🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ #بهار متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده #جبهه بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد.
🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست #محمد_حسین به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺
🍃با فرهنگ #شهادت قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به #سپاه خدمتش را به مردم آغاز کرد.
🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و #محمد_محسن شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊
🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. #زینب با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود.
🍃با شنیدن ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان #روزه شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭
🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت.
🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمدحسین_حمزه
📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب
🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🔰 #شهدا | #ماه_رمضان
🔻شهیدابراهیمهادی:
خدایا، ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمیدانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر میدانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو میشتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و میکنم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :1⃣
گمنام گمنام🕊
🍃شهيد «مهدي زين الدين» در سال 1338 ه.ش در خانوادهای مذهبی و متدين در تهران ديده به جهان گشود.
🍃مهدی در دوران تحصيلات متوسطهاش به لحاظ زمينههايی كه داشت با مسائل سياسی آشنا و در اين مدت (كه با شهيد محرب آيتالله مدنی (ره) مانوس بود)،
روح تشنه خود را با نصايح ارزنده و هدايتگر آن شهيد بزرگوار سيراب مینمود.
🍃او در كنكور سال 1356 شركت كرد و ضمن موفقيت، توانست رتبه چهارم را در بين پذيرفتهشدگان دانشگاه شيراز بدست آورد. اين امر مصادف با تبعيد پدرش به جرم حمايت از امام خميني(ره) از خرمآباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصيل و ورود جدیتر ايشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :2⃣
گمنام گمنام🕊
🍃من آخرين بچه از شش بچه ی يك خانواده معمولی بودم . تا راهنمايی هم بچه ماندم . هنوز كه حياط خانه نه چندان بزرگمان را در محله ی باجك قم ميبينم ، ياد شيطنت های خودم و خواهرم می افتم .
يادم می آيد كه از انبار دوچرخه - فروشی پدر دوچرخه بر می داشتيم و در ساعت استراحت بين شيفت صبح و بعد از ظهر مدرسه مان بازی می كرديم .
🍃پدرم كه سرش به كار خودش بود . ما هم مثل خيلی ديگر از دخترها به مادر نزديك تر بوديم تا پدر . مادرم هوای
بچه هايش ، مخصوصاً ما دخترها ، را زياد داشت . سعی كرد كه ما تا ديپلم گرفتن راحت باشيم و به چيزی جز درسمان فكر نكنيم ، آن هم در قم آن زمان ، كه تعداد كمی از دخترها ديپلم ميگرفتند .
🍃اين توجه مادرانه را بگذاريد كنار اين كه من ته تغاری و عزيزكرده ی مادر هم بودم . هميشه بهترين لباسهايی را كه
ميشد برايم ميخريد يا ميدوخت . هرجا هم كه ميرفت معمولاً مرا هم همراه خودش ميبرد .
🍃جلسه ی قرآن را كه خوب يادم هست ، با هم ميرفتيم . سوره های ريز و درشت قرآن كه آن جا حفظ كردم از آن به بعد هميشه يادم بودند .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
باما و خاطرات شهداهمراه باشید👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄
دست ادب بر روی سینه می گذاریم
السَّلامُ عَلَى الْقآئِمِ الْمُنتَظَرِ و الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
سلام بر قیام کنندهاى که انتظارش کشیده مىشود و (سلام بر) عدل آشکار
سلامی می دهیم از روی اخلاص
سلامی را که دلتنگی در آن باشد نمایان
ز لب های عزیرت گر جوابی بشنویم ما ؛
چه حسی می نشیند در میان سینه هامان
پس :
🌸السَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَّمان✋🏻
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#برادر_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حبیب جنت مکان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃روزی ات که حلال باشد و حاصل تلاش های خالصانه برای زندگی، فرزندت میشود مرید و غلام #اهل_بیت. پدرت این را خیلی خوب میدانست که از همان اول شیوه ی تربیتی ات را روزی حلال در پیش گرفته بود.
🍃از همان اول مادرت با صوت قرآنش شما را از خواب بیدار میکرد و روزتان را به نام خداوندِ نور مزین میکرد. به همین دلیل بود که میدانستی سخن قرآن را و هنگام تلاوت آیه های خدا #سکوت میکردی و دلت روانه ی سخنان حکیمانه ی خدا میشد🙃
🍃روحیه ی #جهادی نیز داشتی و از اغاز جنگ تا پایانش در کنار همرزمانت برای پاسداری از حریم این #انقلاب تلاش کردی و به قول همکارانت پیک جنگ بودی و همیشه خبر از جبهه ها می اوردی.
🍃تمام ویژگی های یک بسیجی را در خود جمع کرده بودی و همیشه صوت دلنشینت همرزمانت را زائر کربلا میکرد. اصلا راه شهادتت هم از #کربلا گذشت.
🍃آن قدر دلداده ی #غریب_زهرا(س) بودی که تا خبر حمله داعش به آستان حسینی را شنیدی دلت تاب نیاورد و با کوله باری از تجربه ی به جا مانده از دفاع مقدس، روانه ی حرم #حسین_بن_علی(ع) شدی :)
🍃آنقدر بیقراری کردی که #ارباب شهادت نامه ات را امضا کرد و در شب زیارتی در حین انجام عملیات و دفاع از حرمش تورا در آغوش کشید🌹
🍃حتی پس از شهادت هم داستانت متفاوت بود که پیکرت #شب_جمعه تا صبح میهمان حرم علمدار شد و تو بودی و نجواهایت با #پرچم_دارِ_حسین(ع).
🍃حال دل هایمان در فراق کربلا، سراسر بلاست و این تو هستی که میتوانی با دعایت ما را راهیِ بهشت زمینیِ خدا کنی :)
♡#شهادتت_مبارک مردِ حسینی♡
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌹به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حبیب_جنت_مکان
📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۴۰
📅تاریخ شهادت : ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : بهشت آباد اهواز
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سال ۱۳۳۶ پدر خانواده چراغی از #کربلا که برگشت، خداوند پسری به او هدیه داد. پسر با اعتقادات مذهبی خانواده، #عاشق اهل بیت شد. کنار تحصیل به آموزش قرآن و مطالعه پرداخت.
🍃سال آخر دبیرستانش با #انقلاب مصادف شد. شهید رضا تلاش فراوانی در تسخیر مراکز دولتی انجام داد. پس از پیروزی انقلاب با فرماندهان انقلابی به #کردستان رفت و در نابودی کومله از خود رشادتهای بسیار به جا گذاشت.
🍃با آغاز جنگ همراه فرماندهان به جنوب رفت و در عملیاتها با سمت فرمانده گردان و تیپ و سرانجام فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله خدمت کرد.
🍃شهید رضا یازده بار مجروح شد و می گفت، در مجروحیت #دوازدهم به شهادت خواهد رسید. فروردین ۶۲ در عملیات والفجر یک در منطقه فکه با سمت فرمانده لشکر، حماسه آفرینی کرد.
🍃۲۵ فروردین دشمن آتش سنگینی بر رزمندگان می ریخت. شهید رضا همراه #شهید_عباس_کریمی و #شهید_زجاجی و سه نیروی #بسیجی مقابل دشمن ایستادند تا نیروها بتوانند از آتش دشمن سالم به خانه هایشان بازگردند. در این نبرد، دوازدهمین مجروحیت چراغی به وقوع پیوست و شهادتش به ثبت رسید🕊
✍نویسنده: #نادره_عزیزی_نیک
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_رضا_چراغی
📅تاریخ تولد : ٢٧ فروردین ۱٣٣۶
📅تاریخ شهادت : ٢۵ فروردین ۱٣۶٢
🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #سیره_شهدا | #حق_مردم
🔻ساعت دو نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی (در اتوبان شهید محلاتی) مشغول ایست و بازرسی بودیم.من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می کرد.
📍یکباره از جا پرید، دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت! نشست و دستش را توی جوی آب کرد، بعدهم برگشت. با تعجب پرسیدم: “آقا ابرام چی شد؟!
🔆گفت: هیچی، یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت، سر و صدا ایجاد می کرد.
رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند. ”
💠او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت.
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش جلال هست🥰✋
*شهیدے ڪه بین اذان گفتنش پَر ڪشید*🕊️
*سردار شهید جلال افشار*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۴ / ۱۳۶۱
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
*🌹راوی← دست و بالش تنگ بود🥀دارییاش از مال دنیا فقط یک موتور خراب بود🏍️ همیشه دست هایش روغنی بود سوار موتور میشد و میرفت قبض های حقوق یتیمان را توزیع میکرد🌷 آیتالله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکاء» نامید💫 بعد از این که جلال شهید شد عکسش را محضر آیتالله بهاءالدینی عرضه کردند🌷 بیاختیار اشک از چشمانشان جاری شد🥀قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در این حین گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست💚 من هم صاحب این عکس جلال را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.»🌷 همرزم← بعد از آن که راهی جبهه جنوب شده بود او هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان رفت🌙 که ناگهان صدای گلوله توپ آمد💥 و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود🥀با زبان روزه زمانی که به ذکر «اَشهد اَن محمد رسول الله» رسید شهید شد🕊️ چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ💥 در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسولالله» برسد🌙شربت شهادت را بنوشد*🕊️🕋
*روحانی*
*سردار شهید جلال افشار*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :3⃣
گمنام گمنام🕊
🍃هفده ساله بودم . دوران تغييرات بزرگ ،
اين تغيير برای من حزب جمهوری به وجود آمد . دبير زيستمان در حزب كار ميكرد . به تشويق او پای من هم به آن جا باز شد . جذب فعاليتهاو كلاس های آن جا شدم . كلاس های احكام ، معارف ، اقتصاد اسلامی ، قبل از انقلاب تنها چيزی كه در مدرسه ها از اسلام ياد بچه ها ميدادند مسئله ی ارث بودو اين چيزها ، برای اين كه اسلام را دين
كهنه ای نشان دهند .
🍃شروع انقلابی شدن من از آن وقت بود . يعنی سعی ميكرديم چيزهايی را كه سر كلاس های آن جا به مان
ميگفتند در عمل پياده كنيم . سعی
ميكرديم در كارهايمان ، همين كارهای روزمره ، بيش تر توجه كنيم ، پيش تر دقت كنيم . در غذا خوردن ، راه رفتن ، برخورد با خانواده و دوستان . حتی مسواك زدن برايمان كاری شده بود .
🍃نوارهای شهيد مطهری را آن جا شنيده بودم . يادم هست ميگفت " آدم كسی را كه دوست دارد همه چيزش شبيه او ميشود." ما هم همين را
می خواستيم ؟ كه شبيه آدمهای بزرگ دينمان بشويم كه ساده گی و ساده زيستن را به ما ياد می دادند.
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :4⃣
گمنام گمنام🕊
🍃آدم به طور طبيعيی در سن جوانی دنبال تنوع است ، ولی ما می خواستيم با فدا كردن اين چيزها به چيزهای بهتر و متعالی تری برسيم .
🍃 نه من ، اكثر جوان ها داشتند اين طوری می شدند . يك روز كه كلاسمان تمام شد گفتند " زود خودتان را برسانيد خانه . امشب خاموشی است . "
🍃جنگ شروع شده بود . عراق آمده بود و خرمشهر را گرفته بود . جنگ كه شروع شد نوع فعاليتهای حزب هم عوض شد . كلاس های آموزش اسلحه و امداد گيری گذاشتند . اسلحه می آوردند و باز و بسته كردنش را نشانمان میدادند . فكر ميكرديم اگر جنگ بخواهد به شهرهای ديگر هم بكشد بايد بلد باشيم تير اندازی كنيم .
🍃بعد از مدتی هم ، ساختمان حزب شد تداركات پشت جهبه . آن كلاس های سابق كم رنگ تر شدند و جايش را خياطی و بافتنی برای رزمندگان گرفت و حزب برای من تمام شد . آن روزها به خوابم هم نمی آمد كه اين حزب رفتن ها آخرش به ازدواج و آشنايی با او بكشد .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مۍنـــویــسم زتـوڪہ
دار و نـدارم شـده اۍ
بـیقرارتـــ شدم و
صبـرو قــرارم شده اۍ
مـن ڪہ بیتاب توأم
اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشۍ
لیل ونهارم شده اۍ
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبــح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی...
#برادر_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰#تلنگر| #خرج_او
🔻چشمانی داشت از جنس الماس
وقتی بهش نگاه میکردی؛ می درخشید!
هرکس به این چشمان نگاه میکرد شیفته اش میشد.
ولی او چشمانش را خرج کسی کرد که همین چشمان را به او داده بود!
🌟بااین چشمان هیچ وقت گناه نکرده بود.
بااین چشمان در نماز شب خود، اشک هایی میریخت از جنس جنون!
اخر خدا خون بهای چشمانش را باشهادت خرید...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #ولادت
🌟همه اهل بیت عزیز دلن اما با امام حسن یه جور دیگه رفیقم...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh