eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
23.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
بی توجه به تماس های امیرحسین رژلب سرخمو روی لبم کشیدم که در اتاقم بازشد! _واسه چی اون وا مونده رو جواب نمیدی؟ _میخو‌‌استی بگی بیام پایین؟ انگار یادت رفته من زندونی هستم! نگاه عمیقی بهم انداخت و سرتا پامو از نظر گذروند.. _خواستم بگم آماده بشی که انگارآماده ای! بیخیال شونه ای بالا انداختم وکیفمو برداشتم وبه طرف در حرکت کردم! _من با این اوضاع تورو هیچ جا نمیبرم! برگشتم وبا تعجب بهش نگاه کردم _چی؟ _عروسی نمیریم که!میخوایم بریم دکتر ودکترت هم یه مرد جوونه! _اینا به من چه ارتباطی داشت؟ _اونقدر آرایش کردی منی که شوهرتم وا رفتم وای بحال بقیه.. یالا برو پاک کن عجله دارم همینجوریشم کلی دیر کردیم! اما من فقط یه رژ زده بودم! حرصم گرفت! _پاک نمیکنم!!! اگه مجبورم کنی منم جایی نمیام. _لیلی باز داری میری رو اعصابم بیین دارم محترمانه درخواست میکنم اون کوفتی رو پاک کنی.. _منم دارم غیر محترمانه درخواستتو رد میکنم! _اگه دلت نمیخواد خودم دست به کار بشم پاک میکنی! باخودم فکرکردم!یعنی میخواد کتکم بزنه؟ چشمامو ریز کرد وباحالت تفکرانه ای پرسیدم: _گفتی اگه نکنم چیکار میکنی؟ _دوست داری حرفمو تکرار کنم؟ لیلی دیرشده چرا حالیت نیست؟ _من اماده ام بریم! یه تای ابروشو بالا انداخت و با حالتی خاص گفت: _پس میخوای بگی پاک نمیکنم و دلت میخواد خودم دست به کاربشم هوم؟؟ _مثلا میخوای چیکار کنی؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که ناگهان دستش پشت سرم قرار گرفت و لبام رو به آتیش...❤️‍🔥👄 https://eitaa.com/joinchat/2490433955C0a32b61685 رمان به نویسندگی 🪴
بی توجه به تماس های امیرحسین رژلب سرخمو روی لبم کشیدم که در اتاقم بازشد! _واسه چی اون وا مونده رو جواب نمیدی؟ _میخو‌‌استی بگی بیام پایین؟ انگار یادت رفته من زندونی هستم! نگاه عمیقی بهم انداخت و سرتا پامو از نظر گذروند.. _خواستم بگم آماده بشی که انگارآماده ای! بیخیال شونه ای بالا انداختم وکیفمو برداشتم وبه طرف در حرکت کردم! _من با این اوضاع تورو هیچ جا نمیبرم! برگشتم وبا تعجب بهش نگاه کردم _چی؟ _عروسی نمیریم که!میخوایم بریم دکتر ودکترت هم یه مرد جوونه! _اینا به من چه ارتباطی داشت؟ _اونقدر آرایش کردی منی که شوهرتم وا رفتم وای بحال بقیه.. یالا برو پاک کن عجله دارم همینجوریشم کلی دیر کردیم! اما من فقط یه رژ زده بودم! حرصم گرفت! _پاک نمیکنم!!! اگه مجبورم کنی منم جایی نمیام. _لیلی باز داری میری رو اعصابم بیین دارم محترمانه درخواست میکنم اون کوفتی رو پاک کنی.. _منم دارم غیر محترمانه درخواستتو رد میکنم! _اگه دلت نمیخواد خودم دست به کار بشم پاک میکنی! باخودم فکرکردم!یعنی میخواد کتکم بزنه؟ چشمامو ریز کرد وباحالت تفکرانه ای پرسیدم: _گفتی اگه نکنم چیکار میکنی؟ _دوست داری حرفمو تکرار کنم؟ لیلی دیرشده چرا حالیت نیست؟ _من اماده ام بریم! یه تای ابروشو بالا انداخت و با حالتی خاص گفت: _پس میخوای بگی پاک نمیکنم و دلت میخواد خودم دست به کاربشم هوم؟؟ _مثلا میخوای چیکار کنی؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که ناگهان دستش پشت سرم قرار گرفت و لبام رو به آتیش...❤️‍🔥👄 https://eitaa.com/joinchat/2490433955C0a32b61685 رمان به نویسندگی 🪴