eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 📚 •← ... 3⃣ 📍با خستگے بہ عاطفہ نگاہ ڪردم 👀 از صورتش معلوم بود اونم چیزے نفهمیدہ! _خانم هین هین تو چیزے فهمیدے؟😕 منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیہ هدایتے! همونطور ڪہ چشمام رو مے مالیدم گفتم: _نہ بہ جونہ عاطے!🙁 📝خالہ فاطمہ مادر عاطفہ برامون میوہ 🍎و چاے آورد تشڪر ڪردم، نگاهے بہ دفتر دستڪمون انداخت و گفت: _گیر ڪردین؟ 😊 عاطفہ از خدا خواستہ شروع ڪرد غر زدن: _آخہ اینم رشتہ بود ما رفتیم؟ریاضے بہ چہ درد میخورہ؟اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چے ڪار اہ!😐 📍خالہ فاطمہ شروع ڪرد بہ خندیدن _الان میگم امین بیاد ڪمڪتون! عاطفہ سریع گفت: نہ نہ مادر من لازم نڪردہ ڪلے تیڪہ بارم میڪنہ!😐 خالہ فاطمہ بلند شد. _خود دانے!😕 عاطفہ با چهرہ گرفتہ گفت: _بگو بیاد،چارہ اے نیست!🙁 📝دوبارہ اون حس بے حسے ❣اومد سراغم! _عاطفہ،امین بیاد من بدتر هیچے نمیفهمم جمع ڪن بریم پیش یڪے از بچہ ها!😕 عاطفہ ڪنار ڪتاب ها 📚 دراز ڪشید و با حوصلگے گفت: اونا از من و تو خنگ تر!😄 📍صداے در اومد،با عجلہ شالمو مرتب ڪردم صداے امین پیچید: _یااللہ اجازہ هست؟🙂 صداے قلبم💓 بلند شد، دستام میلرزید،سریع بهم گرہ شون زدم! 📝_بیا تو داداش! امین وارد اتاق شد و آروم سلام ڪرد بدون اینڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم! نشست ڪنار عاطفہ،همونطور ڪہ دفتر📖 عاطفہ رو ورق میزد گفت: _ڪجاشو مشڪل دارید؟ عاطفہ خمیازہ اے ڪشید. _هانے من حال ندارم تو بهش بگو!😇 📍دلم میخواست خفہ ش ڪنم میدونست الان چہ حالے دارم!😬 بہ زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر ڪردمو گفتم: _عہ...خب.... دفترمو گرفتم جلوش. _اینا رو مشڪل داریم! 📝امین دفترمو گرفت و شروع ڪرد بہ توضیح دادن،با دقت گوش میدادم تا جلوش ڪم نیارم خیلے خوب یاد میگرفتم!😌 عاطفہ هم خواب آلود😴👀 نگاهمون میڪرد آخر سر امین بهش تشر زد: _عاطفہ میخواے درس بخونے یا نہ؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟!😠 📍عاطفہ با ناراحتے گفت: _خب حالا توام!میرم یہ آب بہ صورتم بزنم!😒 بلند شد تا برہ بیرون بہ در ڪہ رسید چشمڪے 😉نثارم ڪرد و رفت! قلبم داشت مے اومد تو دهنم💗سریع از جام بلند شدم ڪہ برم بیرون! _تو ڪجا؟!😕 نفسم بالا نمے اومد، امین گفت تو😟 آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم! امین همونطور ڪہ داشت مینوشت گفت: _چرا ازم فرار میڪنے؟😐 با تعجب سرمو بلند ڪردم. _من؟! فرار؟!😳 ڪلافہ بلند شد، دفترمو📒 گذاشت ڪنارم _اگہ باز اشڪال داشتید صدام ڪنید! 📝از اتاق بیرون رفت🚶من موندم با اتاق خالے و دفترے ڪہ بوے عطر 🎀 امین رو میداد! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
Reza Narimani-Golchin Shab 01 Ta Shab 06 Ramzan1395-002.mp3
7.16M
🍁ابر بهارم پیچیده💫 تو دیارم ارزو رو قربونی کنم پای نگارم و امام حسیـ♥️ــن و و مدافعان حرم🌷 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در پی یک بودند تا زندگی‌شان را دگرگون سازد، به جبهه رفتند ... حالا سالهاست که مردم به یکدیگر می گویند؛ معجزه می‌کنند ... از معجزه بخواهیم چون آنها جایگاه رفیعی دارند ... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در میان جمعی و من در تفکرم کاندر کجا بر آیم و پیدا کنم تــ♥️ـورا هر "ندبه کنان" در دعای صبح از کردگار خویش تمنا کنم🙏 تورا اگر چه نهانی ز چشم من😔 در عالم خیــ💭ـال هویدا کنم 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر وقت می خواست برای یادگاری بنویسد می نوشت: ✍من کان لله,کان الله له هر که با خدا باشد با اوست 🔸رسم نیست 🔹یک دل و دو دلبر داشتن💕 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_اسراف_کردن_استاد_فاطمی.mp3
2.12M
♨️اسراف کردن 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰دنیا سرایی است، که نابودی برایش مقدر گشته و کوچ کردن مردمش👥 از آن، حتمی است. دنیا در دیده‌ی ، مانند سایه‌ی زوال ظهر است، که هنوز گسترده نشده🌥 جمع می شود و هنوز بلنده نشده، کوتاه می‌گردد. 🔰چه زیباست، این چنین . زیباو 👌واین علم این بصیرت، این ایمان، در هر آن کسی متجلی می‌گردد، که باشد و سائل کوی یار♥️ 🔰چه در که در ایام شکوه شکوفایی آمالش پرسه می‌زند، چه در که دیری نیست وصل دلدار💞 و همرهش، میسَر گشته و چه در پیری جهان دیده که گویی و رنجور است. 🔰به یقین، او هم به چنین باوری دست یافته بود، که از عمق جان و از ورای ، دیده فروبست از این زمانه‌ی وهم آلودِ سایه وار، دیده فروبست و خردمندانه عاشقی کرد🕊 🔰آری! چنین است و باید اندشید، که ما نیز چون او گشته ایم⁉️ خردمند و . عبد و . شایسته‌ است که بیندیشیم، چه باید کرد و از کدامین ، دیده فروبست؟ ✍️نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به نام او که را برگزید. روز زمینی شدنت، قلبِ زمین می‌تپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض می‌زند. 🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، با آن قدّ رشیدش لامپ‌های رنگی را چک می‌کند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊 🍃آن‌طرف تر ، نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و زغال هارا باد می‌زند مبادا خاک شوند!! می‌خواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂 🍃چند روزی می‌شود که و هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍 🍃وارد می‌شوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر می‌کند. همه به استقبالت می‌آیند.یک به یک در آغوششان فرو می‌روی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا علیه‌السلام 🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ می‌شوی را به آغوش می‌کشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت می‌درخشد🤩 . 🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست! تو شدی اما جایِ خالی‌ات دلهارا سوزانده، یک ، یک ، یک اشک چشمشان روان است برای آخرین بار آغوشت را لمس می‌کند😞 🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمی‌شود💔 🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد و و این اواخر ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀 🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هایی‌است که به دستمان رسیده و قلب را بی‌تابَت می‌کند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏 🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏 ✍نویسنده: 🕊به مناسبت شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷ایستادن پای امام زمان خویش🌷 📆شانزدهم آبان ماه 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 🌷شهید مدافع حرم 💐شادی ارواح طیبه شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢 💠در سال ۱۳۵۵ در استان البرز شهرستان کرج به دنیا آمد. درس حوزه را از ۱۸ سالگی به بعد و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد، اول به ایروانی واقع در چهارراه مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه‌ کرج شد. در همین راستا به انجام کارهای فرهنگی نیز مشغول و دست به قلم بود. 💠این اواخر نیز پیرو مسئله سوریه راجع به شهدای و شهدای افغانستانی تا جایی که می‌توانست کار کرد. در همین مدت توانست چند نشریه را به چاپ برساند. اولین نشریه ویژهٔ شهادتِ ابوحامد🌷 بود که منتشر شد. 💠او به همراه تیپ فاطمیـون سه بار به سوریه اعزام شد🚌 و هر بار چهل روز آنجا بود و سرانجام در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴ مزد مجاهدت هایش را در سن ۳۹ سالگی گرفت و در سوریه بر اثر اصابت گلوله💥 به به فیض شهادت نائل آمد و پیڪر مطهرش⚰ پس از تشییع در گلزار شهدای ڪرج به خاڪ سپرده شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شرط رسیدن به مادیات، بی‌دینی نیست! آیت‌الله بهجت: ▫️از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همه‌ی خیرات از دست ما رفت😔غافل از اینکه سرچشمه‌ی همه خیرات ، و از ناحیه‌ی او باید به ما برسد ... ▫️می‌خواستیم با کناره‌گیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم😃 بدتر در مادیات هم عقب ماندیم😞 غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، نیست❌ وگرنه هر فرد بی‌دینی باید متمول و ثروتمند می‌بود. 📚 در محضر بهجت، ج٢، ص۴٠٠ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍁بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود. نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع) 🍂برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع)و دست پرورده مادری که با شیره جان،عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به مسجد و هیئت و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپرد و خود راهی دیار عشق♥️ می‌شد. 🥀از (س)خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله)نشود که نشد. بعد از مقاومت بسیار،حین برگرداندن پیکر همرزمش،خود نیز شهد شیرین را نوشید 🍃تیری که سرِ میثم را به پای نگار‌َش انداخت. روزی که در پیکرش⚰ را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت 🍁میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب" رویش نقش بزنند 🌴حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود ✍نویسنده: 🍃به مناسبت شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣ ♦️همونطور ڪہ تو حیاط راہ میرفتم درس میخوندم، سنگ ڪوچیڪے بہ صورتم خورد😐 آخ ڪوتاهے گفتم و دوبارہ مشغول درس خوندن شدم. دوبارہ سنگ بہ بازوم خورد!😕 با حرص 😬 این ور اون ور رو نگاہ ڪردم، عاطفہ با خندہ 😄از پشت دیوار سرشو آورد بالا و گفت: _خاڪ تو هِد خرخونت! 😁 +آزار دارے؟ 😕 💎لبخند دندون نمایے زد. _اوهوم،وقتے من درس نمیخونم تو هم نباید بخونے😜 ڪار همیشگیش بود وقتے تو حیاط درس میخوندم میرفت رو نردبون و از پشت دیوار اذیت میڪرد. درس ها بہ قدرے سنگین بود ڪہ حوصلہ شوخے با عاطفہ نداشتم. رفتم سمت خونہ ڪہ دوبارہ سنگ سمتم پرت ڪرد خورد بہ سرم! 🙁 _هوے هوے ڪجا؟! ♦️برگشتم سمتش و محڪم ڪتابو پرت ڪردم📖سریع سرش رو دزدید. صداے آخ مردے اومد، با چشماے گرد شدہ😳 نگاهش ڪردم! _عاطفہ ڪے بود؟😟😳 عاطفہ با لحن گریہ دار گفت: +داداشمو ڪشتے قاتل😩 💎رفتم ڪنار دیوار و رو تخت ایستادم، تو حیاطشون سرڪ ڪشیدم دیدم امین نشستہ رو زمین سرشو گرفتہ ڪتاب هم ڪنارش افتادہ! زیر لب خاڪ بر سرمے گفتم😬عاطفہ طلبڪارانہ گفت: _بیچارہ داداش من دوساعتہ میگہ عاطفہ، هانیہ رو اذیت نڪن....😕 ♦️امین نذاشت ادامہ بدہ و با عصبانیت گفت: _من ڪے گفتم هانیہ؟! 😠 نگاہ ڪوتاهے بهم انداخت و آروم گفت: _من گفتم خانم هدایتے! لبم رو بہ دندون گرفتم، گندت بزنن هانیہ، هرچے فحش بلد بودم نثار عاطفہ ڪردم با خجالت گفتم: _چیزے شد؟ بہ نشونہ منفے سرش رو تڪون داد و بلند شد، تند تند گفتم: _بہ خدا نمیدونستم شما اینجایید، میخواستم عاطفہ رو بزنم، آقاامین ببخشید😔 💎با گفتن اسمش سرخ شدم، ڪتابمو📙 گرفت سمتم و گفت: _این براے درس خوندنہ نہ وسیلہ رزمے! بیشتر خجالت ڪشیدم،سرم رو انداختم پایین دیگہ روم نمیشد هیچوقت جلوش آفتابے بشم، خیلے عصبے بود مگہ از قصد ڪردم؟! عاطفہ ڪہ حالم رو دید خواست چیزے بگہ ڪہ دستش رو فشار دادم ساڪت شد😐 زیر لب گفتم: _بازم عذر میخوام دیگہ....😔 ♦️ادامہ ندادم و وارد خونہ شدم، از تو فریزر چندبستہ یخ برداشتم، دوبارہ رفتم رو تخت و بدون اینڪہ حیاطشون رو نگاہ ڪنم گفتم: _عاطفہ،بیا این یخ ها رو بگیر! صداے امین اومد: _عاطفہ داخلہ، صداش ڪنم؟ با دلخورے گفتم: _نہ خیر!😒 یخ ها رو گذاشتم رو دیوار. _اینا رو بذارید رو سرتون! با لحن آرومے گفت: +خانمِ ہ...هانیہ خانم؟! 💎با گفتن اسمم گر گرفتم، احساس ڪردم دارم میسوزم با عجلہ وارد خونہ شدم، از پشت پنجرہ دیدم ڪہ یخ ها رو برداشت و بہ حیاط نگاہ ڪرد! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1_24916934.mp3
4.1M
تقدیم به 🌹 🌾دلمـ💔 غمگینه غمام سنگینه 🍂چه کردی با این بی کینه 🌾تو که گفتی شیرینه 🍂یه روزی ولم کردی 🌾نگفتی که برنمیگردی😔 🍂حالا شبها تا سحر بیدارم 🌾با کابوسِ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 ها ⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد ⇜و گاه از جنس ↵گاه سکـــوت🔇 میشوند ↵و میمـــــــانند ↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭 دلتنگــ💔ــی من برای اما جنس دارد😔 شادی روح شهیدان 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌹🍃صدها گله پيش يار بردن ♥️ است 🌼با عشق چوب طعنه خوردن عشق است👌 🌹🍃اي قلب تپندہ ی💗 جهان (عج) 🌼يکبار را ديدن و مردن عشــ♥️ــق است 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸 آمد و 🍃خاطرات شادت اینجاست 🌼عطر تن و 🍃 های نابت👌اینجاست 🌸🍃در باورِ من نیست دیگر 🌼تصویرِ رخِ 🍃پُر تب و تابت💗 اینجاست 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_144972373.mp3
3.56M
♨️مسئولیت اعضای بدن 👌 بسیار شنیدنی 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚜♥️⚜♥️⚜♥️⚜ 🔆وقتی گرفت و خدمت سربازی‌اش را گذراند,دانشگاه هم قبول شد. اما نرفت و با برادرش محمدقاسم به عضویت یگان درآمدند. 🔆در دوره قاسم یک خطایی می‌کند و برای تنیبه به او می‌گویند: از بالای این بلندی به پایین غلت بزن، برادرش قاسم می‌گوید همینطور که می‌زدم وقتی به پایین رسیدم پشت من خورد به پشت یک پاسدار دیگری، بلند شدم تا ببینم چه کسی است که او را کرده اند، 🔆 یکدفعه برگشتم دیدم است گفتم مگر تو را هم تنبیه کردند⁉️ گفت: نه من را تنبیه نکردند دیدم تو را تنبیه کردند نیاوردم من هم با تو غلت زدم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا