eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی علیه السلام میفرمایند: الغِنى فِي الغُربَةِ وَطَنٌ ، وَالفَقرُ فِي الوَطَنِ غُربَةٌ . توانگرى در غربت، [همچون] وطن داشتن است؛ و فقر در وطن، [همچون] غربت. نهج البلاغة : الحكمة ۵۶ @Sedaye_Enghelab
‌‌در بيمارستان‌ بغداد بوديم ؛ چند نفر اسير زخمی ، در يک‌ اتاق ، مثل‌ زندان. ‌‌ساعت ‌12 شب،شروع‌ كرد به‌ خداحافظی‌ و حلاليت ‌طلبی از ما، فكر كرديم‌ می ‌خواهند او را صبح‌ زود ببرند اتاق‌ عمل، حالش‌ از همه ی ما وخيم ‌تر بود. ‌‌وقتی‌ خداحافظی ‌هایش‌ را كرد، پاهای‌ خودش‌ را داد به‌ طرف‌ قبله‌ و خوابيد ؛ به‌ همين‌ سادگی‌ رفت؛ اما به‌ ملكوت !! ‌‌ما مانديم‌ با اندوهی زمين ‌گير و بغضی گلو گير... 📕 : شهدای غریب "شهید فرهاد محمدی‌" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِه‌قولِ‌اون‌بَندِه‌خُدا هَرکاری‌کنی←یکی ناراضیه پَس‌بَرای‌کسی‌کار‌نکن فَقط‌خُدا...! "شهیدحسین معز‌غلامی" @Sedaye_Enghelab
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 سخنی بامخاطبین؛ باعرض سلام وتشکراز همراهی شما بزرگواران,قبل از ارائه اولین قسمت ازفصل دوم پروانه ای در دام عنکبوت باعنوان(ازکرونا تابهشت)،نکاتی راباید متذکر شوم؛ ۱-هدف از نوشتن این رمان اگاهی شما عزیزان پیرامون ظهور وحوادث مربوط به این امرعظیم درقالب رمانی شیرین وجذاب است. ۲-بنده به هیچ وجه قصد تعیین وقت برای ظهور راندارم زیرا درروایت از معصوم ع است که کسی وقت ظهور قائم ما را تعیین نماید ,ملعون ودروغگوست. بنده حقیر وقت تعیین نمیکنم اما آرزوهای خودم وبسیاری ازشما عزیزان را طبق روایات معصومین به رشته تحریر دراوردم,همین وبس... ۳-امید ان دارم که این نوشته مورد توجه حجت زنده ی خدا برروی زمین حضرت بقیه الله ارواحنا فداه قرار گیرد وبا انتقال مفاهیم مهمی پیرامون ظهور ,به مخاطب,قدمی باشد برای نزدیک شدن به ظهور مولا... ۴-برای نوشتن این رمان کتابهای زیادی مطالعه نمودم اما منبع اصلی این رمان کتابهای: نگرشی براخباروعلایم ظهور حضرت مهدی(عج)/علی اکبر عارف-قم دارالنور،۱۳۸۱ و کتابهای,نگین آفرینش جلد۱و۲،درسنامه دوره عمومی معارف مهدویت/مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم/محمدامین بالادستیان،محمدمهدی حایری پور،مهدی یوسفیان/۱۳۹۱ میباشد. باتشکر......ارادتمند شما....ط_حسینی 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت) (امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السو ویجعلکم خلفاأ الارض)سوره نمل آیه ۱۰۵ امام صادق ع فرمود:آیه ی مزبور درباره ی قائم نازل شده،به خداسوگند ان حضرت مضطر است که خدا اجابتش فرماید وبدی را از وی دور کند واو را روی زمین,خلیفه قرار دهد.... وچه زیباست روزی که ما ندای اناالمهدی قایم را بشنویم وسراز پا نشناخته روبه سوی مکه رویم وسرتا پایمان رافدایی وجود نازنینش نماییم....... همه جا تاریکی محض بود وبازهم صدای کودکی که من را به کمک میطلبید مامااااان... با هول وهراس از جا پریدم...وای دوباره روی کاناپه ی انتظار خوابم برده بود,کاناپه ی انتظار...نامی که من وعلی ,برای این مبل انتخاب کردیم,دوباره کابوسهای قدیمی به سراغم امده بود. به سرعت خودم را به اتاقهای خواب بچه ها رساندم ,دخترا مثل فرشته خوابیده بودند و دراتاق خواب پسرها را بازکردم ,اونا هم راحت خوابیده بودند,وقتی از بودن وسلامت جگرگوشه هایم مطمین شدم,در اتاق را ارام بستم ودوباره به سمت کاناپه انتظار امدم,اخه این اسمی بود که من وعلی روی این مبل گذاشته بودیم,هروقت امدن علی به درازا میکشید ومن با عصبانیت به علی زنگ میزدم وعلت تأخیرش راجویا میشدم,علی با لحن شوخ همیشگی اش میگفت:اوه اوه خانوم جان توپت رگباری هست هااا برو یه شربت گلاب درست کن وروی کاناپه انتظار ,نوش جان کن به یک ساعت نکشیده,خودم را میرسانم...آه علی,علی,علی...... نشستم روی کاناپه انتظار،کاش بودی..... .. فکرم رفت به سالها پیش,همانموقع که با کمک نیروهای حاج قاسم ومبارزین فلسطینی از لانه ی عنکبوت فرار کردیم,حالم خوش نبود,یک هفته داخل ان کلبه ی باصفا میهمان یک خانم مهربان لبنانی به اسم صدیقه بودیم,چندین روز تب ولرز عارض وجودم شد,احتمال میدادم مال اون ماده ای که انور خبیث داخل کتفم فرو کرد ,باشدوهم عوارض گلوله ای که از بازویم دراوردند. خوشبختانه بعداز چند روز استراحت حالم بهترشد ومتوجه شدم به فرزندم لطمه ای نزده فقط چندسال بعدازتولد بچه ها متوجه عقیم شدن دایمم شدم. حالم که بهتر شد علی میگفت برای اینکه جانمان درامان باشد باید به ایران برویم ومن که دردهای زیادی تحمل کرده بودم,صبراز کف دادم با علی مخالفت کردم وپایم را درون یک کفش کردم ,یاعراق ویا هیچ جا وعلی این مرد زندگی من,بعداز مخالفتهای زیاد ,تسلیم خواسته ی من شد ,اما به,شرطها وشروطها.... ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
یاران! شتاب كنید، قافله در راه است. می‌گویند كه گناه‌كاران را نمی‌پذیرند؟ آری، گناه‌كاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را می‌پذیرند. دین‌دار آن است كه در كشاكش بلا دین‌دار بماند، وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آن‌جا كه شرط دین‌داری جز نمازی غُراب‌وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانه‌ای سنگی نباشد. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت‌پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لااله‌الاالله براند؟ عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است... یعنی باطن قبله را در امام پیدا كن! اما ظاهرگرایان از كعبه نیز تنها سنگ‌هایش را می‌پرستند. تمامیت دین به امامت است نه عجب اگر در شهرِ كوران خورشید را دشنام دهند و تاریكی را پرستش كنند! "شهیدمرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_اول ........به نام خدا........ فصل دوم پروانه ای,در دام عنکبوت با عنوان(از کرونا تا بهشت) (ام
درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدونم این چندسال اخیر خیلی سختی کشیدی والبته خیلی هم خدمت کردی ,الان هم برادران ایرانی وعراقی خواستار,سلامت ماهستند,اگر مابه ایران برویم ,سلامتمان تاحد زیادی تضمین است,اما بااین اوضاع عراق ,درسته که موصل ازاد شده وتکفیریها به عقب رانده شده اند اما جاسوسهای موساد واسراییل خیلی راحت درعراق نفوذ میکنند,درصورتی میتوانیم به عراق برویم اولا درشهر کربلا یانجف اقامت کنیم وثانیا باهیچ کس مراوده نداشته باشیم ,حتی اگر گاهی خواستی خانواده مان راببینیم باید مخفیانه باشد اما درایران راحت میتوانی امد وشدکنیم و... به این ترتیب من زندگی مخفیانه در نجف درجوار بارگاه مولایم علی ع را برگزیدم. بعداز ساکن شدن درنجف از علی خواستم خبری از,زهرا ,همان دخترک زیبا وچشم عسلی یمنی که قرار بود انور وهم دستانش با اعضای,این کودک ودیگر کودکان,تجارتخانه راه بیاندازند,به دست اورد. علی چند روز راهی سفر شد وبعد بایک دسته گل زیبا به خانه امد....بله درست حدس زدید,چون زهرا کل خانواده واشنایانش را از دست داده بود,علی سرپرستی او رابه عهده میگیرد وزهرا شد دخترمن....بقیه ی بچه های ازاد شده هم به خانواده هایشان در کشور خودشان تحویل داده شدند وهرکدام از انهایی که کسی رانداشتند,یکی از رزمنده ها سرپرستیشان را به عهده میگیرد.... کم کم خانواده کوچک من ,بزرگ شد...من وعلی وزهرا و.. ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام "محمدعلی گنجی‌زاده " و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرماید: إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّهُ لِخاصَّةِ أوليائِهِ ؛ جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را بر روى اولياى خاص خود گشوده است . نهج البلاغه خطبه ۲۷ @Sedaye_Enghelab
یکی از فرماندهان گردان ۴۱۰قبل از عملیات کربلای۴به من گفت:من دراین عملیات شهید میشوم,جنازه ام مدتی مفقود میشود ولی بالاخره جنازه رامیاورند. جنازه رابه منزل مادرم میبرند,خواهرهایم هم هستند,انجا یک روضه ی امام حسین ع کنار جنازه من بخوان وبعد جنازه راحرکت میدهند.میان راه بین خانه ومدرسه جنازه رازمین میگذارند. خواهرهایم چون علاقه به من دارند,بی تابی میکنند. آنجا روضه ی حضرت زینب س رابخوان.بعدهم دفن میکنند.تا آخرین لحظه حضور داشته باش. آن روز وقتی این سخنان را شنیدم گمان کردم اقای صادقی قصدشوخی دارندولی درست سه ساعت بعد درهمان عملیات شهیدشد. جنازه اش مفقودشد وبعدازسالها وتکرار صحنه هایی که گفته بود ,آمد. "شهید علی صادقی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه می‌گفت: نماز رو ول کن خدا رو بچسب..! وقتی از او پرسیدم که چرا این را می‌گوید خندید و دستی به شانه‌ام زد و گفت: داداش..! یعنی اینکه توی نمازت باید به دنبال خدا باشی و فقط خدا رو ببینی. "شهیدمصطفی‌صدرزاده" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_دوم درست به یاد دارم که علی با حالتی که عصبانیتش راسعی میکرد پنهان کند گفت:ببین سلما جان, میدو
ماه چهارم بارداریم,حالم خیلی بد بود,به توصیه پزشکم یک سنوگرافی انجام دادم ومشخص شد که حرف انور خبیث درست از کار درامده ومن چند قلو بارداربودم..... تا ماه هفتم به سختی تحمل کردم ودرسپیده دم یک روز زیبای خدا درپایان ماه هفتم سه پسر ویک دخترم قدم به این دنیای تاریک وزبون گذاشتندوهر چهار نوزاد درسلامت کامل بودند. علی نام سه پسرم را حسن وحسین وعباس گذاشت ومن نام دخترم را زینب نهادم ,حالا دوتا دختر زهرا وزینب وسه تا پسر داشتم,پنج فرشته ی زیبا ودوست داشتنی... زهرا از شادی درپوست خود نمیگنجید ومثل خواهری بزرگتر برای بچه ها ودختری مهربان برای من,مانند پروانه به دورمان میگشت....روزها با خوبی وخوشی گذشت وبچه ها قدکشیدند. چهارسال مثل برق وباد گذشت,دراین چهارسال,زندگی من وبچه هایم مخفیانه ودرشادی گذشت,هراز گاهی که هوای,خانواده ام وطارق وعماد وخاله را میکردم,خیلی مخفیانه به دیدارشان میرفتیم. طارق با فاطمه,دختر خاله صفیه,خواهرعلی,ازدواج کرده بود وعماد هم پیش طارق وفاطمه بود,یک سال بعداز ان حادثه شوم وکشته شدن پدرومادرم,عماد باکمک اطرافیان ومدد خداوند قدرت تکلمش را به دست میاورد. همه ی خانواده به موصل برگشته بودند,به گفته ی طارق,خانه ی پدری را نگهداشته بود اما به خاطر صحنه های زجراوری که عماد درانجا دیده بود,خانه ی جدیدی برای زندگی خریده ودرانجا مستقرشده بودند,شکر خدا زندگیشان با خیر وخوبی درجریان بود. بچه های من هم فوق العاده باهوش بودند,درخانه با انها قران راکارکرده بودم,حسن وحسین وزینب وزهرا حافظ پانزده جز از قران بودند,اما عباس چیز دیگری بود,عباس درهمه چی ازخواهران وبرادرانش جلوتر بود,بیست جز قران را حفظ بود,حتی درخانه با ایات قران بامن وعلی حرف میزد. فهم ودرک این بچه چهارساله مانند مردان چهل ساله بود وهمیشه خاله توصیه میکرد مراقب چشم زخم باشم که به فرزندانم علی الخصوص عباسم نرسد. خودم وعلی هم, زبان انگلیسی را مانند عربی وفارسی وعبری ,یادگرفتیم وخیلی روان صحبت میکردیم... زندگیمان پراز شور ونشاط وهیاهو بود تا اینکه ان اتفاق شوم افتاد..... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سوم ماه چهارم بارداریم,حالم خیلی بد بود,به توصیه پزشکم یک سنوگرافی انجام دادم ومشخص شد که حرف
طارق به شماره علی که غیرقابل ردیابی بود,پیام داده بود که به نجف برای دیدار ما میایند ,فاطمه تازه بچه دارشده بود ومااززمان تولد مهدی, پسرطارق اوراندیده بودیم وچون امکان مسافرت ما نبود,در حرم مولا علی ع ,مثل همیشه مخفیانه,قرار ملاقات گذاشتیم,دراین چند سال دلم خوش بود به همین ملاقاتهای کوتاه مدت ومخفیانه,بچه ها را اماده کردم ,عباس وحسین دست علی راگرفتند وحسن وزینب هم با من وزهرا که الان دختری زیبا وده ساله شده بود,امدند. خدای من,عماد چه بزرگ شده بود ,خیلی سربه زیر,انگار از زهرا چشم میزدورومیگرفت ,زهرا هم همینطور بود,پسر دوماهه طارق,دوست داشتنی بود وچشمانش مرا یاد لیلا میانداخت... دوساعتی در حرم مولا علی ع کنار هم بودیم ووقت برگشتن میخواستم در ماشین را بازکنم وسوار شوم که بافریاد علی برجای خودم خشکم زد.... علی:سلماااا باز نکن,روی درجعبه عقب راببین.... وای خدای من ,بسته ی کوچکی به اندازه ی یک گوشی موبایل به درجعبه چسپیانیده بودند وزندگی در اسراییل وهمجواری با خونخواران صهیونیست باعث شد درنگاه اول بفهمم که یک بمب به ماشین وصل است وبا یک تک استارت, ماشین وهمه ی سرنشینانش تکه تکه میشوند... خداراشکرباهوشیاری علی ,همه چی به خیرگذشت اما نگرانی جدیدمان خیلی جدی بود,این اتفاق یعنی ,موساد جا وهوییت ما راکشف کرده واین زنگ خطری بود که برای خانواده ی من به صدا درامده بود. به خانه که رسیدیم علی گفت:وسایل خودمان وبچه ها راجمع کن باید ازاینجا برویم. اول فکر کردم ,منظورش تغییر,خانه مان است اما... ادامه دارد.. @Sedaye_Enghelab
گر طالب شهادتی بدان نماز خوبه اول وقت باشه وگرنه همه بلدن... اول غذا بخورن... اول یه دل سیر چت کنند... اول بخوابند... خلاصه اول همه کاراشون رو انجام میدن بعد نماز بخونن.... کسی که دنباله شهادته باید از تموم تعلقات دنیا دست بکشه... "شهید‌ محمد‌حسین‌ حدادیان" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهارم طارق به شماره علی که غیرقابل ردیابی بود,پیام داده بود که به نجف برای دیدار ما میایند ,فا
علی مصرانه میخواست که از عراق برویم وکجا بهتر از ایران,اما من بازهم مخالفت کردم واصرار داشتم به کربلا نقل مکان کنیم,اخر دل کندن از کشورم وحرمهای امامانم سخت بود و ازطرفی فکر تمام شدن همین دیدارهای گهگاهی ومخفیانه ی خانواده ام,باعث میشد دل کندن سخت تر شود. اما علاقه ی شدید علی به من وبچه ها باعث شده بود ,اینبار از حرفش کوتاه نیاید. علی همه ی بچه ها را از جان بیشتر دوست داشت اما علاقه ی بین علی وعباس,وبالعکس عباس وعلی,خیلی خیلی بیشتر بود,حتی بعضی شبها که علی به خاطر کارش دیر به خانه میامد وگاهی وقت اذان صبح به منزل میرسید,این بچه ,پابه پای من بیداربود وتا چشمش به علی,نمیافتادو خیالش راحت نمیشد ,خواب به چشمش نمیامد وهمین علاقه,کار به دستش داد.... یک هفته از ان اتفاق گذشته بود ومن چمدانها رابسته بودم,اما همچنان امیدداشتم تا درلحظات اخر علی تصمیمش عوض شود وراهی کربلا شویم... علی کاری بیرون داشت وچون ماشینمان رافروخته بودیم موتور یکی از دوستاش راامانت گرفته بود, عباس با خواهش والتماس,خواست همراهش,برود,هرچه کردم,این بچه درخانه بماند، نماند,حتی به کمک حسن وحسین متوسل شدم وگفتم به عباس بگویید تا باهم بازی مورد علاقه ی عباس، که قایم موشک بازی بود را میکنیم ,اما این ترفند هم کارگر نشد ودراخر عباس با شیرین زبانی وبا ایه ای از قران جوابمان را داد:ان الله لایغییرمابقوم حتی لایغییر ما به انفسهم.... تا این ایه راخواند علی,سرشاراز شوقی پدرانه,عباس راسوارکولش کرد وروبه من گفت:مامانی توبا بچه هات بازی کن ,منم با پسرم میریم وزووود برمیگردیم... کاش وای کاش ان لحظه من محوحرکات این پدروپسر نشده بودم ومخالفتی سرسختانه میکردم. ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهدای والا مقام "حمله تروریستی 31 شهریور " و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند : لا يَنبَغي لِلعَبدِ أن يَثِقَ بِخَصلَتَينِ : العافِيَةِ و الغِنى ، بَينا تَراهُ مُعافى إذ سَقِمَ، و بَينا تَراهُ غَنِيّا إذ افتَقَرَ . بنده را نسزد كه به دو چيز اعتماد كند: عافيت و توانگرى، زيرا در حالى كه او را سالم مى بينى، ناگهان بيمار مى شود و در حالى كه توانگرش مى بينى ناگهان به فقر دچار مى گردد. نهج البلاغة : الحكمة ۴۲۶ @Sedaye_Enghelab
بسیجی عاشق کرببلاس و کربلا را تو مپندار که شهری است ، در میان شهرها و نامی است ، در میان نامها! نه ؛ کربلا  حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر "شهیدسید مرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی همیشه تشنه بود,تشنه ی تغییروتحول,تشنه فقرزدایی,برقراری عدالت وقتی که پشت جبهه بود جایش یا درمسجدجامع بود یا مسجدالرسول کرمان. مامیدیدیم که علی شبها بی خبراز بقیه از مسجد بیرون میرود ودیر وقت برمیگردد,چندبارسوال پیچش کردیم ,گفت:مگر من از شما میپرسم که چه میکنید؟! یک شب تعقیبش کردیم ودیدیم یک گونی روی دوشش انداخته و به کوچه ای درمحله فقیر نشین فلسطین ومحله های اطرافش میرود,علی خانه هایی رانشان کرده بود درمیزد, بسته ای را پشت درمیگذاشت ومیگذشت,بدون انکه شناخته شود. علی,از درون سختیها بیرون امده بود وسختی کشیدن مردم رانمیتوانست ببیند... به نظرتان الان اگر شهیدان بودند,دربرابر لبیک به رزمایش مومنانه چه غوغایی به پا میکردند؟؟ اگر ارزوی شهادت داری...بسم الله...مسیر مشخص ورسم شهادت پابرجاست...یاعلی "سردارشهید علی شفیعی" @Sedaye_Enghelab