eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
نوزاد چهل روزه شهید مدافع امنیت #فرمانده_شهید_مرتضی_ابراهیمی 🍂تب #اغتشاشات خوابید ولی از حالا تب و
🖤 به کدامین گناه؟! بابا آب داد بابا نان داد تا آمدم بگویم بابا پدر جان داد...😭😭 #فرزند_کلاس_اولی #شهید_مرتضی_ابراهیمی🌷 #شهید_اغتشاشات_اخیر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 142 #ولایت 1 #استاد_پناهیان 🔻 فیلتری به نام ولایت ✅ طبق بحث مبارزه با هوای نفس،
❣﷽❣ 143 2 🔻 امتحان ولایت پذیری ✅ برای اینکه ببینی چقدر تونستی توی مبارزه با نفس موفق عمل کنی ؛ 👈 همون روز اول برو درِ خونۀ امیرالمومنین علیه السلام ، ببین به حضرت میکنی یا نه؟ 🔷 ببین اینکه بخوای عبد خدا بشی رو نمیتونستی نپذیری اما آیا حاضری "دستور و برتری حضرت" رو بر خودت بپذیری یا "حسادت" میکنی؟ ⭕️ آیا هنوز تکبر و برتری طلبی روحی داری؟ 😒 💖🌺 اگه واقعا عبد خدا شده باشی، میری در خونۀ خدا و میگی: "خدایا شما چه کسی رو دوست داری؟ من نوکرِ اون هم هستم...."😌 ✅ فرق بین عبد واقعی و عبد دروغین اینجا مشخص میشه. 🔷 برای اینکه معلوم بشه که "انانیت" و تکبّرت کاملاً از بین رفته، باید علاوه بر اینکه به حرف خدا گوش میدی، 👈 به حرف "کسی که خدا ولی تو قرار داده" هم گوش بدی. ✅ اینجوری واقعا حال هوای نفست گرفته میشه و "دیگه ذره ای هوای نفس نخواهی داشت..." 🔶 یکی از آیات عجیب قرآن در مورد " " هست. 🌷 خداوند متعال میفرماید: * ای پیغمبر! به خدای تو قسم، اگر سنگین باشد برای کسی که حرف تو را بپذیرد، او ایمان ندارد ؛ ✨فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً *✨ 💢 آدم اگه حرف خدا رو بخواد بپذیره شاید زیاد سخت نباشه اما اگه قرار شد حرف "یکی از همنوعان خودش" رو بپذیره واقعاً براش سخت میشه....... ✔️✅ مگر اینکه واقعا کرده باشه. 🌹 هر یک از ما یه نگاهی به قلبِ خودمون بکنیم ببینیم که "چقدر حرف ولایت رو میپذیریم...." ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_27931557.mp3
3.84M
⏯پادكست 🎧با موضوع #وظایف_منتظران 0⃣1⃣ 🎤استاد #جعفری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ثبت نام خادم الشهدا اطلاعات بیشتر در 🌐 khademin.koolebar.ir
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃 ✍ #خاطره اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود. همه توی اتوبوس سوار شده بودیم. حال و هوای معنوی
🌷همیشه‌ی ‌خدا در حال و خنده بود. جایی نبود که جواد باشد و خنده نباشد😅 تنها جایی که خنده‌اش را نمی‌دیدی، وقتی بود که باب روضه (س) و فرزندانش🏴 باز می‌شد. 🌷به حضرت زهرا(س) خاص داشت! تا جایی که در اعزام چهارمش به ، وقتی ترکش به و سرش خورده💥 و به شدت مجروح شده بود، می‌گفت: در سوریه نشان از مادرم❤️ (س) گرفتم و پس از این جراحت به وضوح شوق رفتن در چهره‌اش هویدا بود و در مادر بی‌تابی بیشتری می‌کرد. 🌷تو روضه‌های بی‌بی، وقتی اسم میومد از خود بی خود می‌شد و به سر و صورتش می‌زد😭 🌷به آقای علاقه خاصی داشت💖 ایشون رو "حضرت نریمان" صدا می‌کرد. توی ماشین موقع جابجایی ، مداحی‌های ایشون رو‌گوش می‌داد🎶 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣ #قسمت_ششم 📖دعای کمیلما
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣ 📖حرف ها شروع شد خودش را معرفی کرد کمی از انچه برای من گفته بود به اقاجون هم گفت. گفت: از هر راهی جبهه رفته است ، جهاد و هلال احمر حالا هم توی جهاد کار میکند. صحبت های مردانه که تمام شد اقاجون به مامان گاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است✅ 📖تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد هایش بود. جانباز هایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر♿️ بودند یا دست و پایشان قطع شده بود. از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با انها است اما از ظاهر ایوب نه❌ 📖مامانم با لبخند من را نگاه کرد😍 او هم پسندیده بود. سرم را پایین انداختم. مادر بزرگم در گوشم گفت: تو که نمیخواهی رد بدهی⁉️خوشگل نیست که هست، جوان نیست که هست. ان انگشتش هم که توی راه کمینی (خمینی) جانتان این طور شده. توکه دوست داری 📖توی دهانش نمیگشت اسم را درست بگوید. هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام☺️ سرم را اوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از معلوم بود 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣ 📖وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباسهای خیس بود. و او با همان لباسهای راحتی گوشه اتاق نشسته بود. گفت: مامان! شما فکر کنید من ان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید⁉️ حالا پیدا شدم. اجازه میدهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا ؟؟ 📖لپ های مامان گل انداخت و خندید. ته دلش غنج میرفت برای اینجور ادمها. اقا جون به من اخم کرد. از چشم من میدید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ما، چند باری رفت و امد و به من چشم غره رفت😒 📖کتش را برداشت و در گوش مامان گفت: اخر تا این موقع شب خانه مردم میماند؟ در را به هم زد و رفت. صدای استارت ماشین🚗 که امد دلمان ارام شد. میدانستیم چرخی میزند و اعصابش که ارام شد برمیگردد خانه. 📖مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جابه جا کرد و گفت: اینها هنوز خشک نشده اند. بیا شام را پهن کنیم. بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است، من شب کجا بروم؟؟ مامان لبخندی زد و گفت: خب بمان پسرم، فردا صبح هم لباسهایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است. یکدفعه صدای در آمد. اقا جون بود😥 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Mazyar Fallahi - Leila (128).mp3
4.86M
🎵 این نامه رو لیلا فقط بخونه 🎤🎤 مازیار #فلاحی 👈تقدیم به #همسران_شهدا #بسیار_زیبا👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسرانه❣ #دلتنگی که ثانیه و ساعت نمی فهمد... نیمه شب... شماره ات را میگیرم!! پاسخی نمی دهی! ماه هاست که پاسخی نمی دهی!! ولی باز من ...نیمه شب... شماره ات را می گیرم..... دلواپسی که ساعت، نمیفهمد #شهید_محمد_بلباسی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا