eitaa logo
کانال سید سراج الدین جزائری
26.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
شهیدتر ز شهیدان بی کفن، #شاعر غریب تر ز #نویسنده ها، #کتابفروش . یک جوان نسبتا خییییلی معمولی ارتباط : @seyedseraj اگر حرفی رو نخواستی رو در رو بگی👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a ⛔تبلیغات ندارم⛔ ‌. کپی و برداشت از مطالب جایز
مشاهده در ایتا
دانلود
309.4K
حاح اقای بابانژاد نکته دقیق گفتن که هرچند سر خودم‌اومده بود فراموش کرده بودم تو متن قبل بذارم. بنزین رو توی آخرین پمپ بنزین (مهران یا پایانه) پر کنید چون هزینه کنترل باک فارغ از حجم بنزین موجود شما ثابته... خود ما چون دهلران بنزین زدیم و عجله داشتیم دیگه پایانه بنزین رو پر نکردیم و اینجوری حدود ۲۰۰ هزارتومان ضرر کردیم😊😢
هر کس تجربه این سفر رو‌ داره و فکر میکنه جایی و نکته ای رو از قلم انداختم حتما بگید تا کامل کنم @seyedseraj 👈👈
قسمت 5⃣ ... خیلی ها فکر کردند این که گفتم از ایران خارج شدیم کار تمام است. اما باید بدانیم که این طور نیست و تازه اصل ماجرا شروع شده ... از آخرین راهبند پایانه مهران که بگذریم وارد خاک کشور عراق می شویم. چهارنفر افسر عراقی به سمتمان می آیند و هدایتمان می کند به گوشه ای که توقف کنیم. یک نفر مدارک را چک می کند، دیگری از من و سرنشینان می‌خواهد پیاده شوید، آن یکی سراغ تفتیش خودرو می رود و آن یکی هم که پیداست رئیس است به بقیه دستور می دهد که این کار را بکن و آن کار را نکن. سرنشین‌های خودرو ‌را هدایت می کنند به سمت گیت مهر ورود عراقی، اجازه نمی دهند وسیله ای با خود ببرند و همه وسایل و کیف‌ها باید توی ماشین بمانند و البته راننده. افسری که مدارک ماشین را چک می کند داد میزند که محمد حسین (صاحب ماشبن) هم بماند. با اشاره پسرم‌را نشان می دهم که اچ صاحب ماشین است. خنده‌اش میگیرد و باور نمی کند. مدارک را میگیرم و کارت ماشین و پاسپورت پسر را جدا می کنم و به دستش می دهم. چک می کند و بلند بلند می خندد . رفقایش را صدا میکند و مدارک را نشان می دهد همه می خندد. برایشان جالب است که ماشین به نام یک بچه ۱ ساله است. به او‌ توضیح می دهم که در ایران مرسوم است و دلایلش را هم گفتم. همچنان با خنده و شوخی مدارک برا برداشت و رفت توی اتاق برای ثبت مغادرة (عزیمت). من هم رفتم سروقت تفتیش صندوق عقب . مأمور تفتیش گفت همه کیف‌ها را باز کن. به او‌توضیح دادم که فقط لباس و‌ وسایل شخصی است با جدیت کامل تذکر داد کیف ها را بازکن. سعید را صدا کردم برای باز کردن کیف های خودشان کمک کند. همه وسایل یاک و چمدان‌ها را بیرون ریختند و گشتند. با دقت کامل چند پاکت گز توی ماشین بود. توضیح دادم نوعی شیرینی ایرانی است. خواست یک بسته را باز کنم. خیالش راحت که شد رفت سراغ ما بقی وسایل. بهش تعارف کردم که یک دانه بردار با جدیت نهیب زد که ممنوع است. انگار بهش برخورد. مدارک را داد به دستم و گفت برو مهر ورود پاسپورتت بزن. از همان مسیری که بچه‌ها رفته بودند دویدم سمت گیت خروج عراق کمی شلوغ شده بود و صف تشکیل شده بود. علتش مشخص بود. صدای اذان می آمد و اکثر گیت ها رغته بودند برای افطار. ایستادم تا نوبتم شد. از قبل می دانستم که مهر ورود راننده باید متفاوت باشد. به او گفتم که سایق (راننده) هستم. مدارک را خواست و اسکن کرد و داد دستم. مهر ورود را زد یک مهر معمولی با تصویر یک ماشین کوچک کنارش که روی آن نوشته شده بود مغادرة بالسیاره. مهر را که گرفتم برگشتم به سمت ماشین. افسر مسئول عصیانی آمد به سمت که چرا ماشین را قفل کردی. به او توضیح دادم که چون فاصله گرفتم خود به خود قفل شد. کمی آرام شد و گفت همه درها کاپوت و صندوق را باز کن. این کار را که انجام دادم‌ صدا زد جیب الکلب (سگ را بیار) معلوم بود سگ مخدریاب است با آن جثه بزرگ پرید توی ماشین و همه جا را بوکشید. بنظر می‌رسید از ماشین خوشش آمده بود چون به سختی ولی خدا روشکر دست خالی پیاده اش کردند. آقای مسئول درها را بست و یک برگه یادداشت کوچک‌ با مهر قرمز که اسم محمدحسین و پلاک ماشین روی آن نوشته شده بود داد دستم و گفت به سلامت. سوار شدم و با سرعت به سمت عراق حرکت کردم. بچه ها تازه از گیت گذشته بودند. از دور دیدمشان و به شوخی شروع کردم به فریاد : نجف نجف نجف ... گل از گلشان شکفت و به سمتم حرکت کردند. از آنجا که کمتر از سه چهار دقیقه، بدون وسایل و راحت از مرز عراق گذشته بودند و تا قبل از آن هم سوار ماشین بودند خیلی پر نشاط و خوشحال بودند. ماشین را یک گوشه پارک کردم و پیاده شدم تا بروم دنبال یک ماراتن سخت در پایانه عراق و بچه ها را با ماشین تنها گذاشتم... کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
چرا آخه اینقدر عجولید!؟ یکم صبرله یکم صبر کنید همه چیز رو میگم... گفتم‌که تازه ماراتون ما توی مرز عراق شروع شده... لطفا منتظر پیام های بعدی باشید و تا زمانی که پایان سفر رو اعلام نکردم بدونید ادامه داره 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بین الحرمین
قسمت 6⃣ پیاده می شوم و به سمت گیت مهر ورود عراق می روم و توی صف می ایستم. نوبتم‌که می شود پاسپورت را دادم دست مأمور عراقی، توی سیستم ثبت کرد و مهر را کوبید روی گذرنامه. خواستم گذرنامه را بگیرم که کاغذ زرد با مهر قرمز را دستم دید. داخل بخش تفتیش و بعد رفتن سگ مواد یاب کاغذ را داده‌بودند دستم. اشاره کرد به کاغذ و پرسید «سایق!؟» یعنی راننده ای!؟ به عربی گفتم آره. غر و لندی کرد که چرا از اول نمی گویی و پاسپورت رو از دستم قاپید و دوباره اسکن کرد. کارت ماشین را هم خواست و اسکن کرد. یک مهر دیگر هم روی پاسپورت زد. به مهر نگاه می کنم، مهر ورود ترانزیت راننده است و تصویر یک ماشین کوچک گوشه سمت راستش این را نشان می دهد. خوب شد فهمید چون حتما باید توی پاسپورت راننده دو تا مهر بخورد و اگر نمیخورد دردسر می شد. مأمور عراقی با دستش اشاره می‌کند که برو کمرک. به سمت ماشین بر میگردم‌و‌ بین راه از یک مغازه آدرس گمرک عراق را می پرسم. مرد مغازه‌دار با دست سمت شمال پایانه را نشان می دهد. راه تردد با ماشین نیست . صف ترافیک تریلی‌های ترانزیت عراقی مسیر را بسته است. باران هم که تا همین امروز صبح می بارید و کل مسیر خاکی پایانه مرزی عراق را گل کرده بود. پاشنه های کفش را کشیدم و زدم به مسیر گلی... حدود ۲۰۰-۳۰۰ متری که جلو رفتم رسیدم به یک محوطه سیمانی که با یک سازه سالنی کانکسی محصور شده بود. از اولین عراقی پرسیدم«وین کمرک» با دست نشان داد که همینجاست. وارد یکی از سالن‌ها شدم و مستقیم رفتم سراغ یک اتاق که درش باز بود. مسئول عراقی که هنوز ابجوشش را نخورده بود و از گره ابروهاش مشخص بود که هنوز افطار نکرده است. کارت بین المللی ماشین و گواهینامه بین المللی ام را به او دادم. با عصبانیت گفت «این چی!؟ کارت ماشین بده » گفتم «همین کارت ماشینه» عصبانیتش بیشتر شد که « فقط کارت ایرانی و پاسپورت » کارت ماشین را از پنجره گذاشتم روی میزش. با اکراه کارت را از روی میز برداشت و شروع کرد به نوشتن توی دفتر بزرگ روی میزش. دو تا نامه هم داد دستم یکی خطاب به مدیر نقل البری که همان شرکت حمل و نقل جاده‌ای عراق است و دیگری خطاب به مدیر گمرک زرباطیه... و با فارسی نسبتا دست و پا شکسته ای گفت برو بیمه بگیر، نقل بری برو و مخابرات بعد بیا اینجا... یک نگاه به کاغذها می اندازم و یک نگاه به جاده های گلی، نیم نگاهی هم به آسمان که لااقل تو یکی نبار. بیرون می آیم و آدرس بیمه و نقل البری و مخابرات را می پرسم. غافل از آنکه باید به ترتیبی که گفته بود به هر کدام مراجعه کنم می روم سراغ مخابرات که نزدیک‌تر است. شکمم را میدهم داخل و با هر سختی از چند سانتی‌متری که از در بزرگ سفیدی که بلافاصله بعد از گیت ورود عراق بود باز است. ترس و دلهره دارم بالاخره هرچی باشد سرم را انداخته ام پایین و وارد سازمان اطلاعاتشان شده‌ام. کسی از دور پیدا می شود. نگاه به پیژامه‌اش که می‌اندازم انگار کمی آرام می شوم انگار اینجا همه راحتند. با دست کانکس اول را نشان می دهد و آنجا برو... در میزنم و ارام وارد کانکس می شود مرد با خوشرویی می آید به سمتم و کاغذها را می‌گیرد و می رود. با خنده بر می‌گردد و‌می گوید هنوز اول کاری، آخر سر باید بیای سراغ ما. برو سراغ دفتر حمل و نقل جاده‌ای... همه این مکالمات بینمان عربی بود. البته معتقدم که اصلا عربی تا اینجای کار خیلی ضروری نیست و صد البته که بلد باشی بهتر است ولی تا الآن همه مامورهای عراقی بلد بودند فارسی منظورشان را بفهمانند... با هر کیفیت کاغذها را میگیرم‌و باریک می شوم و از در خارج می شوم... کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
قسمت 7⃣ خیلی هم بد نشد حداقل حالا دیگر می‌دانستم که باید به ترتیب بروم بیمه و نقل بری و مخابرات. به ذهنم می‌رسد که با ماشین بروم. حداقلش این است که گِل کمتری می‌خورم. سمت ماشین می روم و سوار می شویم و حرکت می کنم. در راه از چند نفری می پرسم(وین تأمین..!؟ وین نقل البری...!؟) همه جواب‌ها یکسان است.همه می‌گویند «گِبِل) یعنی مستقیم. شاید تعجب کنید که مگه عرب‌ها هم گ دارند. بله... ندارند اما تلفظ ق در گویش عراقی به نحوی است که گ شنیده می شود. اینقدر مستقیم می روم که می رسم به خروجی پایانه. پیاده می شوم و می پرسم با دست اشاره می کند که نقل البری اینجاست. پیش خودم می‌گویم حداقلش این است که می‌روم و یک آدرس درست و‌درمان می پرسم. به سمت کانکس‌های شرکة نقل البرّی یا همان حمل و نقل جاده‌ای می روم.چراغ همه کانکس‌ها خاموش است الا یکی . در میزنم. صدای با نشاط اما با دهان پر می گوید تفضل و این یعنی بفرمایید. در را آهسته باز میکنم و سرکی می کشم. سه نفر نشسته اند سر سفره افطار. دلتان نخواهد مندی داشتند که یک غذای خلیجی است. با دست مشغول خوردن بودند. تازه یادم افتاد که شام نخورده‌ایم و حتما بچه‌ها گرسنه اند. صمیمانه دعوت کردند که به آنها ملحق شوم و افطار کنم. تشکر کردم و گفتم: عائلتی بالانتظار. معي طفل رضيع و يجب أن أغادره قريبًا. لأنه مزعج یعنی خانواده‌ام منتظرند، همراهمان نوزاد شیرخواری داریم که اذیت است و باید زود برویم. با سر اشاره کرد و گفت: بذار باشند. بیا بنشین... ( خلیهم . استریح) و به سینی مندی وسط سفره اشاره کرد. در را بستم و برگشتم سمت ماشین و شروع کردم به بازی با سیدمحمدحسین. ده دقیقه ای گذشت و وقت شیر محمدحسین شد. دوباره رفتم و‌ در زدم‌ و‌ پرسیدم «اَکو مای حار!؟» یعنی آبجوش دارید!؟ اشاره کرد به شیر آب و گفت «موجود» گفتم‌«لا، ترید لحلیب مجفف» (برای شیر خشک می خواهم) +«ها... زجاجة الطفل» -نعم زجاجة الطفل +إی موجود بعد ۱۰ دقایق برگشتم سمت ماشین. سه چهار نفر ایرانی رسیدند. همه کاغذهای اداری و مدارک دستشان بود و دنبال نقل البری می گشتند. قبلا در گیت تفتیش دیده بودمشان. پشت سر ما بودند ولی انگار یکیشان سابقه‌دار بود و کار بلد ولی کمی سردرگم. گفتم همینجاست ولی مشغول افطارند و گفتند منتظر باشید. کاغذ سومی دستشان بود. پرسیدم بیمه رفتید!؟ گفتند آره و آدرس را داد. نگاه به ساعت گوشی کردم یک ربع گذشته بود دوباره رفتم سراغ کارمندان شرکت. در را که باز کردم خندیدند و غر و لندی کردند و پاشدند. یکی سفره را جمع کرد. آن یکی رفت سراغ کتری که آب جوش بگذارد و آن یکی هم دست مرا گرفت و برد سمت کانکس دیگر... مدارک همه را به ترتیب گرفت و با خنده و به فارسی گفت: ۲۰ دقیقه... دقیقه ای نگذشته بود و داشتم بر می گشتم به سمت ماشین که فریاد زد محمدحسین سراج الدین. برگشتم سمت پنجره اش. به فارسی و با عصبانیت گفت: کو بیمه بابا!؟ به عربی گفتم:هنوز نگرفته ام. گفت: یالا برو رفیقش که تازه با سینی ظرف‌ها رسیده بود شروع کرد بلند بلند به عربی صحبت کردن. گویش و تن صدای خاصی داشت. همه حرف‌ها را متوجه نشدم ولی فهوای کلام این‌بود که یک ساعت است اینجاست . بزن برایش برود. اپراتور با لب و لوچه کج و البته با لهنی پر از لج گفت ۱۳۲ دینار. سریع ۶ تا ۲۵ دیناری شمردم و ۱۵۰ دینار گذاشتم روی میزش که ۱۸ دینار پس داد. نشست پشت سیستمش و اطلاعات را وارد کرد و یک برگه پرینت گرفت و مهر زد و دادش دستم. و گفت: برو بیمه برگه ها را گرفتم و با سرعت سراغ ماشین که بروم به ادرسی که رفقای ایرانی داده بودند. بچه ها دیگر شاکی شده بودمد و شام می خواستند. یک رستوران کامیونی گوشه پایانه بود. با سعید رفتیم و ۵ پرس خوراک مرغ و یک شوربا برای سید محمدحسینسفارش دادیم از قرار ۲۴ دینار عراقی. از بس کیفیت غذا پایین بود افسوس خوردم که چرا از ایران غذای اماده یا حتی غذای حاضری همراه نیاورده بودیم. کنار یک سقف فلزی بزرگ چند کانکس گذاشته بودند که البته چراغ همه خاموش بود. از دو عراقی که آنجا نشسته بودند پرسیدم : وین تأمین!؟ با هم گفتگویی کردند و‌ گفتند «نمیدونم ولی ایرانی‌ها چند دقیقه پیش رفتن اینوری.» حدسشان درست بود.‌کمی که جلو رفتم تابلو الشرکة العراقیه للتأمین را دیدم. یک کیوسک ساده و البته بسته لود. ایستادم و پیاده شدم و در زدم. پیر مرد در را باز کرد مدارک و پاسپورت را گرفت و گفت خمسة و ثلاثین عراقی . ۳۵ دینار گرفت،بیمه نامه را منگنه کرد به مدارک و داد دستم و پنجره را بست. حالا باید دوباره می رفتم سراغ مخابرات. این بار مدارکم کامل بود و مسیر را هم بلد بودم و با ماشین رفتم سمت در بزرگ سفید. پیاده شدم و باز از همون لای در خودم را داخل کشیدم و رفتم سراغ کانکس و یک بازجویی تمام عیار اطلاعاتی...! پرسید کجا ساکنی!؟ +قم -کجا می ری !؟ +کربلا مهر را کوبید و گفت برو...
باید برگردم گمرک و برگ نهایی را بگیرم. فکر گل و شُل آنجا که میکنم می ترسم ماشین را ببرم . ممکن است گیر کند. پس پارک می کنم و پیاده می روم. باید بروم صندوق گمرک و پول آخر مرز را بدهم. برگ تردد را بگیرم. ۲۵ دینار می خواهد. بعد از معطلی ربع ساعته مسئول صندوق می رسد و پول را می‌گیرد و رسید را می دهد دستم و اشاره می‌کند به اتاق اولی که برو آنجا. همه مدارک را میدهم دست همان مرد اخموی اولی که اینبار سرحال است و شوخی هم می کند . مشخص است که قند خونش تنظیم شده و گره از ابرویش باز کرده است. کاغذ نهایی که یک برگه کوچک رسید مانند است مهر می کند و توی دفتر بزرگش یادداشت می کند و میگوید خلاص... پرسیدم یعنی برم نجف...؟ خندید و گفت علی کیفک...! یعنی هرجور میلته... با خوشحالی سمت ماشین دویدم و سوار شدم و حرکت کردیم و از پایانه خارج شدیم. کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
آخه من با کدوم ساز شما برقصم😅 یکی میگه قلمت خوبه همینجوری بنویس اون یکی حوصله نداره میگه خلاصه بنویس
روش کاپوتاژ ماشین : با تمام مدارک که حتما ماشین باید به اسم خود راننده باشه و لیزینگی و خرید قسطی نباشه به گمرک شهرتون مراجعه کرده و بعد از طی مراحل اداری، ۳۰۰هزار تومن باید پرداخت کنید (در ساعت اداری مراجعه بفرمایید ) مراحلی که به مرز مهران رسیدی و باید انجام بدی (۲۴ ساعته می شود مراجعه کرد ولی برای راحتی بیشتر در ساعت متعارف اداری بروید که خصوصا توی مرز عراق معطل نشوید. ساعت ۸ صبح تا ۱۵ به وقت ایران بهتر است)👇: 1⃣: تحویل پاسپورت یک نفر غیر از راننده ماشین به ورودی گمرک 2⃣: پرداخت حدود 1.100میلیون تومان ما به التفاوت سوخت ایران و عراق که بعد از پرداخت پول دوتا برگه بهت تحویل میده(حتما باک ماشین خود را در مهران پرکنید) 3⃣: برگشت به ورودی گمرک و تحویل یکی از برگه های سوخت و تحویل گرفتن پاسپورت 4⃣: پیاده کردن خانواده جهت مهر زدن پاسپورت ها - خانواده و راننده باید در این مرحله عوارض خروج از کشور را پرداخت کنند (بهتر است خانواده بعد از مهر زدن پاسپورت ها در ایران در نمازخانه بین مرز ایران و عراق که به رنگ سبز مشخصه شده منتظر بمانند تا کارهای ماشین که حدود 2 ساعت طول می کشد تمام شود و بعد از تمام شدن کارهای ماشین جهت مهر زدن پاسپورت های خود در عراق مراجعه کنند و بعد سوار ماشین شوند) 5⃣: جهت بازدید وسایل های ماشین و ارائه برگه گمرک و برگه دوم سوخت 6⃣: مهر زدن پاسپورت راننده ماشین (دقت شود خانواده حتما باید در مرحله 4 پیاده شده باشند و در آنجا خود راننده و خانواده عوارض خروج را پرداخت کنند البته می توانید اینترنتی هم پرداخت کنید) 7⃣: با ماشین وارد مرز عراق شده و ماشین توسط سگ بازرسی میشود و بعد از آن یک برگه به شما داده میشود که بعد از تحویل برگه باید بروید پاسپورت خود را در مرز عراق مهر بزنید 8⃣: به گمرگ عراق رفته مراحل اداری را انجام میدهید 9⃣: به حمل و نقل عراق رفته مبلغ 132 دینار پرداخت می کنید 0⃣1⃣: به بیمه عراق رفته و مبلغ 35 دینار پرداخت می کنید 1⃣1⃣: به مخابرات عراق رفته و کارهای اداری را انجام می دهید 2⃣1⃣: به جایی که پاسپورت خود را مهر زدید میروید (فکر کنم کانکس 27 بود) انتهای پاسپورت مهر ورود با ماشین به خاک عراق را میزند 3⃣1⃣: دوباره به گمرک بر می گردید و مبلغ 25 دینار پرداخت می کنید 4⃣1⃣: اگر نیاز دارید می توانید یک سیم کارت زین تهیه کنید 5 گیگ ،یک هفته ای، 4 دینار ،که در نجف و کربلا به این قیمت پیدا نمی کنید و همان جا برای شما اینترنت را فعال می کنید. در جمع 192 دینار پول کاپوتاژ ماشین (حدود ۷میلیون ۸۰۰ هزارتومان امروز) +1.080ما به التفاوت بنزین کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
این مراحل تا اینجای کار خلاصه برای اونهایی که حال خوندن تجربه نگاری رو ندارن... ادامه اش هم خیلی مهمه و بنظرم تجربیاتی داشتیم که از مرز مهمتره..
این چیزی که من می نویسم مواردی هست که تجربه کردیم اگه دوباره برم ان شاءالله چند تا مورد رو جدید تجربه میکنم 🔺خرید و بردن نوشیدنی و بیسکوییت و غذای آماده و نیمه آماده از ایران (البته آب معدنی برده بودم و چقدر خوب و‌راحت و‌ ارزان تمام شد) 🔺منتظر گذاشتن بچه ها و‌خونواده توی نمازخونه سالن ایران و تماس برای اومدنشون بعد از اتمام کارها. 🔺یا حتی موندنشون توی اسکان یا حسینیه ای توی مهران و رفتن خودم یکی دو ساعت زودتر به مرز برای انجام کارها... 🔺رسیدن به مز توی ساعت اداری متعارف برای کمتر معطل شدن. ممکنه باز مطالبی بهش اضافه و ویرایش کنم
قسمت 8⃣ حال دیگر از مرز عبور کرده ایم و ساعت نزدیک ۹ شب شده بود. در سفرهای قبلی از مسیریاب‌های ایرانی در عراق استفاده کرده بودم. هم بلد و هم نشان. به مسیریابی دقیقشان مطمئن بودم. اما مشکل‌جای دیگری بود. در انتخاب مقصد تردید داشتیم. کربلا یا نجف!؟ از اول برنامه‌مان نجف بود. حتی عمار ابو یاسر -دوست عراقی قدیمی‌ام را می گویم- ترتیب هماهنگی محل اسکان را داده بود . اما چون شب شده بود و احساس می کردم بچه ها خسته اند تردید کرد برای کربلا رفتن. بالاخره هرچه باشد نیم ساعتی به مهران نزدیک‌تر است. در همین اثنا یک ماشین ایرانی که با راننده اش در مراحل گذر از مرز آشنا شده‌بودیم رسید و گفت: اگه نجف می رید با هم بریم که توی جاده تنها نباشیم پیشنهاد خوب و منطقی بود.جاده های ناآشنا و ساعت ۹ شب تنها نمی رفتیم منطقی تر بود. نرم افزار نشان را باز کردم و لوکیشنی که عمار زده بود را زدم و افتادیم به راه. جاده های عراق از آنچه که تصور داشتم خیلی بهتر بود. تصور خیلی از ما از عراق و جاده‌ها و رانندگی‌ عراقی ها بر می‌گردد به اربعین و تصویری که دیده ایم. درصورتی که در طول سال خیلی متفاوت است. رانندگان عراقی در اربعین تمام وقت در جاده اند و کمتر استراحت می‌کنند که خودش باعث بهم ریختن تمرکز و درهم شدن اعصاب می شود از طرفی ترافیک و شلوغی مسیر ها هم بر خستگی و کلافگی راننده‌ها در اربعین اضافه میکند. بخاطر کنترل ترافیک و بحث‌های امنیتی هم که حتما دیده‌اید که مسیرهای فرعی بین راه زیاد شده و خیلی از شرایط جاده‌های نامناسبی که دیده ایم برای این شرایط است. امروز اما شرایط اینگونه نیست. تقریبا می توانم بگویم سطح جاده‌های عراق با خیلی از جاده ها خودمان برابر است و یا حتی از برخی مناطق بهتر. اما آنچه که خیلی به چشم می آید آن است که خیلی خبری از تابلوهای راهنمایی و رانندگی و پلیس و محدودیت‌های سرعت نیست. شرایط جاده مطلوب و ایده آل نیست اما عموما شرایط جاده ها مساعد است. الآن دغدغه بنزین ندارم چون طبق پیش بینی حداقل تا بعد از زیارت کربلا و نجف بنزین داریم. اما یادمان می افتد که نماز نخوانده ایم پس در اولین پمپ بنزین توقف میکنیم که نماز بخوانیم. مصلی (نمازخانه) و حمامات (سرویس بهداشتی) خیلی خوب و تمیز است. نماز را که خواندیم طبق نقشه و و راهنمایی نشان به راهمان ادامه می دهیم و پیش می رویم. مشکلی نیست همه چیز خوب گاهی در برخی از نقاط خصوصا تقاطع ها نشان کارش را درست انجام نمی دهد. راستش را بخواهید مشکل از نشان نیست، تقاطع ها بعضا بسته شده و ۲۰-۳۰ متر جلو عقب یک مسیر فرعی ایجاد شده. نمونه اش همین پل روی اتوبان بصره بغداد که باید از رویش دور بزنی و بروی سمت نعمانیه ولی ورودی پل بسته است عاقله‌مرد ۴۰ ساله‌ای که از او آدرس می پرسی میگوید پل هنوز آماده نشده و اشاره میکند که ۳۰-۴۰ متر جلوتر از مسیر خلاف وارد جاده نعمانیه شو. همین کار را میکنیم. نه فقط ما. انگار روال عادی آنجاست. همه از همینجا می روند. دقیقا به نعمانیه که می رسیم پل دیگری با سنگچین مسدود شده. و هیچ راهی برای ورود ندارد. از مغازه دار می پرسم «وین طریق نجف» با دست اشتره می کند به یک‌راه فرعی و میگوید «گُبل» به فرعی می زنیم. انگار جاده یک طرفهاست همه بر خلاف ما حرکت می کنند.کمی جلوتر پلیس المر (پلیس راهنمایی و رانندگی) ایستاده و ایست می دهد. منتظر برگ جریمه ام اما خبری نیست.با بی سیم صحبت میکند و بعد از چند لحظه دیگر خبری از خودروهای روبرو نیست و افسر با اشاره دست می گوید برو. کمی جلوتر داستان را می فهمم . یک پل معلقِ موقت جایگزین پل اصلی نعمانیه شده و چون همزمان فقط یک ماشین می تواند عبور کند نوبتی دو طرف پل را می بندند. از پل میگذریم و وارد ادامه جاده می شویم... کانال 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
امروز فرصت شد چندتا از چندصد پیام که خصوصی فرستادید رو جواب بدم. بنظرم یکی از پر تکرارترین سؤال ها این بود که این مبلغ ماه به التفاوت بنزین چیه و چرا می پردازیم لازم دیدم توضیح رو اینجا هم بذارم 👇 ایران بنزین رو لیتری ۱۵۰۰ میفروشه و عراق حدود ۱۹ هزار برای جلوگیری از قاچاق بنزین و ... مابه التفاوت مبلغ بنزین در ایران و عراق به اندازه حجم باک ماشین به دولت ایران می پردازید. چون به تعبیری رسما دارید بنزین صادر می کنید. این مبلغ هیچ ارتباطی به خرید بنزین در عراق نداره .به زودی در مورد بنزین عراق توضیح میدم ضمنا اگه پیامتون رو تا اخر وقت امروز جواب ندادم بخاطر باگ ایتا است .یه پیام دیگه بدید که بیاد بالا و ببینم پیامتون رو
اساسا بازخورد گرفتن و دیدن نتیجه و خوندن نظرات مخاطب خیلی به حال آدم برای ادامه هر کاری از جمله نوشتن کمک میکنه و باعث امید و انگیزه میشه. چقدر خوبند آدم هایی که بی تفاوت از کنار دیگران و تلاششون نمیگذرند و به اندازه پیامی هم شده یه باز خورد میدن... بازخورد های خوب و بدتون خیلی برام مهمه برام بنویسید نظرتون رو👇 @seyedseraj