#وصیت_نامه 💔🕊
تا جایی که می توانید از تفرقه فرار کنید ، عامل تفرقه غیبت و خبرچینی است .
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
هدایت شده از شهید مصطفی صدرزاده
|°•بھ ݩام خداےِ شھید مصطفے صدرزاده •°|
#دلتنگی_شهدایی 😇🌱
نیست مرا جز تو دوا
ای تو دوای دلِ من ...!♥️:)
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلنوشته 🌙
خادم بودن سعادتی است که تا از دستش ندهیم ، ارزش والای آن را حس نمی کنیم .
اگر دقت کنید چند روزی است تو کانال فعالیت خاصی صورت نمی گیره :(
جالبه بدونید فرمانده کانال ( داداش مصطفی ♥️) وقتی از خادمش ناراحت باشه اجازه نمیده تو کانالش مطلبی بزاره .
نه سرم شلوغه ...!
نه مشکل قطع اینترنت دارم ...!
نه هر مشکل دیگه ای ...😔💔
فقط و فقط داداش مصطفی هست که بهم اجازه نمیده ...
بار ها اومدم دلنوشته بنویسم ...
دو خط نوشتم ... دیدم همش چرت و پرت نوشتم . 🙁
پاک کردم .
می دونم مشکل کجاست ...
اول و آخرش مشکل از منه ...!
تقصیر شرایط گذاشتم ... به خاطر همین حل کردم خودمو تو مشکل ...
کم کم انرجیم رفت ...
هدفم گم شد ...
نا امید شدم ....
خییییییلی نا امید .
از خدا نا امید شدن می دونید یعنی چی ؟😑
خدا منو ببخشه ...!!!
باورم نمیشه خدای من چه قدر کوچیک شده بود برام که نا امید شدم ازش ...
به خاطر همین میگم خدای من با خدای داداش مصطفی فرق داره ...
آدم تو لحظه نا امیدی فکر می کنه ته خطه ... نمیره سمت لذتای حلال قبلش ...
چون فکر می کنه فایده نداره ...
اما این طوری نیست ...
من فقط دو سه بار چند تا ذکر گفتم امیدم برگشت ... 😭💔
من صفر درصد هم انرجی نداشتم .
کم کم جمع شد ...
راستش می دونم داداش مصطفی ازم چی می خواد ...
ولی اون کار یه مرد می خواد ...!
من مرد این کار نیستم .
تا حالاش هم نبودم ...
نا امیدی نیست ... واقعیته ..
حدودا سه سالی هست داداش مصطفی دستمو گرفته ...
هر چی بوده و هست همش از خودش بوده ...
من یه بارم براش کاری نکردم .
همش جبران کارای اشتباه خودم بوده ...
همش قایم کردن اشتباهاتم بوده ..
فقط اینا از طرف من بوده ...!
ولی حتی کارای اشتباه خودم هم نتونستم جبران کنم ...
اما از طرف داداش مصطفی
همش صبوری
همش با مرامی
همش اخم ♥️ :) شیرین ترین تنبیه عآلم
گاهی هم لبخند ...!
و ...
راستش قدر خادم بودن رو ندونستم .
الان حس خوبی دارم . چون داداش مصطفی اجازه داده تو کانالش دلنوشته بنویسم .
دعا کنید ...
برای یه آدم خستہ بی حوصلہ ...!
ڪہ پناه گاهش رو گم کرده ...
دعا ڪنید ...
خدای واقعی عالم خدامون باشه ...!
نه خدای کوچیک ذهنمون ...
ویژه دعا ڪنید 😔💔👇🏻
خدا بهم توفیق بده و داداش مصطفی دلش راضی بشہ و منو دوباره به خادمی قبول کنه ...♥️:)
.
.
دعا ڪردید ؟!؟🙃
#دلتنگم
#خودم_می_نویسم
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلنوشته 🌙 خادم بودن سعادتی است که تا از دستش ندهیم ، ارزش والای آن را حس نمی کنیم . اگر دقت کنید
راستی اگہ نا امید شدید (به هر دلیلی) بدونید خداتون خدای واقعی نیست ...!
بگردید دنبال خداے واقعی عآلم
خدای داداش مصطفی
#واقعنی
#وصیت_نامه 🕊📜
#وصیت_نامه 💔
وقتی کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است ، زیرا شیطان به سراغتان می آید .
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 😇🌱 نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دلِ من ...!♥️:) #شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
باز هم
شب شد
و
دلتنگیِ ما
روشن شد 💔
#دلتنگی_شهدایی 😇🌱
عاشقی را چه نیازیست به
توجیه و دلیل
که تو ای عشق
همان پرسشِ بی زیرایی...
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#دلتنگی_شهدایی 😇🌱 عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسشِ بی زیرایی... #شهید_م
و ڪجاست افق نگاهت ؟!؟
می خواهم غرق شوم در هیاهوےِ آن ...!
#وصیت_نامه 💔📜
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند، به خانواده های شهدا سر بزنید .
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 🌼🌿
فراق یار گرامی عجیب دشوارست
علی الخصوص کسی را که دل گرفتارست
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
#شهید_مرتضی_عطایی 💚
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 💔😔
+و اما تو در نبودنت هم؛ بسیار بودهای .. .!]↻⌛
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#پروفایل 😇🌱
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️:)
رفیق شهید داری؟
شهید ، شهیدت می ڪنہ ...!
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 💔😔
در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم از بهشت ندارد،
هوای تو …!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
#کلام_یار 🎤❤️
#دلتنگی_شهدایی
روز دیدار مصطفی سر رسید و قرار بود پیکرش رو برای دیدار عمومی در حسینه معراج برگزار کنن. من از قبل با مصطفی سری تو سرها داشتیم و دیداری هم که پیشکسوتان گروهان باهنر گردان عمار در بهشت داشتیم مصطفی رو دعوت کردیم و این ارتباط او با عزیزان برقرار شده بود. من هم بعد رفتن او به سوریه با خانواده شون در تماس بودم. روز قبل شهادت داستان عجیبی پیش آمد که الان وقت بیانش نیست. پیکر یک هفته طول کشید تا به دست خانواده برسه و من دائم در منزل ایشان بودم و با تاکید پدر و خانواده قرار شد کلیه امور تشیع به عهده بنده باشد. به خاطر همین هم خانواده مصطفی هر جا خواستن برن، خودم میبردم .
اون روز خانم آقا مصطفی و پدرشان و مادر شهید حسن قاسمی دانا و فاطمه خانم و آقا محمدعلی رو با خودم بردم معراج . لحظه موعود سر رسید و پیکر رو حمل کردن به حسینه پرچم ایران رو تابوت بود و کسی تا اون لحظه پیکر رو ندیده بود (البته روز قبل که پیکر رسید من به طور اختصاصی پیکر رو دیده بودم، پیکر و صورت آقا مصطفی خیلی طبیعی بود با همون لباس که لحظه تیر خوردن تنش بود ولی وقتی روی پیکر رو زدن کنار من که هنگ کردم . برای تغسیل و کفن، پیکر رفته بود غسالخانه . در حین تغسیل گویا از سینه و دهان مصطفی خون جاری میشه و هر کاری میکنن خون بند نمیاد. به خاطر همین دهان و بینی او را با پنبه پر کردن که دیدن این چهره برای من که قابل قبول نبود. گذشت تا اخر مراسم رسید و همون نفرات رو سوار کردم داشتم از درب معراج بیرون میزدم که خانم آقا مصطفی گفت : حاج آقا ! ببینید فاطمه چی میگه ! در همون حال حرکت از فاطمه پرسیدم چی شده عموجان چی شده عمو جان چی میخای !!! فاطمه هم با همین حال گفت این بابای من نیست .اقای رنگی دیگه هیچی نگفت . انگار خودش هم از اون چهره شهید راضی نبود.
گفت شما برید من زنگ میزنم دوباره بیایید برا دیداری خصوصی . فقط خانمش با فاطمه خانم .
به میدان حسن آباد نرسیده بودم اقای رنگی زنگ زد . گفت پیکر دوباره خون ریزی کرده باید بره برای تغسیل مجدد . فردا ساعت 11 بیایید برای دیدار.
فردا مجددا با خانم آقا مصطفی و مادر شهید حسن قاسمی دانا و برادر خانم آقا مصطفی رفتیم معراج . پیکر رو آوردن و با احتیاط خود اقای رنگی روی پیکر رو باز کرد . چشمم به جمال آقا مصطفی که افتاد گفتم خدا رو شکر . این چهره با چهره دیروز که دیدیم خیلی فرق کرد و به چهره اصلی نزدیک تر شده .خدا کنه فاطمه خانم هم بپذیرن.
خانم آقا مصطفی فاطمه خانم رو صدا زد تا پدر رو ببیند و ....از او سوال کرد بابا رو دیدی ؟ خوشکل شده نه ؟😭 فاطمه هم تایید کرد که این پدر اوست . کفنی که تهیه شده بود رو آوردم و دوباره بر پیکر پیچیدیم و وداع صورت گرفت .
بعدا اقای رنگی میگفت تا به حال چنین صحنه ایی رو ندیده بودم . اگر این کار صورت نمی گرفت و رضایت فاطمه خانم رو جلب نمی کردم انگار که هیچ کاری نکردم برای شهید و تا ابد دین گردنم می ماند .
@ShahidMostafaSadrzadeh
رفقا نماز توبه (یکشنبه های ماه ذی القعده ) رو خوندید آیا؟ 🤨
منم نخوندم هنوز 😶
تا ساعت ۱۲ شب وقت دارید بخونید.
راستش الان از یه نفر پرسیدم نماز رو خوندی ؟
گفت : من نماز های خودم هم نمی تونم بخونم ، چه برسه به این نماز ☹️
پاشید پاشید بریم بخونیم .
راستی به نیابت از داداش مصطفی بخونیم :)
شهید مصطفی صدرزاده
رفقا نماز توبه (یکشنبه های ماه ذی القعده ) رو خوندید آیا؟ 🤨 منم نخوندم هنوز 😶 تا ساعت ۱۲ شب وقت دار
.
۱. غسل کنید!
۲. وضو بگیرید!
۳. چهار رکعت نماز (دو رکعت نماز دورکعتی)
سوره حمد + ۳مرتبه توحید + فلقوناس
۴. هفتاد مرتبه استغفار (بعد از اتمام چهاررکعت)
۵. یک مرتبه گفتن ذکرِ
[ لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ]
۶. سپس این دعارا بخوانید:
[ یا عزیز یا غفار اغفرلی ذنوبیَ ذنوب جمیعالمومنین و المومنات فانهُ لایغفرالذنوب الا انت ]
#نمازتوبه
@ShahidMostafaSadrzadeh
#دلتنگی_شهدایی 😔💔
اینکه دلتنگ تو ام اقرار میخواهد مگر ؟!
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@ShahidMostafaSadrzadeh
عاشق به خواب تن ندهد جز به خواب مرگ!
وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست...
شهید مصطفی صدرزاده
عاشق به خواب تن ندهد جز به خواب مرگ! وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست...
#دلنوشته
و خواب چه مشقتی شده است این ایام برای دلم ...
و ندانستم قدر آرامشی که شب ها داشتم .
می شود امشب خوابم را با آمدنت خوش کنی ؟!؟
خوش می شود هم خواب و هم دلم :)
دل خوشی کوچکی داشته باشد این دل هم بد نیست ...
نظری کن به دلم حال دلم خوب شود
حال احوال رفیقت به خدا جالب نیست :)
غم دل با که بگویم ؟!؟
فقط بیا به خوابم و داد بزن سرم ...
همین ...!
آن قدر بلند باشد که از خواب بیدار شوم .
نه تنها از خواب شب بلکه از این خواب که مدت هاست دچارش شده ام .
نامش را غفلت می گویند .
خودمانی که بگویم ...
می شود :
گــــــــــم شده ام ...
در این شلوغی ها
در این در هم بر هم ها
در این رشته های طولانی فکر ....
و از اشک های نداشته ام که نمی دانم چرا چشمه اش خشکیده است :)
در گلو میشکند نالهام از رقت دل
قصهها هست ولی طاقت ابرازم نیست!
#هوشنگ_ابتهاج
جدیدا حرفام چال میشن ...
کاش اجازه میدادی برات بنویسمشون ...
اخ یادم نبود گم که میشم اجازه نوشتن نمیدی ...
مانند بیابان خشکیده ای شده ام که باران مدت هاست دارد می بارد رویش ....
منتها طراوتی ندارد....
آن قدر خشک است که آب هنوز به عمقش نرسیده است ....
حس می کنم حرف هایم زیادی مبهم شده است .
خودم نمی دانم چرا از هر جا تیکه تیکه برایت می گویم ...
شاید دلیلش لبریزی دلم باشد .
شاید به خاطر اینکه دیگر نمی دانم غم هایم را کجای دلم جا دهم این گونه شده ام .
گم شدن هم حکایتی دارد ....
آن قدر خسته ام ... که اگر چشم ببندم خواب مرا با خود می برد .
خدا کند که آرام باشد این خواب ...!
حرف ها زیاده ...
گلوم درد می کنه ...
زیادی پر شدم ...
جایی برای خالی شدنم پیدا کن :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خودم_می_نویسم
#دلتنگم
༺🔷 ══════════════
@ShahidMostafaSadrzadeh
══════════════ 🔷༺