eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
میخوای تأثیـرگـذار باشـی؟ اگر می خواهید تاثیرگذار باشید اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم "شهید حاج احمد کاظمی" @Sedaye_Enghelab
می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم. صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت : " من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. " بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن . حالا تو شهید شو .. ! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی . سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. ! تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم . محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود . شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها . سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت . بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم . چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ... حاج عبدالله به آرزوش رسید ... "شهید حاج عبدالله اسکندری" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_صد_یک یوزارسیف مغزم یه جورایی هنگ کرده بود,یکدفعه,اون مرد از جاپاشد وامیرعلی را که به طرفش م
یوزارسیف هر چه شماره میگرفتم,بیشتر تنم میلرزید...شماره موردنظر درشبکه موجود نمی باشد....این یعنی یوسف جایی درگیر است. اخه صبح هم که زنگ زدم وباهاش,صحبت کردم یه جورایی مشکوک حرف میزد,انگار عملیاتی مهم در پیش داشتند,البته این عادت یوسف بود که قبل از عملیات چیزی نمیگفت تا هم من دلهره نداشته باشم وهم مثلا شنود نشود,الانم با این وضع واوضاع داشتم مطمین میشدم که یوسف عملیات داشته,نگرانی درصورتم موج میزد ومامان با نگاه بر رنگ رخسارم همه چیز,را فهمید وبرای اینکه من را از حال وهوای خودم بدر اورد گفت:حتما خط ها شلوغ هستن,یک ساعت دیگه دوساعت دیگه زنگ میزنی وباهاش حرف میزنی...حالا بیا بشین ببین پدرشوهرت چطور شما را پیدا کرده... با شنیدن این حرف متوجه پدر یوسف وحال غریبی که داشت شدم... پدر یوسف رو به من کرد وگفت:بیا بشین عروس،بگو ببینم مگه یوسفم کجاست؟چرا اینقدر برافروخته شدی؟ نشستم کنارش وگفتم:یوسف,یوسف الان سوریه است اما نگران نباشید هرسال چند بار میره ومیاد,الانم دو روز بیشتر نیست که رفته,قراره تا اخر هفته برگرده حالا اگه بشنوه شما اومدین حتما زودتر برمیگرده,اخه یوسف یه مرد بسیار بامعرفت هست....,حالا راستی شما چی شد که بعداز,سالها به زنده بودن یوسف پی بردین؟ پدر یوسف لبخندی زد وگفت:ان شاالله به زودی برگرده ,خیلی,بی قرارم برای دیدنش,بوی پیراهن یوسف مرا به اینجا کشانده,پیدا کردن یوسف از معجزه شهداست,حقیقتش بعداز شهادت مادر یوسف وبعدش هم که متوجه شدم اتوبوسی که یوسف را باهاش راهی کردم طرف ایران،در اتش تکفیریها سوخته,از عالم وادم ناامید شدم,اخوند علی سبحانی,شد یک درویش بیابان گرد ,هر روز یک جا وشب هم یه جا بودم,ماه پیش گذارم افتاد به بامیان,یه شهر نزدیکی شهر خودمان ,گفتند که شهید مدافع حرم اوردند,سعادت نصیب من شد که نماز میت شهید را بخوانم,بعداز خواندن نماز ودفن شهید داخل بلند گو از من به اسم خودم تشکر شد وعنوان کردند که خانواده ام همه شهید شدند.... مراسم هنوز برپا بود که به من خبردادند,همسرشهید با من کار داره,خدمتشون رسیدم وایشون از نام ونشان من سوال کرد ,بعد از یوسف گفت وهمسرش وادرسی که از انها داشت به من داد واین شد که من بعداز سالها تنهایی متوجه شدم هنوز در روی این کره ی زمین خانواده ای دارم... دیگه از حرفهای پدر یوسف چیزی نمیشندیدم...درعالم خودم راحله را میدیدم....خدای من چطوری میتونه تاب دوری شوهرش را بیاره....من که حتی توان فکر کردن به اون را ندارم,بااینکه بارها وبارها یوسف هشدارش را داده بود اما من.... ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی»و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند:«لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمدی جانم به قربانت ولیکن بی عصا تا که باشد خط بطلان بر تمامِ یاوه ها ... ♡اللّهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای ♡ @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام "محمدحسین جعفری" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند: مَن لَم يَتَغافَل ولا يَغُضُّ عَن كَثيرٍ مِنَ الاُمورِ ، تَنَغَّصَت عيشَتُهُ . هر كه از بسيارى امور، تغافل و چشم‌پوشى نكند، زندگى‌اش تيره مى‌شود . غرر الحكم : ج ۵ ص ۴۵۵ ح ۹۱۴۹ @Sedaye_Enghelab
نامه به یک قاضی "شهید بهشتی." @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحوه شهادت شهید آیت الله مفتح از زبان قاتلش ۲۷ آذر سالروز شهادت شهید مفتح پیام امام خمینی (ره) در تسلیت شهادت و تجلیل از شخصیت شهید دکتر مفتح: جناب حجت الاسلام دانشمند محترم آقاى مفتح و دو نفر پاسداران عزیز اسلام به فیض شهادت رسیدند و به بارگاه ابدیت بار یافتند، و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه آفریدند و آتش نهضت اسلامى را افروخته ‏تر و جنبش قیام ملت را متحرک تر کردند. خدایشان در جوار رحمت واسعه خود بپذیرد و از نور عظمت خود بهره دهد. امید بود از دانش استاد محترم و از زبان و علم او بهره‏ ها براى اسلام و پیشرفت نهضت برداشته شود. رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای شهید بی‌تظاهر اما پر حضور و پر اثر آن عزیز در زندگیش کم‌نمود و کم‌تظاهر اما پرحضور و پرتحرک بود. اسمش کمتر برده می‌شد اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و یکی از آنها حوزه. آنها که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند می‌دانند که حضور شهید مفتح در سالهای تاریک اختناق در پایگاههای مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی، یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم‌نظیر بود، هر جا او بود پایگاه بود. همان وقتها مسجدقبا معروف بود، مسجدجاوید معروف بود، که آثار شهید مفتح بود. "شهیدآیت الله مفتح" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_صد_دو یوزارسیف هر چه شماره میگرفتم,بیشتر تنم میلرزید...شماره موردنظر درشبکه موجود نمی باشد...
یوزارسیف بابا هم از سرکار آمد و وقتی پدر یوسف را دید و داستانش را شنید ،خدا را شکر کرد که بالاخره این پدر و پسر بعداز سالها جدایی مثل حضرت یوسف و پدر بزرگوارش به هم می‌رسند .گرچه دوست داشتم پدر یوسف را ببرم بالا خونه خودم وپذیزایی کنم اما با اصرار پدر وما رم خونه بابا موندیم،ازصبح تا شب از شب تا سحر مدام یوسف را میگرفتم اما باز هم در دسترس نبود... آخه سابقه نداشت یوسف حتی زمانی که درگیر عملیات بود اینهمه مدت مرا از خودش بی خبر بذاره دلم به تلاطمی عجیب بود و انگار خبر از وقایعی هول انگیز میداد. صبح زود بود وبا صدای صحبت کردن پدرم واقای سبحانی از عالم دلشوره بیرون آمدم رو انداز بچه ها را صاف کردم واماده بیرون رفتن از اتاق میشدم که با صدای زنگ در خانه بر جای خود میخکوب شدم... یعنی کی میتونه باشه؟این وقت صبح سابقه نداشت که.. برگشتم وچادرم را سر کردم وهمزمان صدای باز شدن در هال اومد وپشت سرش... ادامه دارد. @Sedaye_Enghelab
💠امام راحل،راهبرداساسی جهت تحقق اسلام ناب محمدی را بین حوزه ودانشگاه میدانند که این دومرکزمهم وارزشمند درکناریکدیگرمیتوانندسنگ بنای توسعه کشور را درابعادمختلف فراهم نمایند. 🔸تعامل،همراهی،مبادله اطلاعات و تدوین منابع آموزشی دانشگاههامنطبق بافرهنگ اصیل اسلامی وایرانی و منبعث شده ازآموزه های دینی یکی ازراههای است وبنابه فرمایش رهبری اگرهردوی این نهادهای دانشجویی خوب کارکنند این جامعه،هم دینش،هم دنیایش آبادخواهدشدآنها جهت گیری زندگی اورا تصحیح میکنندو اینهاحرکات زندگی او را تسهیل میکنند آنها فکروذهن وروح اورا آنچنان که از زشتی‌ها ونادرستی‌ها می‌آلایندکه بفهمد به کجابایدحرکت کند. 🔺مهمترین عرصه‌ای که حوزه و دانشگاه درکنارهم میتوانند درآن از اثربخشی بالایی برخوردارباشندحوزه فرهنگ است که جامعه دانشگاهی و جامعه روحانیت باتداوم مسیرتفکرو اندیشه وباحفظ وحدت حوزه ودانشگاه بعنوان دوپایگاه فکری که منشاء حرکت های مهم فرهنگی،سیاسی واجتماعی درجامعه است درحفظ فرهنگ اصیل ایرانی-اسلامی درمقابل هجمه ها واندیشه های تفرقه افکن بیگانگان تاثیرگذاربوده واقتدارواتحادنظام جمهوری اسلامی را نشان خواهندداد. مردم هم به حوزه وهم به دانشگاه بعنوان قطب‌های علمی،معرفتی و فرهنگ ‌سازاعتمادبالایی دارند. 🔺امیدواریم جامعه دانشگاهی همواره درجهت نیل به اهداف عالی ومقدس علمی وپژوهشی وهمچنین وحدت حوزه ودانشگاه باهمگرایی بیشتر،درمسیر پیشرفت وتعالی هرچه بیشترنظام اسلامی گام بردارند ۲۷ آذرماه سالروزشهادت، پایه گذاروحدت حوزه ودانشگاه،گرامی باد @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_صد_سه یوزارسیف بابا هم از سرکار آمد و وقتی پدر یوسف را دید و داستانش را شنید ،خدا را شکر کرد
یوزارسیف هنوز پام را از در بیرون نگذاشته بودم که صدای سمیه را درحالیکه انگاراصلا متوجه اطرافش نبود بغض داشت,روبه مادرم میگفت بلند شد: وای خاله....دلم نیومد که زنگ خونه زری را بزنم,اخه خبر دادند یوزارسیفش داره میاد....اما اینبار بی سر......وغش رفت از گریه وصدای علیرضا بود که بلند شد,سمیه جان کنترل کن الان صدا میره بالا.... دیگه حال خودم را نمیفهمیدم این چی داشت میگفت؟!! یوسف...یوسف....وای پدرش.... همه چی را داره میشنوه.... با پاهای لرزان وارد هال شدم,سمیه تا چشمش بهم افتاد زد تو سرش...دنیا دور سرم داشت میچرخید....همه جا تاریک تاریک شد,اخه یوزارسیف من رفته بود ,تنها پریده بود ,دیگه چیزی نفهمیدم..... اره یوزارسیف بی صدا پرواز کرد حتی صبر نکرد تا بعداز سالها پدرش را ببینه یا بهتر بگم پدرش یوسف گمگشته اش را ببینه... پدر یوسف ، تصمیم گرفت ,یوسف را به افغانستان ببره وتوشهر خودش دفن کند ومن ,انصاف نمیدیدم که بااین تصمیم مخالفت کنم ,اخه یوسف کل عمرش را در غربت بود الان چه خوب که در دیار خودش آرام گیرد.... بچه ها راسپردم به سمیه وبعداز مراسم تشییع درایران وزیارت یوسفم در مشهد راهی افغانستان شدیم... حالا روی اسمان سوار هواپیما یک تابوت بین من ویک پدر درد کشیده...بوی گل میداد...یوسف به قول خودش وفا کرد وداشت من را میبرد سفر ماه عسل ,اینبار به دیار خودش ,به سرزمین ظلم کشیده ی افغانستان ,به خودم جرات دادم ارام روی تابوت را زدم کنا بند کفن یوزارسیفم را بازکردم وخواستم مثل حضرت زینب س بوسه بر رگ بریده بزنم،تن بی سر را که دیدم,گلوی بریده که پیش چشمم امد...رگهای خونین که تونگاهم نشست,نتونستم....نتونستم....از حال رفتم وگفتم قربان صبر عظیمت یا زینب س.... داشتم قالب تهی میکردم,انگار روحم داشت از تنم جدا میشد،یک باره احساس کردم سرم روی سینه ی یک بانوی مکرمه ومعظمه است,آروم شدم,آرام,آرام.......بوی گل وگلاب بوی سیب ناب درفضا,پیچید.. ناگاه صحنه ها جلوی چشمم جان گرفت...من.....کربلا....بالای سر حضرت عباس س.....آری این تعبیر خواب چندین سال پیش من بود وابوالفضل من,فدای حریم حضرت زینب س شد... واین قصه هر روز وهر روز تکرار میشود تا قایم آل محمد(ص) از راه برسد و اگر از این شیر زنان بپرسید(درفرجام عشقتان چه دیدید؟؟) بی شک خواهند گفت:(ما رأیت إلا جمیلا......) به امید ظهور حضرتش وپایان یافتن تمام ظلمها ونابودی تمام ظالمین...التماس دعا <پایان> @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام "ایرج سلطانعلی پور" و تمامی شهدایی که امروز سالروز شهادتشان است فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: إنَّ يَومَ الجُمُعَةِ سَيِّدُ الأَيّامِ، وأَعظَمُ عِندَ اللّهِ عز و جل مِن يَومِ الأَضحى ويَومِ الفِطرِ، فيهِ خَمسُ خِصالٍ: خَلَقَ اللّهُ عز و جل فيهِ آدَمَ علیه السلام، وأَهبَطَ اللّهُ فيهِ آدَمَ إلَى الأَرضِ، وفيهِ تَوَفَّى اللّهُ آدَمَ، وفيهِ ساعَةٌ لا يَسأَلُ اللّهَ العَبدُ فيها شَيئاً إلّا آتاهُ، ما لَم يَسأَل حَراماً، وما مِن مَلَكٍ مُقَرَّبٍ، ولا سَماءٍ ولا أرضٍ ولا رِياٍح ولا جِبالٍ ولا بَرٍّ ولا بَحرٍ، إلّا وهُنَّ يُشفِقنَ مِن يَومِ الجُمُعَةِ أن تَقومَ فيهِ السّاعَةُ. بی‏‌تردید، روز جمعه، سرآمد روز‏ها و در نزد خدا بزرگ‏تر از روز [عید] قربان و روز [عید] فطر است و در آن پنج ویژگی است: خداوند آدم را در این روز آفرید و در چنین روزی وی را به زمین فرو فرستاد، در این روز خداوند آدم را میراند و در آن ساعتی است که بنده در آن از خدا هر چه بخواهد عطایش می‌کند مگر آن که ناروایی را درخواست کند؛ و نیز هیچ فرشتۀ مقرّبی نیست و نه آسمان و زمین و بادها و کوه‏‌ها و خشکی و دریایی، جز آن که برای روز جمعه به جهت برپاشدن قیامت در آن روز دلواپس ‏اند. الخصال: ص۳۱۶ ح۹۷ @Sedaye_Enghelab
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت: «آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا..... منبع: کتاب سلیمانی عزیز @Sedaye_Enghelab
سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمی شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسی که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست. "شهید حسین دولتی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خــودش بــود!!! هر قدر چشم هایم را مالیدم،فایده نداشت.خودش بود.فرمانده پایگاه هوایی. پیرمردی را کول گرفته بود و داشت می رفت.خودم را به او رساندم،با تعجب گفتم: ببخشید چیزی شده؟ناراحت شد. بعدها فهمیدم که آن پیرمرد علیل یکی از همسایگانش بوده که فرمانده هر وقت مرخصی می آمد،او را به حمام می برده و با تواضع و مهربانی شستشو می داده است. "شهید عباس بابایی" @Sedaye_Enghelab