروهی میمیرند، که منظور یا خلقهای دیگری در ورای آسمانها است و یا ارواح و موجودات مجرد است که بدن مادی ندارند.
8. در آیة 11 سوره غافر از دو مرگ و دو حیات انسانها سخن گفته شده است، منظور از دو مرگ، مرگ پیش از دنیا و مرگ در دنیاست و از دو حیات، حیات در دنیا و حیات در قیامت است.
9. فعل «أزف» به معنای «زمان نزدیک شد» و «یوْمَ الْآزِفَةِ» در آیۀ 18 سوره غافر، یعنی «روز نزدیک» از نامهای روز قیامت است که بسیار نزدیک است که فاصلۀ انسان با آن، تنها یک مرگ است که هر آن امکان دارد فرا برسد.
10. در آیۀ 19 که فرمود: «یعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْینِ» کلمه «خَائِنَةَ» گرچه اسم فاعل است؛ ولی به معنای مصدر، یعنی «خیانت» است؛ و منظور از خیانت چشمان، گناهان ناشی از چشم است چه پنهان یا آشکار و خدا بر این خیانت آگاه است.
✍ استاد: اسدی نسب
#نکات_جزء_بیست_وچهارم
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
اولين درس
كاظم، نگاهی به اطراف انداخت. همه جـا را سـياه مـيديـد. عينـک دودی اش را
برداشت. كلاه كشی تا ابروانش پايين آمده بود. يقه پـالتويش را بـالا داد و دوبـاره بـا
دقت و ريزبينی، اطراف را از چشم گذراند. سـركوچه، چنـد پسـربچه فوتبـال بـازی
می كردند. روي پشت بام چند خانه آن طرف تر، جوانكی چشم به آسمان دوخته بـود
و سوت ميزد و از ديدن كبوترهای در حال پروازش لـذت مـی بـرد. كـاظم سـه بـار
شاسی زنگ خانه را زد. بعد رفت و عقب ايستاد. پـرده پنجـره طبقـه دوم كـه روبـه
كوچه بود، كنار رفت. مهدی دست تكان داد. كاظم، عينكش را به چشـم زد؛ يعنـی
اوضاع آرام است. لحظه ای بعد، در باز شد و كاظم وارد خانه شد. پيـرزن صـاحب خانه
در حياط رخت می شست. كاظم سلام كرد. پيرزن گفت: «سلام اكبـر جـان. پسـرم،
داروهايم را گرفتی؟»
كاظم جلو رفت. از جيب پالتويش، كيسه ای پر از قرص و شـربت درآورد، داد بـه
دست پيرزن و گفت: «مگر می شود يادم برود آبا جان؟ حالت چه طور است؟»
آبا، دستان آب چكانش را با پر چادرش پاک كرد و گفت: «الحمـدالله... پيـر بشـوی
پسرم... چه قدر شد؟»
ـ بعداً حساب ميكنيم، آبا جان... خداحافظ.
كاظم، پله ها را دو تا يكی بالا رفت. در چوبی راباز كرد و وارد اتـاق شـد. مهـدی،
كنار چراغ علاءالدين نشسته بود و داخل قابلمه را به هم ميزد. كـاظم، پـالتويش را
درآورد و گفت: «سلامت باشيد. نه... زياد خسته نيسـتيم. اي... اي الحمـدالله... همـه
سلام رساندند».
مهدی نگاهش كرد و خنديد. كاظم دو زانو نشست و گفت: «چه عجـب، مـا گـل
خنده را بر رخسار آفتابگون شما ديديم!»
مهدی خنديد و گفت: «مطمئنی حالت خوب است؟ آن از احوالپرسـی و تحويـل
گرفتن خودت، اين هم از كلمات قصارت!»
كاظم، عينک دودی اش را زد و گفت: «بنده حقير، كاظم ميرولد، با نـام مسـتعار
اكبر، از دوشاب ساتان، در كمال صحت و سلامت در خدمت رئيس باند رابـين هـود
هستم».
مهدی گفت: «هيس! پسر، مگر كله پاچه خورده ای كه اين قدر فک ميزنی؟»
كاظم جلو خزيد، قاشق را گرفت و نيم نگاهی به قابلمه انداخت. با لذت بو كشـيد
و گفت: «به به .. باز هم نون والقلم!»
