⌨📜
📜
°
°
^💍° #همسر_شهید
°
°
°
یادم هسٺ در یڪے از سفر هایے ڪہ بہ روسٺاها مےرفت
همراهش بودم داخل ماشین هدیہاے بہ من داد
- اولین هدیہاش بہ من بود و هنوز ازدواج نڪرده بودیم -
خیلے خوشحال شدم و همان جا باز ڪردم دیدم روسرے اسٺ، یڪ روسرے قرمز با گلهاے درشت من جا خوردم،
اما او لبخند زد و بہ شیرینے گفٺ :« بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
از آن وقٺ روسرے گذاشٺم و مانده .
•
من مےدانسٺم بچهها بہ مصطفے حملہ مےڪند که چرا شما خانمے را ڪہ حجاب ندارد مےآورید موسسہ، اما برایم عجیب بود ڪہ مصطفے خیلے سعے مےکرد مرا بہ بچہها نزدیڪ ڪند.
•
مےگفٺ:« ایشان خیلے خوبند اینطور ڪہ شما فڪر مےڪنید نیسٺ بہ خاطر شما مےآیند موسسہ و مےخواهند از شما یاد بگیرند. انشالله خودمان بهش یاد مےدهیم.»
نگفت این حجابش درسٺ نیسٺ مثل ما نیسٺ فامیل و اقوامش آنچنانےاند، اینها خیلے روے من تاثیر گذاشٺ.
•
او مرا مثل یڪ بچہ ڪوچڪ قدم بہ قدم جلو برد بہ اسلام آورد .
•
•
منبعـ📗 : نیمہپنهانماهـ(چمرانبہروایٺهمسرشهید)
ویراسٺـ📠: #بنٺ_الشهدا
°
°
°
°
°
°
📜
⌨📜
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
🇮🇷🕊
🕊
.
.
📠| #خاڪریز
.
.
.
اسمش عبدالمطلب بود، ڪر و لال بود.
پسر عموش غلامرضا شہید شده بود.
یہ روز اومد ڪنار قبر غلامرضا نشسٺ.
.
.
بغل قبر شهید با انگشتش،خطے مثل سنگ قبر کشید
و روش نوشت : شہید عبدالمطلباڪبرے.
.
بعد اشاره ڪرد نگاه ڪنید! ما هم گفٺیم : چے میگے بابا؟
محلش نزاشٺیم. طفلڪ سرش رو پایین انداخٺ و رفٺ.
.
.
رفٺ جبہہ...ده روز بعد پیڪرش را آوردند،
دقیقا همون جایے ڪہ با انگشٺ خط ڪشیده بود،خاڪش ڪردند.
.
.
ٺو وصیٺ نامہاش نوشٺہ بود :
یڪ عمر هر چے جدے گفٺم،شوخے گرفٺید،اما من مردم.
.
.
حالا ڪہ رفٺم بدونید،هر روز با آقام حرف می زدم.
یڪ روز هم آقا بهم گفٺند : ٺو هم شہید مےشے جاے قبرم رو هم بهم نشون دادند.
این را هم براٺون گفٺم؛باور نڪردید.
.
.
.
{←ڪتاب:جاده هاے بهشتےــ}
{نویسندهـ:حسین سالمے✒️}
.
.
.
ویراسٺ🖨| #بنٺ_الشهداـ
👑| #شهداییمـ
.
.
.
.
.
.
🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari