eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🍁دلم تنگ است یامهدی 💔 🌼برای #دیدنت هر دم 🍁 #حلالم کن اگر یکدم 🌸تو را آزرده ات کردم 🍁در این دنیـ🌏ــا که گردیده 🌼پر از #نیرنگ و نامردی 🍁دعایت میکنم هر شب 🌸که فردایش تو #برگردی #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
❣رنج #فراق هست و 🦋امید وصال💞 نیست . . . ❣این هست و #نیست 🦋کاش که زیر و زبر شود😔 #شهید_حسین_حریری #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5895512907831052049.mp3
2.55M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #علی_پناه 🔖 مستی دنیا 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔 🍂وقتی به جای کلاغ در آن بازی کودکانه گفتیم: #بـابـا پَــر🕊 🌾خندیدی و گفتی: #من که پر ندارم!!😔 🍂بزرگ تر که شدیم خوب فهمیدیم تــو هم #بال داشتی و هم #پرواز را خوب بلد بودی ... 🌺نازدانه های شهید مدافع حرم #شهید_محمد_پورهنگ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5900051902283908354.mp3
8.42M
#پـــــــدر 😢 ❤️ تقدیم به همه اونهایی که پدرشون پیش خداست خصوصا #فرزندان عزیز شهدا 🌷 #پدرم_روحت_شاد😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰ما در منطقه مذهبی‌نشین بزرگ شدیم. منطقه‌ای که مساجد به واسطه حضور و فعالیت افراد👥 بسیار فعال هستند. مسجد (ع) و حضرت زینب(س) هم دو مسجد فعال شهرمان هستند👌 که فعالیت‌های زیادی دارند. 🔰 هم در کنار فضای خانواده آشنایی و فعالیت‌های مذهبی‌اش در مسجد امام حسین(ع)🕌 بیشتر شد. آن زمان لشکری را به نام قدس نوجوانان تشکیل داده بودند که عضوش شده بود. 🔰از همان دوران با اینکه سن زیادی نداشت ولی فعالیت‌های مذهبی‌اش قابل توجه بود. بعدها ایشان یکی از هیئت‌های مذهبی اهواز هم بود✅ 🔰در فعالیت‌های مساجد و پایگاه‌های حضوری فعال و نقشی پررنگ داشت. برای کودک و اهواز و شهرهای دیگر گروه تواشیح🎤 درست کرده بود و سعی می‌کرد آنها را جذب💕 مسجد کند. 🔰بسیار آدم فعالی بود و عجیبی در کارهای دینی و مذهبی داشت. به نظرم تمام زندگی‌ آقا حمیدرضا با گذشت. زمان جنگ سنش📆 کفاف نمی‌داد که وارد جبهه شود. وقتی جنگ تمام شد تمام فکر و ذکرش شهدا🌷 بود. 🔰 زندگی‌ا‌ش را شهدا🕊 قرار داده بود و در همه زمینه‌ها مثل برگزاری و یادمان‌ها در سطح استان خوزستان فعالیت می‌کرد. به نوعی اگر در سطح استان برای یادواره و یادمان برگزار می‌کردند برادرم مسئولیتی بر عهده‌ داشت. 🔰در برگزاری یادمان‌های موسی اسکندری🌷 علی هاشمی🌷 حاج حمید رمضانی🌷 یکی از فعالان بود و را در برگزاری مراسم‌ها داشت.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢خانواده و #فرزندان را آماده کرده بود. خودش هم که همیشه کنار مزار و #گلزار شهدا🌷 و برپا کننده مراسم‌ها بود و خانواده ‌هم در این مراسم‌ها شرکت می‌کردند و با این فضا آشنایی داشتند. 💢خانواده با این مسائل بیگانه نبود. مادرمان را برای شنیدن #خبر_شهادتش آماده کرده بود. مادر و خانواده‌اش را به گلزار شهدای🕊 تهران برده و سر مزار شهدای #جنگ_تحمیلی رفته بودند و آنجا گفته بود شهدا را ببینید که روزی برای دفاع از اسلام #شهید شدند و شاید یکی هم از خانواده ما شهید ‌شود🌷 همه را آماده و تمام کارهایش را کرده بود✅ #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#صفحه۹۰
صفحہ ۹۰ استاد پرهیزگار .MP3
1.13M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نساء✨ #قرائت_صفحه_نود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گفتم #کجا ⇜گفتا به خون❣ گفتم چرا ⇜گفتا #جنون گفتم چه وقت⁉️ ⇜گفتا کنون گفتم #نرو ⇜خندید و رفت😔😔 #شهید_حامد_سلطانی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 88 16 ♨️آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی🔰 💢گاهی وقتا پدر و مادرا با سواد هستن و طبیعتاً خودشون همه چی رو "با دلیل" میپذیرن 🔹بعد میگن من چه جوری دلیلِ این کارای دینی رو به بچه ام بگم؟؟ ❓‼️❓ اشتباه نکنید! بچه توی این سن دلیل نمیخواد.... ✔️شما تلاش کنید بچتون رو با "دستور شنیدن" آشنا کنید.👌 🔴 متاسفانه اکثرِ پدر و مادرها، بچه ها رو رها میکنن بعد که به سنِ تکلیف رسیدن یه دفعه ای انبوهی از دستورات الهی رو جلوش میذارن ! 📖 🚫🚫🚫 🔶خب اون بچه هم که یاد نگرفته دستور گوش بده بنابراین از دستوراتِ الهی بدش میاد😑 ➖برای همین سمتِ دستوراتِ دین نمیره و گرفتارِ هرزگی میشه.... 🔺🔵➖🔻 ➖بعد پدر و مادر میگن فرزندم بی دین شده...😞 🚨بابا شما خودتون به بچه تمرین ندادید چرا اون رو مقصر میدونید؟!😒 در روایات میفرماید : ✨بهترین چیزی که پدر و مادرها برای بچه هاشون به میراث میذارن "" ادب "" هست ✨ ...؟؟!! 👇 🌺 ادب یه "رفتارِ قانونمند" هست نقطه مقابلِ دلم میخوادها و هواهای نفسانی انسان👿 🌷ادب یه"رفتارِ شیک و قشنگ"هست... خیلی از رفتارایی که ما انجام میدیم دلیلی براش نداریم اما اون آداب رو انجام میدیم👌 💠 هر کسی در هر قومی باشه ، فرهنگِ اون قوم رو رعایت میکنه بدون اینکه دلیل بخواد 👈میگه این ادب و فرهنگِ ما هست. " از ۷ سالگی " بچه خیلی راحت ادب رو میپذیره ♻️ و شما کافیه که "نماز رو به عنوان یه ادب به بچه یاد بدید" 💕 اون دیگه به هیچ وجه نماز رو رها نخواهد کرد...😌 ⚠️ گاهی آدم میبینه که یه جوانی ۲۰ سالشه اما تا حالا لباس نشُسته!!! این خیلی عجیبه....‼️ ⛔️خب این آدم با این وضع تربیت ، واقعاً راه به جایی نخواهد برد..... ⭕️✅💢👆 اگه پدر و مادرهاتون به هر دلیلی این تمرینات رو براتون نذاشتن سعی کنید خودتون این تمرینات رو انجام بدید ؛ 🔶و کارایی که براتون پیش میاد رو به عنوانِ "تمرینِ مبارزه با راحت طلبی" انجام بدید💪 💎 بعد از یه مدت، به لطف خدا اثراتِ فوق العاده اون رو در روح و جسمتون خواهید دید...😊💕 ✅🔷🎨➖🌏💖 🌺 خدایا زندگی های ما رو "با اطاعتِ دقیق از دستوراتت" نورانی بگردان✨ 😍 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_70102243.mp3
6.13M
🎧پادكست هاي صوتی6⃣1⃣ 🌼امام مهدي عج در قرآن🌼 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میگن وقتی  #شهید میشی... که تعداد رفقات👥 تو #گلزار🌷 بیشتر از شھر باشه...  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰آقای دکتر 🔸تا کاور می پوشیدیم، مدام بهم می گفت: #آقای_دکـتر! آقای دکـتر! روز اول سر به سرش گذاشتم گفتم: دکتری که چند تا پرستار و منشی #خانم😌دور و برش نداشته باشه، فایده نداره! رو تـرش کـرد. 🔹وقتی رفتیم ایستگاه #پرستاری، دیدیم هـمـه #مـرد هستند🤦‍♂خندید😂 و گفت: خدا می خواد #آدم بشی! 😉 📚برشی از کتاب #سربلند #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تصاویر دیده نشده از شهید محسن حججی در لباس #پاسداری قبل از اعزام به سوریه. #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ♥️ 6⃣5⃣ 🍂تا صدای را نمی شنیدم دست بردار نبودم. تصمیم گرفتم دو روز بعد دوباره زنگ بزنم. میدانستم پنج شنبه ها محمد به می رود. عصر پنجشنبه خودم را به تلفن رساندم و شماره را گرفتم. در این فکر بودم که اگر دوباره محمد جواب تلفن را بدهد چه بهانه ای بتراشم😢 که فاطمه گوشی را برداشت😍 🌿_ بفرمایید؟ + سلام. رضا هستم. حالتون خوبه؟😊 _ سلام.... ممنونم. + چند روز پیش که زنگ زدم دلم میخواست باهاتون حرف بزنم ولی محمد اجازه نداد🙁 میدونم همه چیز رو براش تعریف می کنین، ولی خواهشا که من زنگ زدم😁 _ من نمیتونم چیزی رو از محمد پنهان کنم! + آخه من فقط زنگ زدم که بگم به . یه وقت فکر نکنین رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم... _ اما من چنین فکری نکردم! 🍂فاطمه باهوش بود👌 فهمیده بود دلم تنگ شده و همه ی این حرف ها بهانه است، اما چون محمد راضی به حرف زدنش با من نبود سعی می کرد کلمه ای اضافه تر نگوید. مکثی کردم و گفتم: + من نوشته هاتونو خوندم، بارها و بارها. همه جا همراهمه. سکوت کرد و چیزی نگفت. ادامه دادم: + مواظب خودتون باشین و برام کنین. روزای سختی رو میگذرونم... در همین لحظه تلفن قطع شد و دیگر تماس برقرار نشد😣 🌿چترم را بستم و زیر باران قدم زنان به خانه برگشتم. هوای انگلیس اغلب اوقات گرفته و بارانی🌧 بود. همیشه یک چتر☔️ کوچک همراهم داشتم تا بارش باران غافلگیرم نکند. یک روز بعد از کلاس باران شدیدی می بارید. فاصله ی دانشگاه تا خانه ام حدود بیست دقیقه بود. هرچقدر تلاش کردم چترم را باز کنم نشد. خراب شده بود. 🍂همینطور که در حال کلنجار رفتن با دکمه ی چترم بودم امیلی کنارم آمد و گفت: _ چترت خراب شده؟ + بله. ظاهرا خراب شده. باز نمیشه. _ کجا میری؟ + میرم خونه. _ مسیرت کجاست؟ + چند تا خیابون اونطرف تره. دور نیست. _ من ماشین دارم. میرسونمت. + ممنون. خودم یه جوری میرم. _ مگه نمیگی چندتا خیابون اونطرف تره؟ + چرا _ پس بریم میرسونمت. مرا تا در خانه رساند و رفت... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 7⃣5⃣ 🍂چند وقت بعد سرمای شدیدی خوردم🤒 وحدود یک هفته از شدت بیماری نتوانستم به دانشگاه بروم. یک شب روی تختم لم داده بودم و مشغول عوض کردن شبکه های تلویزیون بودم که زنگ خانه به صدا در آمد. در را باز کردم، امیلی پشت در بود! گفت: _ سلام. اومدم حالتو بپرسم. چند روزیه پیدات نیست. 🌿+ سلام. ممنون. سرما خوردم، نمیتونستم بیام دانشگاه. _ الان بهتری؟ + بله. خوبم. به داخل خانه ام نگاه کرد و گفت: _ اگه دوست داشته باشی میتونم بیام و یک فنجون قهوه☕️ بخورم. اصلا هم دوست نداشتم! با چهره ای مردد گفتم: + اما خونه ی من یکم بهم ریخته ست. آمادگی مهمون رو ندارم. 🍂_ اشکالی نداره. من که مهمون نیستم. من . نمیدانستم باید چه رفتاری نشان بدهم🤦‍♂ بدون اینکه تعارف کنم خودش وارد خانه شد و روی کاناپه نشست. فورا مشغول درست کردن قهوه شدم تا زودتر بنوشد و برود. همانطور که در آشپزخانه بودم پرسید: _ تو اینجا تنهایی؟ + بله. _ خانواده داری؟ + بله.😊 🌿_ ولی من خانواده ندارم. پدرموهیچوقت ندیدم. مادرمم بعد از هجده سالگیم ازم خواست خونه‌شو ترک کنم. الان چند سالی میشه ازش خبری ندارم. 🍂قهوه ☕️را روی کاناپه گذاشتم و کنار آشپزخانه ایستادم. تشکر کرد و ادامه داد: _ راستش من برخلاف تو اصلا آدم ای نیستم. نمیتونم مثل همسایه‌م فکر کنم که عیسی مسیح پسر خداست. یا مثل تو فکر کنم که کتاب مقدس وجود داره و باید بخونمش. فکر می کنم توی این دنیا هیچ چیزی ارزش پرستیدن نداره. 🌿تلاشی برای متقاعد کردنش نکردم، گفتم: + اعتقادات و باورهای آدم ها متقاوته. _ آره. این درسته. فنجان قهوه اش را برداشت و کمی نوشید، گفت: _ مزاحمت شدم؟ + اشکالی نداره. _ فکر کردم اینجا تنهایی، شاید حوصلت سر بره و دلت بخواد با یه دوست حرف بزنی. 🍂یک پلاستیک کیک از کیفش بیرون آورد و گفت: _ این کاپ کیک ها رو امروز خریدم. آوردم اینجا تا با هم بخوریم. نمیدانستم در این حد صمیمیت جزو آداب و فرهنگ آنهاست یا امیلی از این حرف ها منظور خاصی دارد. همینقدر میدانستم که در فرهنگ آنها مرز مشخصی برای روابطشان تعریف نشده. گفتم: + ممنون ولی من امروز خرید کردم. کیک هم خریدم.👌 🌿پلاستیک را روی کاناپه گذاشت و گفت: _ باشه. پس خودم تنهایی میخورم. راستی اگه مزاحمم میتونم اینجارو ترک کنم... !؟ + مزاحم نیستی، ولی میشه بدونم چرا اومدی؟ _ راستش اومدم تا حالتو بپرسم. البته فکر میکردم شاید بتونم برات دوست خوبی باشم. شخصیت جدی و محکمی داری، دنیات برام . هرچند خیلی با دنیای من متفاوته. 🍂از طرز حرف زدنش کمی نگران شدم. برای اینکه خیال خودم را راحت کنم فوراً گفتم: + ممنون از لطفت. نامزدمم بخاطر همین جدیت و محکم بودنم دوستم داره😍 _ نامزد داری؟ + بله،اون . تا چند ماه دیگه برمیگردم پیشش. با لبخند گفت: _ نمیدونستم! چطور رهاش کردی وتنهایی اومدی اینجا؟ + مجبور شدم. _ حتما دختر ! 🌿کمی درباره ی دانشگاه حرف زد و بعد از نوشیدن قهوه خداحافظی کرد و رفت. وقتی در را بست نفس راحتی کشیدم. بالاخره پس از هشت ماه دوری وقت برگشتن آمده بود. به رسیدم و با استقبال پدر و مادرم راهی خانه شدیم. به محض اینکه رسیدم به محمد زنگ زدم و برگشتنم را اعلام کردم. حالا باید برای سومین بار درباره با پدر و مادرم حرف می زدم... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔 🎤کربلایی سید رضا #نریمانی #لبیک_یازینب... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از #پیکر چاک چاک اثر آوردند زان یار سفر کرده🕊 خبر آوردند... #مادر غم دیده رو یاری کنید😭 #مراسم_وداع #شهید_حامد_سلطانی🌷 #امروز_معراج_الشهدا_تهران #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا