eitaa logo
کانال سید سراج الدین جزائری
26.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
11 فایل
شهیدتر ز شهیدان بی کفن، #شاعر غریب تر ز #نویسنده ها، #کتابفروش . یک جوان نسبتا خییییلی معمولی ارتباط : @seyedseraj اگر حرفی رو نخواستی رو در رو بگی👇 https://eitaayar.ir/anonymous/F902.WG72a ⛔تبلیغات ندارم⛔ ‌. کپی و برداشت از مطالب جایز
مشاهده در ایتا
دانلود
اساسا بازخورد گرفتن و دیدن نتیجه و خوندن نظرات مخاطب خیلی به حال آدم برای ادامه هر کاری از جمله نوشتن کمک میکنه و باعث امید و انگیزه میشه. چقدر خوبند آدم هایی که بی تفاوت از کنار دیگران و تلاششون نمیگذرند و به اندازه پیامی هم شده یه باز خورد میدن... بازخورد های خوب و بدتون خیلی برام مهمه برام بنویسید نظرتون رو👇 @seyedseraj
قسمت 9⃣ برخلاف تصور خیلی‌ها مسیریاب نشان در عراق عجیب کارش را خوب انجام میدهد. با وجود همه فراز و نشیب‌هایی که کیفیت جاده‌ها در عراق داشت به موقع و طبق پیش‌بینی نشان می رسیم نجف. مقصد نهایی خانه‌پدری‌مان است. حرم مولا... تصور اینکه بعد از خستگی راه می رسی و خودت را می اندازی در آغوش پدر و پدرت با بوسه و نوازش آرامت می‌کند و گرد خستگی راه را از تنت بر می چیند عجیب حالم را خوش می‌کند. هرچند من خیلی خستگی حس نمی‌کنم که این بر می گردد به طبع و ساختار بدنی‌ام .خیلی ها که مرا از نزدیک می شناسند این را می گویند. اما این که توانسته‌ام نذرم را ادا کنم و دست سیدمحمدحسین را قبل از یک سالگی برسانم به ضریح مولا خودش شور دیگری در رگم می دواند... یک چشمم به مسیریاب است و چشم دیگرم به خیابان تا حرم حدود ۲ کیلومتر مانده. این محله‌ها را خوب بلدم و این حاصل سفرهایی است که دانش‌آموز با خودم می بردم و دائم دنبالشان بودم که پیداشان کنم. کمتر به نشان توجه می کردم، چون همان راهی را پیشنهاد داده بود که توی ذهن خودم بود. از مجسر ثورة العشرین بروی به سمت سوق الکبیر. منطقی به نظر می رسید اما حساب اینجایش را‌ نکرده بودیم. نه من و نه مسیریاب. خیابان های منتهی به حرم مسدود است و سیطریه ها اجازه تردد را به ماشین‌های بدون مجوز نمی‌دهند. دردسر بزرگی شد. حالا چطور با کلی وسایل برویم سمت هتل آن هم نزدیک حرم. دور میزنم و تک تک سیطریه ها را امتحان می کنم شاید یکی دلش به رحم بیاید یا حواسش نباشد و رد شویم. اما نه، این هم کارساز نبود. ساعت از ۱ گذشته بود که یک دفعه یاد بحر نجف می افتم. ماجرا بر می گردد به حدود ۱۳ سال پیش یا بیشتر. آن وقتی که برای پیاده روی نیمه شعبان می رفتیم کربلا، با حاج‌آقای پناهیان و حاج میثم مطیعی که البته آن وقت‌ها مثل امروز خیلی معروف نبود. یادم افتاد سالی که اسکانمان در خباطه و کنار ستاد بازسازی امروز بود محمدجواد نیک‌روش که بعدها شد رئیس سازمان بسیج دانشجویی -مسؤول اتوبوسمان را می گویم- تدبیری کرد و اتوبوس را برد بحر نجف . خیلی مسیر نزدیکی بود ولی پله‌های زیادی داشت. حدس می زدم که باید آسانسور (مصعد) یا حداقل پله برقی (سلم الکهربائی) نصب شده باشد در این سالها. انداختم توی شارع المدینه و تا انتها رفتم و سرازیر شدم به سمت بحر نجف. چقدر تغییر کرده بود . اگر چشم بسته را می بردند و میگذاشتند آنجا محال بود میشناختم. ورودی باب الحسن(ع) چه شکوهی داده بود به آنجا. کلی هتل و ساختمان دیگر هم بود. از یکی پرسیدم اینجا می شود با ساک وارد شد!؟ گفت اره از پله برقی برو... چشمانم برق زد، مشکل حل ده بود. آنطوری که یادم بود پله ها منتهی می شد به صحن حضرت فاطمه (س) که البته آن سالها هنوز حتی خبری از شروع ساختش نبود ولی الآن تقریبا دیگر کارش تمام شده است. ماشین را یم الباب (مقابل در ورود) پارک کردم و‌ پیاده شدیم. هرکس یک ساک یا چمدان برداشت تا برویم داخل. یکی از دستفروشان آنجا که آدم باصفایی بنظر می رسید صدایم زد که اینجا نایست. فردا صبح برایت دردسر می شود. پرسیدم چرا!؟ گفت اینجا محل توقف خودرو پلیس است و ساعت ۸ صبح که بیایند حتما مشکل ساز می شود. نگاهی به بچه ها و نگاهی به ماشین انداختم. گفتم: ممنون. بچه‌ها را برسانم بر می گردم. در را قفل کردم و محمدحسین که حالا دیگر بیدار شده بود و البته سرحال از مادرش گرفتم و وارد سالن تفتیش حرم شدیم. ۵۰ قدمی جلو رفتیم و رسیدیم به پله های برقی که البته پله نبودند و بیشتر صفحه متحرک بود. سه پله پشت سر هم را سوار شدیم تا حدود ۱۰۰ متر ارتفاع را بالا برویم. پله‌ها تمام شد. برنامه ریزی ام درست بود. حالا دیگر ورودی صحن حضرت فاطمه (س) بودیم نزدیک ترین نقطه و راحت‌ترین مسیر به حرم. از حفاظت دم در آدرس هتل را پرسیدم با دست اشاره کرد و‌ توضیح‌داد. بهتر از این نمی شد. چند قدم فقط مانده بود. جلو رفتیم و رسیدیم به‌ورودی هتل. ابویاسر گل کاشته بود. از سهمیه سالانه خودش استفاده کرده بود و نزدیک‌ترین هتل به حرم را با بهترین قیمت برایمان هماهنگ کرده بود. ورودی حرم و ورودی هتل کمتر از ۱۰-۲۰ قدم‌فاصله داشت. اتاق‌ها را تحویل گرفتیم و وسایل را گذاشتیم. خانواده‌ها که مستقر شدند باید می رفتم سراغ ماشین. به سعید پیشنهاد دادم. از همراهی‌ام استقبال کرد. رفتیم به طرف بحر نجف و محل پارک ماشین. بین راه از خاطرات سفرهای اولمان به عراق و نجف می گفتیم . از آن سال‌ها همراه هم بودیم و خیلی از خاطرات معنوی‌مان مشترک بود.
کنار ماشین که رسیدیم دقیقا روبروی مان دو تا پارکینگ (کاراج) بزرگ سرپوشیده و طبقاتی (لوقوف و مبیت سیارات) پیدا بود. یعنی برای توقف و شب ماندن ماشین جای مناسبی بود. سوار شدیم و رفتیم توی کاراج اول. نگهبان رسید را نوشت و یک جا را نشان داد تا پارک کنم. گفت دو دینار می شود گفتم ۱۵۰۰ میدهم. قبول کرد. پول را گرفت و رسید را داد دستم. الحق جای خوبی یود و بیشتر هم می ارزید. حداقل در مصاف با پارکینگ‌های فرودگاه امام خمینی(ره) با شبی ۱۰۰ تومان برنده بود. از جای پارک ماشین که مطمئن شدیم درها را قفل کردیم و برگشتیم سمت هتل تا استراحت کنیم. کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
Amir Kermanshahi - Berim Najaf (128).mp3
8.1M
بریم نجف... موقع خوندن این دو پست آخر این مداحی رو هم گوش بدید... اگه هم خوندید یه بار دیگه امتحان کنید کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
قسمت 0️⃣1️⃣ داستان مرز شلمچه و اضافه شدن ۵۰۰ کیلومتر به مسیر برنامه‌ریزی شده‌مان همه را خسته کرده بود و رسیده و نرسیده به هتل تقریبا همه گیج خواب بودند. من هم سرم به بالش نرسیده خوابم رفت. صبح به سختی بیدار شدیم. البته که ما به واسطه سحرخیزی محمدحسین زودتر از خانواده صادقی بیدار می شدیم. این زودتر بیدار شدن ها بعضا فرصت‌های خوبی برای ما ایجاد می کرد. مثلا صبح روز اول که فرآیند عبور از مرز و کل سفر را از اول بررسی می کردم به این فکر فرو رفته بودم که اگر یک نفر یک جایی تجربه اش را نوشته بود چقدر برای ما خوب می شد. این شد جرقه نوشتنم. حدود ساعت ۹ بالاخره همه بیدار شدند و دلتان نخواهد رفتیم صبحانه بخوریم. از لحظه ورود به سالن‌ رستوران همه غافلگیر شدیم. نمای گنبد طلایی مولا آن هم به این نزدیکی و با این آسمان آبی لیزری اصلا هوش از سر همه می برد. چند دقیقه‌ای به تماشای گنبد و گرفتن عکس گذشت و بعد رفتیم سراغ صبحانه. سر میز صبحانه صحبت از برنامه ریزی سفر شد. از اول قرار بود که شب جمعه را کربلا باشیم. اصلا مگر می شود شب جمعه عراق باشی و غیر از کربلا!؟ خوب یک روز عقب افتادنمان از برنامه بخاطر قضیه شلمچه کمی سردرگممان کرده بود و درهم. پیشنهاد سعید منطقی بود. کلا بمانیم نجف و هر جا خواستیم برویم و شب برگردیم نجف. نجف شهر سرور است و آدم در آن احساس شعف و راحتی دیگری دارد. اصلا باید همینطور هم باشد. آدم اساسا در خانه پدری‌اش راحت‌تر است. همین شد سرخط برنامه هامان و قرار شد عصر برویم کربلا زیارت و شب برگردیم. این هم از مزیت‌های خودرو شخصی است. کربلا به نجف ۱ ساعت مسیر است و با احتساب شلوغی شب جمعه می شود یک ساعت و نیم و این منطقی است که چند ساعت را درگیر جمع کردن وسایل، تسویه و پیداکردن هتل و... کنیم. سبک و بدون وسایل سوار ماشین می شویم و به زیارت شب جمعه‌مان می رسیم و بر می گردیم. این می شود تصمیم نهایی و همگی می رویم برای تشرف به حرم. وارد حرم که می شویم در صحن بیرونی رنگ و بوی رمضان کاملا پیداست. آبخوری ها بسته شده و خادمان شدیدا با مظاهر روزه‌خواری برخورد می کنند. زائرانی در خنکای سایبان بیرونی لمیده اند. هرچند که خادمها اجازه خوابیدن نمی دهند و‌ می‌گویند خوابیدن فقط داخل حرم. بیرون ممنوع است...! کفشها را به کفشداری و ساک محمدحسین را به امانات می سپاریم و از باب القبله سر به زیر و سرازیر حرم می شویم. گوشه حرم سمت راست باب القبله و سمت چپ باب الساعة با خانواده‌ها می نشینیم دور هم. بچه‌ها می‌مانند پیش ما و خانم‌ها می روند زیارت. مشغول سرگرم کردن محمدحسین می شوم ولی دلش می خواهد آزاد باشد. رهایش می کنم برود برای خودش. از دو سه متری هوایش را داشتم. برای خودش بازی میکند و دنبال دوست می گردد. سروقت دو تا پیرزن گنابادی می رود. حسابی باهم رفیق می شوند. کم کم احساس کردم مزاحم عبادتشان می شود. رفتم بیارمش. پیرزنِ چارقد سفید با آن لهجه خراسانی‌اش می گوید خداخیرت بده دلم برای نوه هام تنگ شده بود ننه. این را با بغض می گوید. محمدحسین را بغل می کنم و می آورم این‌طرف. می رود سراغ چند جوان اصفهانی که تا چند لحظه پیش داشتند مداحی می کردند. شروع می کنند با محمد حسین بازی کردن. مداح شروع می کند به خواندن شعری کودکانه و همه دم می‌گیرند. با پدر و با مادرم با عروسکام اومدم حرم سلام مهربون عزیز دلم قربونت برم منو تنها نذاری از تو میخوام که همیشه منو حرم بیاری چه حرم نازی داری چه حیاط خوشگلی آقا واسه بازی داری از تو خاطره دارم یادگاری پسر کوچولوی به گمانم دو سه ساله‌ای می آید و یک شکلات می دهد دست سید محمدحسین و می رود. وقت نماز می شود و باید زن و مرد جدا شوند برای اقامه نماز. میرویم یک گوشه و محمدحسین و مادرش میروند برای نماز آن طرف. اگر حرم امیر المؤمنین(ع) مشرف شده‌ باشید می دانید که تقریبا غیر ممکن است آنجا آشنا نبینید. ما هم مستثنی نبودیم از این قاعده. سید محمدحسین خیرالامور یا همون سیدنا و حاج اقای ولی پور و محمد اسدالهی مداح را دیدیم و خوش و بشی و گفتگویی. نماز را خواندیم و رفتیم سر قرار با خانواده باید سر می زدیم به عمار و رفتیم مغازه اش. هنوز نیامده بود. زنگش زدم که فهمیدم خواب مانده. سریع خودش را رساند. کلی خوش و بش کردیم و تجدید خاطرات. بچه ها خسته شده بودند. هر چند قراربود برویم برای کربلا اما ترجیح دادند بروند هتل و استراحت کنند بعد از چند دقیقه من هم به آن ها ملحق شدم و یک دل سیر خوابیدم. چشم باز کردم وقت اذان شده بود. سعید و خانواده رفته بودند دنبال غذا، ما اما هنوز از صبحانه سیر بودیم. همگی نماز را در لابی هتل خواندیم و سبک و بدون وسایل رفتیم سراغ ماشین تا برویم شب جمعه ای حرم ارباب. کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
نمای کنج حرمی که نشسته بودیم سمت راست باب القبله و سمت چپ باب الساعة
این هم از منظره خیره کننده رستوران هتل ... گنبد مولا در آسمان لیزری آن روز نجف... کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
پیر زن چارقد سفید خراسانی و رفیق همسفرش و بچه ها که رفته بودند سروقت خلوتشان در حرم... محمد حسین و محمدهادی صادقی و سیدمحمدحسین ما هم که از سر و کول همه بالا می رفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصفه شبی برگشتیم برای فراهم کردن جای پارک ماشین. خسته و کوفته لم داده بودم به نرده‌های پله برقی که چه عرض کنم صفحه برقی از بحر نجف و ورودی باب الحسن(ع) می رفتیم سمت حرم که سعید هم این وسط شوخی اش گرفتن بود و ظاهر پریشان و صدای خسته و سیمای شکسته من شده بود سوژه اش. هرچند که خودم واقعا خسته بودم ولی دلم خوش بود که خانواده‌ها اذیت نشده بودند، خصوصا سید کوچولوی خودمان.
این قسمت، قسمت نیست... خیلی ها پیام دادن که بدون آشنایی عربی با ماشین چطور رفتید اولا که من کمی عربی بلدم این که پرسیدید چطور عربی یاد گرفتم باید بگم صرفا با خرج کردن کمی اعتماد بنفس و جسارت در حرف زدن. یه وقت باید بگم از سوتی‌هایی که در یادگیری زبان عربی دادم اما نترسیدم و پس نکشیدم و به مرور زمان بهتر شد زبانم. دوما در سفر به عراق خیلی نیاز به تسلط به زبان نیست شاید کلا ۵۰-۶۰ عبارت باشه اون هم در جاده و بین شهرها . در شهرهای زیارتی و مرز اکثر افرادی که با ایشان برخورد دارید زبان فارسی را تا حدی بلدند و می توانید منظورتان را برسانید. مثلا در ایست بازرسی، در پمپ بنزین، سوپرمارکت‌ها و امثالهم نیازتون میشه و سوما به کمک یکی از دوستان خوب کانال که مدرس عربی لهجه عراقی هستن قرار شده یه سری لغات و کلمات و اصطلاحات کاربردی در موقعیت‌های مختلف سفر با خودرو شخصی رو براتون توی کانال قرار بدیم تا با تمرین و تکرارشون بتونید با خیال راحت‌تری قصد سفر کنید.
از سوتی‌ها بگم که یک بار که سفر دومم به لبنان بود رفتیم منزل شهید رانی بزی (حاج‌حاتم) در بدو ورود مادر شهید به استقبالمان آمد و گفت کیفِک (چطوری) من هم جواب دادم فی السیاره (توی ماشین)🤗 همه بهت زده نگاهم کردند وقتی رفیق دو زبانه‌مان موضوع را توضیح داد که کیف در فارسی به چه معناست، خدا رحمت کند حاج عدنان (پدر شهید ) از خنده سرخ شده بود...😂😂😂
آموزش عربی درس1️⃣ اولین و مهمترین مسأله در سفر آشنایی با اعداد در کشور میزبان است. اعداد در زبان عربی فصیح قواعد بسیار پیچیده ای داره در لهجه بشدت ساده سازی در این زمینه صورت گرفته که اشاره میکنیم اعداد بصورت شمارشی: یک:واحد دو:اثنین سه: اِتلاثَه چهار: اربَعَه پنج: خَمسَة شش: سِتَه هفت: سَبعَه هشت: اِثمانیه نه: تِسعَ ده: عَشر/عَشَر یازده: اِحدَعَش(دَعِش) دوازده: اِثنَعَش سیزده: اِتلَطَّعَش چهارده: اَربُطَعَش پانزده:خُمُسطَعَش شانزده: سِتَعَش هفده: اِسبُطَعَش/سَبَطَعِش هجده: اِثمُنطَعَش نوزده: تِسُطَعَش بیست:عشرین بیست و یک: واحد و عشرین بیست و دو: اثنین و عشرین بیست و سه: اتلاثه و عشرین سی: اتلاثین چهل:اربعین پنجاه: خمسین شصت: ستین هفتاد:سبعین هشتاد:اثمانین نود: تسعین صد: میه/میت *نکته: از بیست ب بعد برای شمارش، اول یکان میاد بعد دهگان* کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
داخل پرانتز بچه ها اساسا آینه بزرگترها هستند. محمد حسین صادقی هشت سالشه و وقتی تو سفر می بینه که من و باباش دائم داریم در مورد سفرنامه و ... صحبت می کنیم برداشته خودکار و کاغذ دست گرفته و شروع کرده به نوشتن سفر نامه اش... متن سفرنامه محمدحسین: سفر کربلا قسمت اول ما هفت روز قبل به سفری که برایمان جور شده بود یعنی نجف - کربلا و سامرا رفتیم. ما به مرز شلمچه رفته بودیم که گفتند بسته است، وقتی که ما ماشین رو کاپوتاژ کرده بودیم. بعد به مرز مهران رفتیم و راحت پاسپورتامون رو دادیم و به عراق رفتیم. عمو سید عربی یا عراقی بلد بود. ما که زبان عربی را نمی فهمیدیم عمو سید به جای ما حرف می‌زد. ما وقتی رفتیم عراق کارها رو کردیم و به نجف حرکت کردیم. ما وقتی رسیدیم نجف ۱:۰۰ شب بود. جالبه که پله برقی آن ها با ما فرق داشت و مثل سرسره بود. ما صبح زود رفتیم صبحانه بخوریم که تا روی میز نشستیم حرم حضرت علی (ع) پیدا بود. صبحانه را خوردیم و به کربلا راه افتادیم. بعد به سامرا و دوباره به کربلا. ما تا پایمان به اتاق افتاد حرم امام حسین (ع) معلوم بود. پایان کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
این خیلی خوب بود😂
قسمت 1⃣1⃣ نماز را در لابی هتل خواندیم و راه افتادیم سمت ماشین. از همان پله‌های برقی یا به قول محمدحسین سرسره‌های برقی. زودتر رفتم و ماشین را برداشتم و آوردم دم خروجی باب الحسن(ع).همه راحت سوار شدند و حرکت کردیم. نشان اصرار داشت از کوچه پس کوچه ما را ببرد به سمت ثورة العشرین.اما تجربه دیشب که همه مسیرهای اطراف حرم بسته بود و البته کورسویی در حافظه تاریک ذهنم برآنم داشت که همان جاده کمربندی بحر نجف را به سمت کربلا بروم و از یک فرعی‌ دیگر بپیچم به سمت طریق الحسین (ع) . همین کار را کردیم و وادی السلام را دور زدیم و رسیدیم به جاده اصلی نجف کربلا. رقم عمودها را که دیدیم فهمیدیم راه را درست می رویم. بدون اغراق باید بگویم زیباترین حس و تفاوت سفر با خودرو شخصی همین رانندگی در طریق الحسین است. وقتی خاطره ۱۳-۱۴ سال پیاده روی اربعین و نیمه شعبان جلوی چشمت هست و با خیلی از موکب ها خاطره داری رانندگی برایت حس دیگری دارد. به خانمم که تا امروز تجربه پیاده روی اربعین را ندارد توضیح می‌دهم که شرایط اینجا در ایام اربعین چگونه است. چراغ خیلی از موکب‌ها روشن اما به ندرت فعال و مشغول خدمتند. از میله ۲۸۵ که رد می شویم توضیح می دهم که این موکب امام رضا (ع) است. بزرگترین موکب ایرانی ها. حدودا همینجاهاست که جاده دو طرفه می شود. یعنی یک طرف را بسته اند تا تعمیرات انجام دهند چند کیلومتر جلوتر اتوبان عادی می شود. یادم نیست چه کسی اما یک نفر گفت کاش یک چای عراقی گیرمان می آمد. نگاهم افتاد به موکب دَلّه که داشتند چای می دادند. میله ۴۸۳ بودیم و یک دله بزرگ عربی جلوی حیاط حسینیه نصب شده بود. ایستادیم و رفتیم سمت چایخانه. پیرمردی که بعدا فهمیدیم ابوکریم است به گرمی از ما استقبال و با چای و خرما و کلوچه پذیرایی کرد. بچه ها گفتند جای باصفایی است و اگر اشکالی ندارد همینجا چند دقیقه‌ای استراحت کنیم. سیدمحمدحسین هم کار دستمان داده بود و باید پوشکش را عوض می کردیم.داخل حسینیه شدیم و نشستیم. گرم گفتگو با ابوکریم شدم که دیدم محمدهادی و محمدحسین از منبر بالا رفته اند و مشغول مداحی اند. ابوکریم از جا بلند شد. فکر کردم میخواهد بچه‌ها را پایین بیاورد. اما نه... یک راست رفت سراغ کمد پشت منبر و میکروفون را داد دست بچه ها و سیستم صوت را روشن کرد و شروع کرد با بچه ها بازی کردند. برگشتم سیدمحمدحسین را دیدم که با مادرش گرم بازی است و رفته است سراغ جعبه مهرها... گوشه حسینیه قبری بود و تصویری از پیرمردی که بنظر عارف می رسید. از ابوکریم اسم و رسمش را پرسیدم. گفت مؤسس موکب و بانی حسینیه بوده و وصیت کرده که در مسیر مشایه زوار دفنش کنند تا گرد پای زائران را ره توشه آخرتش کند حدود یک ساعتی را با ابوکریم خوش و بش کردیم. گوشی مرا گرفت و شماره تلفنش را ذخیره کرد و گفت از امروز اینجا برادری داری که هروقت نیازش داشتی آماده است. شماره تلفنم را در گوشیش ذخیره کرد. راهی شدیم که برویم. باز همراهمان آمد و یک چای دیگر برایمان ریخت. گفت در ایام اربعین اینجا پر از زائراست. بیایید خدمت کنید. انصافا هم موکب باصفایی بود سالنهای استراحت بزرگ برای خانم ها و آقایان و یک حیاط بسیط و باصفا برای بازی بچه ها. اشاره کرد به خانم ها و گفت بهشان بگو امسال منتظریم بیایند و دو روز را لااقل به زوار خدمت کنند. ایرانی زیاد می آید و ما به کمکشان نیاز داریم. پیرمرد صدا زد که یک کارتن آب هم بیارید. گفتم نیاز نیست. گفت بگذار توی ماشین، نیازتان می شود. خواستم بگویم صندوق جا ندارد که یادم افتاد وسایل را توی هتل گذاشتیم و سبک سفر می کنیم. هدیه اش را قبول کردم و یک بسته گز بلداجی که سوغات شهرکرد است برای تشکر پیش‌کشش کردم. سوار ماشین که شدیم راه بیفتیم چشمم افتاد به نشانگر بنزین که کمی بالاتر از نصف شده بود. هنوز بنزین زیادی داشتیم اما شرط عقل در سفر آن هم کشور غریب این بود که باک را همیشه پر نگه داریم. از ابوکریم نشان بانزینخانه یا همان پمپ بنزین را گرفتم. ۴کیلومتر جلوتر بعد از دو قوس -که گویا دروازه شهر حیدیریه بود- سمت راست پیداست. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. دقیقا ۴کیلومتر که رفتیم همان قوسی که ابوکریم گفت و پمپ بنزین که سرجایش بود. وارد پمپ بنزین شدیم . ورودی پمپ بنزین تابلویی نصب شده بود که قیمت انواع محصولاتش را درج کرده بود. بنزین ۴۵۰دینار (بنزین عادی ۱۸۰۰۰ تومان) بنزین محسّن ۶۵۰ دینار (بنزین سوپر ۲۶۰۰۰ تومان ) نفط ابیض ۱۵۰ دینار (نفت سفید ۶ هزارتومان) باک را پر کردیم با حدود ۲۳ لیتر بنزین عادی. از پمپ بنزین بیرون آمدیم و حرکت کردیم. یک دفعه به ذهنم رسید کمی با حسین دارابی شوخی کنیم. سعید پیاده شد و کلیپی پر کردیم و برای حسین فرستادیم و حرکت کردیم... کانال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
هدایت شده از سین صاد (سعید صادقی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوق العاده است😭😭 ای امید ناامیدا حسین ای پناه بی پناها حسین 🇮🇷 🔻🔻🔻🔻 کانال سین صاد رو دنبال کنید https://eitaa.com/joinchat/459735098C6f43ed974a