1.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا فکر میکنید که
خدا صدای شما رونمیشنوه...
حتماببینید 👌
🌷الا بذکر الله تطمئن القلوب🌷
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
معجزه ای دیگرازشهیدبرزگر
این پیام دیشب به دستم رسید.
❤️شخصی که نه درخواب که حضورشهیدرابصورت جسم درعالم واقعیت حس کرد.
💦ده سال هست که به بیماری ام اس مبتلا شدم و مراحل درمانموطی میکنم
هفته ای ۳بار تزریق دارو
دو هفته پیش چند ساعت بعد تزریق مثل همیشه درد شدید رو تو کل بدنم داشتم
💦 اون شب هم از درد امانم بریده بود و تشنه شده بودم ولی نمیتونستم راه برم اشکم دراومد
گفتم :خدایا درد دارم نمیتونم خودت کمکم کن .
💦چشمام رو که بستم حس کردم کسی پیشم اومد باز کردم دیدم شهید بزرگوار روبروی من ایستاده و ظرف آبی در دست ایشون هست .
بهم گفتن بیا از این آب بخور که مرهم دردت هست خوردم و حالم خوب شد.
💦از اون تاریخ به این زمان دیگه دردم کمتر شده و شبها راحت میخوابم.
همون لحظه گفتم داداش شهیدم ممنونم ازت 🌸🌸
💦چندماه بعدهمین دردِ ناچیزهم؛
کاملا خوب شد و حتی یک قرص هم مصرف نمیکنم.
خدا به شما اجر بده که برادر شهیدم رو به ما معرفی کردید روح شهید شاد و قرین آرامش باشه
ازاون موقع شهیدبرزگر رو داداش صدامی زنم.
✨شهید دوماه پیش به عضودیگری ازکانال پیام داده بودکه من می بینم . می شنوم هرکس مرابخواندبرایش دعا می کنم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✍داستانی ازحکمت خداوندی
🍎پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد.
وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
🍏روزها گذشت و وزیرهمچنان در زندان بود تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت ودرجنگل به ناگاه پادشاه وهمراهانش اسیر قبیلهای وحشی شدندو آنان پادشاه ویارانش را به قصد کشتنش به درختی بستند.
🍎 اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت اورا رها کردند و او به قصر خود بازگشت.
در حالی که به سخن وزیرمیاندیشید دستور آزادی وزیر را داد.
🍏 وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
🍎وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
🍏ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#حتی_در_میدان_نبرد!!
🌸حاج قاسم، توی میدان نبرد به حدود شرعی و حقالناس توجه داشت.
اگر در مناطق آزاد شده سوریه یا عراق مجبور بود وارد خانهای شود، مقید بود دِینی به گردنش نماند.
🌸مثلاً وقتی بوکمال سوریه آزاد شد و میخواستند از خانهای برای مقر فرماندهی استفاده کنند، حاج قاسم دستور داد وسایل خانه را توی یکی از اتاقها بگذارند و درِ اتاق را قفل کنند. در جایی دیگر در نامهای به صاحب خانهای در سوریه نوشته بود: "
🌸"من برادر کوچک شما، قاسم سلیمانی هستم. حتماً مرامیشناسید. ما به اهل سنت در همهجا خدمات زیادی انجام دادهایم.
من شیعه هستم و شما سنی هستید....
از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسانهای با ایمانی هستید.
🌸اولاً از شما عذر میخواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم.
ثانیاً هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد #شهید حاج قاسم سلیمانی
❌️❌️ ما چهکارهایم؟!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین الان حواسمون به خودمون باشه!
کاش دقت کنیم به حرفها و کارهامون ...
🔹 استاد مسعود عالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹 در عملیـات کـربلای ۵ به مـا اطلاع دادنـد،
حـاج احمـد کـاظـمی پسـردار شـده.
ازقبل هم گفته بود اسـمش را "محـمـد" بگذارند.
🔸 وقتی پشت بیسیم به او گفتم که: «خـدای متـعال به تو هدیـه ای داده»؛ ابتدا فکر کرد رزمندگان به پیروزی خاصی دست پیـدا کرده اند. ولی وقتی به او گفتم پسردار شدی
ابتدا خیلی خوشـحال شد
اما بعداز چند ثانیه مکثی کرد و گفت:
«بگذارید بعـداز عملـیات صحبت می کنیم.»
👈 من فکر میکنم؛ او یک جهــاد نفسی انجام داد برای جلوگیری از تاثیر این خبر بر روحیه خودش هنگام رزم.
◽️راوی: محسن رضایی
📚 «پــرواز در پــرواز» زندگیـنامه و خـاطـرات
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی
و من شاید کمر شکسته ترین بودم
دكتر علی شريعتي
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸✨
هفت یا هشت سالم بود
با سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی
به مغازه محل رفتم
اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو
تا دانشگاه هم همراهی کنند
پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی
قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود
با یه تکه کاغذ از لیست سفارش
میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار
دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم
یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا
از بقالی جنب میوه فروشی خریدم
و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم
و جای شما خالی نوش جان کردم
خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پول رو
چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم
گفتم بقیه پولی نبود
مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد
منم متوجه اعتراض او نشدم
داشتم از کاری که کرده بودم و کسی
متوجه نشده بود احساس غرور میکردم
اما اضطراب نهفتهای آزارم میداد
پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم
اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید
آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟
گفت نه همشیره همون قیمته
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟
آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن
کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد
با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت:
آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه
دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی
لب باز میکرد و واقعیت رو میگفت
بخاطر دو گناه مجازات میشدم
یکی دروغ به مادرم
یکی هم تهمت به حاج صبوری
مادر بیرون مغازه رفت اما من داخل بودم
حاجی روبه من کرد و گفت:
این دفعه مهمان من!
ولی نمیدونم اگه تکرار بشه
کسی مهمونت میکنه یا نه؟!
بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش
یادم هست
بارها با خودم میگم این آدمها کجان
و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده
آدمهایی از جنس بلور
که نه کتابهای روانشناسی خوندن
و نه مال زیادی داشتند که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن
تا دلی پریشون نشه وفرزندی راه درست روتشخیص بده وخطای همیشگی رودیگه تکرارنکنه.
✧✾════✾✰✾════✾✧
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65