هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
من والایارم یه #پسر_خوش_هیکل و #خوشتیپ جزء کله گندههای دولتی
چند ساله ازدواج کردم ولی متاسفانه همسرم باردار نمیشه با وجود اینکه خیلی همسرمو دوست دارم ولی به اجبار مادرم فقط بخاطر اینکه ی وارث داشته باشم مجبور به ازدواج شدم رفتم دهات که ی دختر بیسر و زبون بگیرم که به مشکل نخورم ولی از همون اول مشکلات رو سرم آوار شد با مادر و خواهرم ی دخترو دیدیم و پسندیدیم عقدش کردم سر سفرهی عقد که چادر عروس رو کنار زدم دیدم که چه کلاهی سرم گذاشتن ی دختر دیگه رو بجای اون دختری که پسندیده بودیم بهمون غالب کردن زدم زیر سفرهی عقد داد هوار راه انداختم پدر عروس منو به اتاقی برد چیزی بهم گفت که دود از سرم بلند شد ...
https://eitaa.com/joinchat/1630798236C39949ec03b
**
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
من #مستانهم یه #دختر_خیلی_خوشگل شهری که همه آرزوی وصالمو داشتن ولی از بد روزگار پسرعموم پسر ی خان روستایی رو کشت و چون خواهر بزرگ نداشت من شدم خونبست پسر عموم من دختری که داخل شهر و تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم یشبه بجای خونبست راهی ی روستای پرت و دور افتاده شدم جای که هیچ کسو نمیشناختم و هیچی از اداب و رسومشون نمیدونستم، برای عقد باید میرفتیم روستا، تا الان کسی که قرار بود باهاش ازدواج کنم رو ندیده بودم، وقتی وارد عمارت شدم و سر سفرهی عقد نشستم ی پسر زیادی #خوشتیپ و با #ابهت کنارم نشست که از دیدنش دهنم باز موند، ازدواج با همچنین پسری میتونست ارزوی هر دختری باشه! اما لباس سیاه تنش بود و سگرمههاش تو هم بود بعد از عقد منو داخل ی اتاق بردن تو حال خودم بودم که یدفعه درباز شد مادرش وارد اتاق شد.بطرفم حمله کرد موهامو گرفت محکم به دیوار کوبیدم و چیزی که گفت موهای تنم سیخ شد اونا میخواستن....😱😢
https://eitaa.com/joinchat/1293484316Cc943a597ec
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
من #مستانهم یه #دختر_خیلی_خوشگل شهری که همه آرزوی وصالمو داشتن ولی از بد روزگار پسرعموم پسر ی خان روستایی رو کشت و چون خواهر بزرگ نداشت من شدم خونبست پسر عموم من دختری که داخل شهر و تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم یشبه بجای خونبست راهی ی روستای پرت و دور افتاده شدم جای که هیچ کسو نمیشناختم و هیچی از اداب و رسومشون نمیدونستم، برای عقد باید میرفتیم روستا، تا الان کسی که قرار بود باهاش ازدواج کنم رو ندیده بودم، وقتی وارد عمارت شدم و سر سفرهی عقد نشستم ی پسر زیادی #خوشتیپ و با #ابهت کنارم نشست که از دیدنش دهنم باز موند، ازدواج با همچنین پسری میتونست ارزوی هر دختری باشه! اما لباس سیاه تنش بود و سگرمههاش تو هم بود بعد از عقد منو داخل ی اتاق بردن تو حال خودم بودم که یدفعه درباز شد مادرش وارد اتاق شد.بطرفم حمله کرد موهامو گرفت محکم به دیوار کوبیدم و چیزی که گفت موهای تنم سیخ شد اونا میخواستن....😱😢
https://eitaa.com/joinchat/1293484316Cc943a597ec
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
من #مستانهم یه #دختر_خیلی_خوشگل شهری که همه آرزوی وصالمو داشتن ولی از بد روزگار پسرعموم پسر ی خان روستایی رو کشت و چون خواهر بزرگ نداشت من شدم خونبست پسر عموم من دختری که داخل شهر و تو ناز و نعمت بزرگ شده بودم یشبه بجای خونبست راهی ی روستای پرت و دور افتاده شدم جای که هیچ کسو نمیشناختم و هیچی از اداب و رسومشون نمیدونستم، برای عقد باید میرفتیم روستا، تا الان کسی که قرار بود باهاش ازدواج کنم رو ندیده بودم، وقتی وارد عمارت شدم و سر سفرهی عقد نشستم ی پسر زیادی #خوشتیپ و با #ابهت کنارم نشست که از دیدنش دهنم باز موند، ازدواج با همچنین پسری میتونست ارزوی هر دختری باشه! اما لباس سیاه تنش بود و سگرمههاش تو هم بود بعد از عقد منو داخل ی اتاق بردن تو حال خودم بودم که یدفعه درباز شد مادرش وارد اتاق شد.بطرفم حمله کرد موهامو گرفت محکم به دیوار کوبیدم و چیزی که گفت موهای تنم سیخ شد اونا میخواستن....😱😢
https://eitaa.com/joinchat/1293484316Cc943a597ec