مهدی گفت: «تو كی آدم می شوی؟ قلم و نون. ميدانی چه قدر خاصيت دارد؟!»
كاظم، قاشق را در قابلمه چرخاند و گفت: «حالا برادر باكری، ای مرد خدا بعد از
من، می خواهم ازتو بازجويی كوچكی بكنم».
ـ باز چه تئاتری ميخواهی بازی كنی؟
كاظم، عينكش را برداشت، به چشمان خوش حالت مهـدی دقيـق شـد و گفـت:
«چند وقت است حال درست و حسابی نداری. خيلی تو فكری. ببين مهدی، ما غيـر
از اينكه دوست و همبازی كودكی تا حالا هستيم، مثل برادريم؛ البته اگـر تـو قبـول
داشته باشی. به من بگو چه شده. چرا خودخوری می كنی؟ مبارزه خسـته ات كـرده؟
نگران چی هستی؟»
مهدي عقب خزيد و به ديوار تكيـه داد. نَفَـس عميقـی كشـيد و گفـت: «نگـران
حميد هستم».
كاظم، چينی به پيشانی انداخت و گفت: «حميد؟ مگر چه شده؟»
ـ كاظم، تو كه غريبه نيستی. من دو ساله بودم و حميد يک ساله كه مادرمان به
رحمت خدا رفت. عمه ام جای مادرمان را پر كـرد؛ امـا هميشـه غـمِ نبـود مـادر تـو
خانه مان موج ميزد. فعلاً هم در اروميه هميشه تحت نظر ساواک هستيم. به خـاطر
همين، من آمده ام تبريز با هم درس می خوانيم، كار مـی كنـيم و مبـارزه مـی كنـيم.
حميد هم كه رفتـه سـربازی. دلـم بـرايش تنـگ شـده. نمـيدانـم بعـد از سـربازی
می خواهد چه كار كند؟
كاظم، قابلمه را زمين گذاشت، سفره را پهن كرد و گفت: «بيا... ناهـارت را بخـور
تا من بگويم چه كار بكنی!»
مهدی، نگاهی پرسشگرانه به كاظم كرد. كاظم، تكه ای نان كند و گفـت: «بعـد از
ناهار».
مهدي لبخند زد و جلو خزيد.
كاظم، لقمه ای پايين داد و گفت: «می رويم ديدن حميد. فكر كـنم يكـی دو مـاه
ديگر خدمتش تمام شود. ميآوريمش پيش خودمان. هـم كـار مـی كنـد، هـم درس
می خواند و انشاءالله دانشگاه قبول ميشود. چه طور است؟»
مهدی گفت: «از اين بهتر نميشود».
#قصه_ فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۴۲
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با پای خود به سوی آن گام برداشتم، یا دستم را به سوی آن دراز کردم، یا چشمم با دقت آن را نظاره کرد، یا گوشم را به سوی آن باز نمودم، یا زبانم به آن گویا شد، یا آنچه را به من عطا کردی در آن خرج کردم، سپس با وجود عصیان از تو روزی خواستم و تو به من دادی. آنگاه از رزق تو در راه معصیت کمک گرفتم و تو آن را پوشاندی، سپس از تو بیشتر خواستم باز ناامیدم نکردی و آشکارا آن را مرتکب شدم، رسوایم ننمودی و پیوسته بر معصیتت اصرار می ورزم، ولی همواره توبه ام را میپذیری و با حلم مغفرتت گذشت میکنی ای کریمترین کریمان! ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بعضی ها
از آبِ گل آلود
ماهـی ... !
نَه ... !
راه معراج میگیرند ...
مردان بی ادعا
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت، انتظار ماه رمضان را میکشید که اعتکاف کند و شبهای قدر احیا و شب زنده داری نماید....
او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر میدانست و سفارش میکرد که به ایتام رسیدگی کنیم، از بچههای کشافه میخواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانوادههای مستضعفی که میشناخت میداد، با این کار هم بخشندگی را به اعضای کشافه آموزش میداد و هم انجام کار گروهی و در واقع میخواست همه را در این امر مستحب شریک کند...
"شهید احمد محمد مشلب"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab