☆∞🦋∞☆
هـــــم خودشان #خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد
#روایتـــــ_عشق
#سلام_صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🥀
#شهید_احمد_کاظمی:
این لبخند هميشه روي لبتان باشد.
اگرميخواهيد تاثير گذار باشيد.
اگر ميخواهيد به عمرتان و دوران خدمت و
جايگاهتان ظلم نكرده باشيد،
راهي جز اينكه يك شهيد زنده در اين عصر باشيم،
نداريم....
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕯⚘بسمہ رب الشهدا⚘🕯
🕯به مناسبت سالروز شهادت
🕯شهید_سجاد_باوی
🕯تاریخ تولد : ٢ /۳/ ۱٣۵٩
🕯تاریخ شهادت : ۱٩ /۵/ ۱٣٩۶
🕊محل شهادت : عملیات دیرالزور
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
⚘حرم، قرارگاه عشاق و سربازانی که هدفی جز وصال ندارند. عشق به دفاع همه را به حرم میکشاند و محبت دختر حیدر(ع) آرام میکند دل های بیقرار را.
⚘اینبار قرار است پژواک صدای سجاد در حرم بپیچد؛ همان مجنونی که به سوریه رسید و تمامی مشکلات هم اورا از رفتن منصرف نکرد...
⚘هر چه باشد پدر از دست داده بود و مادر، دلخوش به پسر بزرگ خانه بود.
بیقراری میکرد و دل بیتاب او راضی به رفتن جگرگوشه اش نمیشد. اما شرمنده ی لطف همیشگیِ این خاندانِ کریم بود و حال فرصتی پیش امده بود تا عرض ارادتی کند.
⚘حق داشت مادر. جدایی از تو کار آسانی نبود! لبخندهایی که همیشه بر چهره داشتی، مهربانی هایت، کمک ها و دستگیری هایی که به هر نحوی از فقرا میکردی، همه و همه تورا بس عزیزتر کرده بود.
⚘شب عملیات تا صبح چشم بر هم نگذاشتی. نماز خواندی و دست قنوت به آسمان گرفتی. شاید آن زمانی که همرزمت «محسن حججی» همچون ارباب به شهادت رسید، این رد اشک های تو بود که نشان از جاماندنت داشت.
⚘سرانجام قرعه شهادت به نام تو افتاد.
پیکرت جاماند و تکفیری ها رد تیر خلاص را بر چهره ات نمایان کردند. قسمت بود برگردی. مادرت چشم انتظار بود، فاطمه و محمد علی پدر می خواستند و همسرت دلتنگ عاشقانه هایتان بود.
⚘در عملیات های بعد، دوستانت پیکر پاک تورا برگرداندند و این شهر تو بود که با عطر حضورت معطر شده بود. حال مزار تو مامن دلسوختگان جامانده است؛ مبادا رهایشان کنی...
برای سلامتی امام عصر عجل الله.....
هدیه برای شهدای کربلا......
شهـــدا وامـــام شهــــدا
شهید مدافع حرم سجاد باوی
💥صلـــــــــوات💥
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 شهید حجت الله رحیمی:
همه ی گلوله های جنگ نرم #خمپاره_شصته، نه سوت داره نه صدا .
وقتی می فهمیم اومده که می بینیم : فلانی دیگه #هیئت نمیاد، فلانی دیگه #چادر سرش نمی کنه.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘◗بِســــمـِ رَبِّ المَــــہدۍ◖⚘
🕯به مناسبت سالروز شهادت
🕯شهید_حسین_دارابی
🕯تاریخ تولد : ٢٧ /۷/ ۱٣۶۱
🕯تاریخ شهادت : ۱٩ /۵/ ۱٣٩۴
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : آمل
🔻از آن روز که بارسفر بستی و رفتی شش سال می گذرد شاید هم هفت سال... خیلی چیزها عوض شده. فاطمه ثنا، دختر شیرین زبان و دردانه ات بزرگ شده، دلتنگی هایش هم قد کشیده اند اما به قول خودش بیشتر از سنش می داند، دلتنگ می شود اما همه را به قهرمان بودنت می بخشد.
🔻حسین بزرگ شده. ببخشید محمد حسین. ثبت احوال هم گاهی اوقات تنها چیزی را که نمی تواند ثبت کند، احوال ِ پریشان است. می خواستند در روزهایی که داغ نبودنت دل می سوزاند، نام فرزند تازه متولد شده ات را حسین بگذارند تا مرهم شود برای روزهای بدون تو اما گفتند نمی شود پدر و پسر هم نام شوند. مسئول ثبت احوال نامش را محمد حسین ثبت کرد اما همه او را با نام تو می شناسند.
🔻حسین بزرگ شده. آقا شده. برای خودش مردی شده. مثل پروانه دور خواهرش می چرخد، نگران بودی برای روزهایی که دخترت پشتیبان و پناهی نداشته باشد. دوست داشتی پسری داشته باشی که هوای دردانه ات را داشته باشد؛ و خدا مراد دلت را داد.
🔻حالا حسین در خاطرات خواهرش به دنبال تو می گردد. حسرت یکبار آغوش تو را به دل دارد. بابایش خلاصه می شود در یک قاب عکس که چهره همیشه مهربان تو را بغل کرده و دل تنگش را با یک بوسه بر سنگ مزارت آرام می کند.
🔻از همسرت بگویم، سپری کردن روزگار بدون تو برایش سخت می گذرد چنان که ثانیه شمار، بارِ ساعت را به دوش می کشد. راستش جای خالی تو را هیچ چیز نمی تواند پر کند اما از همان روز که گفتی دوست داری مدافع شوی، به عشق حضرت_زینب راهی ات کرد. حال، همراه خوبی است برای مرور خاطرات فاطمه ثنا با تو. راستی باید راوی خوبی باشد تا از تو برای حسین بگوید...
🔻آقا حسین، از همان روز که مهمان ارباب شدی تا هرروز که نفس می کشیم مدیونیم. به تو، به دلتنگی های فاطمه ثنا، به حسرت های حسین ،به بی قراری های همسرت، به دل داغدار مادر و کمر خمیده پدرت. آقا حسین...شرمنده ایم....💔
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲
هدیه_به_ارواح_مطهر_شهدای_کربلا
وشــــهدای_اســــلام_وایـــــران_
★وشهید_ سر_افراز _حسین _دارابی★
🏴صلــــــــــــــــوات🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊
#کلیپشهداتصویرے📹
🌹 شهید مدافعحرم مصطفی صدرزاده (شهادت روز #تاسوعا ) و شهید مدافع حرم فرمانده دلاور مرتضی عطایی (شهادت روز #عرفه )
#شهیدمصطفےصدرزاده
#شهیدمرتضےعطایے
#اللهمعجللولیکالفرجبحقعلے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #تلنگر| #برای_خدا
🔻شهید حاج حسین خرازی:
یادمون باشه!
هرچقدر در نظر دیگران
افتادگی و کوچیکی کنیم
خدا در نظر دیگران بزرگمون می کنه.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥️ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...
حال اطفال حرم را زمانی بهتر درک کردیم که سردارمان را به شهادت رساندند 🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥بسمہ رب الحسین علیه السلام💥
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
💥امروز ۱۹ مرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم"
💥سجاد_باوی" و "
💥حسین_دارابی "
💥گرامیباد
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲
هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله......
💠صلــــــــــــــــوات💠
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_ششم
#نویسنده_رز_سرخ
سپیده:حلما جونم اروم باش بیا برو تا نیومده بالا خیلی عصبانی بود میترسم زنگ بزنه پلیس😢😢
حلما_هااان باشه باشه بزار برم اماده شم میرم الان
وای یعنی الان حسین به بابا گفته؟ چه برخوردی در انتظارمه 😭هر چی باشه حقمه😥😥😥
اومدم سمت اتاق لباسامو بردارم انقد گیج شده بودم که نمیدونستم کیفم کجاست
سپیده هم دنبالم اومد
سپیده:حلی بیا گوشیتم بگیر رو میز بود
حلما_وای یه 20 تا تماس از حسین دارم😢😢😢
سپیده:زودباش حلما لباساتو عوض کن
حلما_باشه تو برو منم الان میام
لباسامو عوض کردم شالم رو روی سرم مرتب کردم کولم رو برداشتم داشتم از اتاق میومدم بیرون که یادم افتاد آرایشمو هنوز پاکنکردم
برگشتم جلو آینه یکم آرایشم رو کم کردم خدا لعنتت کنه سپیده هی گفتم انقدر غلیظ آرایشم نکن ها..
وای خدا چرا پاک نمیشن لعنتی اه
خلاصه بعد کلی کلنجار رفتن اومدم بیرون از اتاق یه نگاهی به جو چندش آور رو به روم انداختم تهه دلم یه حس خوشحالی بود که حسین اومده منو از اینجاوببره اما حس اینکه بهشون دورغ گفتم و از اعتمادشون سو استفاده کردم با ترسی که قراره چه واکنشی نشون بدن داره دیونم میکنه
.
.
.
خیلی آروم و بدون خدافظی از در خونه زدم بیرون
پله ها رو یکی در میون رد میکردم رسیدم داخل حیاط پشت در ایستادم یه نفس عمیق کشیدم شالم رو کمی جلو اوردم و روی سرم مرتب کردم
درو باز کردم سرم پایین بود کفشایه حسینو میدیدم فقط که با فاصله کمی از من ایستاده بود😢😢
حلما:حسین من...😢
حسین_تو چی هاااان توچییی😡😡😡
حلما_بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست برات توضیح میدم😭
حسین_چیو میخوای توضیح بدی😡 این بود جواب اعتماد ما حالا من جهنم اینه دست مزده بابا و مامان آرههه؟
صدای حسین انقدر بلند بود که غیر ارادی همینجور اشک از چشمام سرازیر شد هیچی نمیگفتم فقط بی صدا اشک میریختم😭😢😭
حسین _اینجوری واینستا😕 اینجا بیا تو ماشین
حلما گریه نکن با توام 😡بیا تو ماشین باهم صحبت میکنیم
کولم رو از دستم گرفت رفت سمت ماشین
حسین_بیاسوار شو😕😕
اروم راه افتادم سمت ماشین درو باز کردم و نشستم سرم پایین بود 😞حسین هم هیچ حرفی نمیزد مشغول رانندگی بود...
باید باهاش صحبت میکردم تا وضع ازاین بدتر نشه
_داداشیی😢😔؟
حسین_فعلا هیچی نگو حلما هیچی..
انقدر جدی و عصبییه که ساکت میشم سرمو تکیه میدم به شیشه..
یه ربی گذشت حسین جلوی یه پارک نگه داشته بود😳😳
با تعجب نگاهش کردم
حسین_حلما نمیخوام اینطوری بریم خونه پیاده شو باهم صحبت کنیم باید توضیح بدی همچیو😠
حلما_😥باشه ولی مامان و بابا چی😰😰
حسین_چیزی بهشون نگفتم تو نمیفهمی چیکار کردی اونا بشنون کجا بودی زبونم لال سکته میکنن
_پیاده شو حلما
یکم آروم شدم که مامانو بابا نفهمین بهشون دروغ گفتم اما پیش حسین آبروم رفته بود انگاری کل دنیا رو سرم خراب شده داشتم به بدبختیام فکر میکردم...
حسین_میشنوم همچی رو از اول بدون دروغ برام تعریف کن
حلما_😣باشه داداش میگم برات قول بده باور کنی
_بخدا دروغ نمیگم همچیو راست میگم😥😥😥
_حسین:منتظرم شروع کن حلما😕😕
همه چیز رو از اول برای حسین تعریف کردم تو این مدت من اشک میریختم اما حسین حتی تو چشمام نگاه نمیکرد😞😞
هووووف از وقتی که سپیده زنگ زد رو تا اومدن خودش مو به مو براش تعریف کردم سرشو بلند کرد تو چشمام نگاه کرد
حسین_حلما...این حرفا چیزی رو از اشتباهه تو کمنمیکنه اشتباهیی که هر دفعه قول میدی جبرانش کنی اون دوستا به درد تو نمیخورن چرا نمیخوای بفهمی دخترر؟؟؟
حلما_اونا با اطلاع خونواده هاشون همه کار میکنن
حسین_دِ بخاطر همین میگم به درد تو نمیخورن ما مثل اونا هستیم؟
_نه😑
حسین_چرا نمیخوای تلاش کنی بفهمی ما مثل اونا نیستیم چرا خیلی از این گناهایی که اسمش رو میزارن خوش گذرونی برای ما شرم آوره حلما هیچ چیزی زوری نمیشه خودتم میدونی ما هیچ وقت چیزی رو بهت تحمیل نکردیم
اما وقتی میبینم خواهرم پاره تنم داره جایی میره که جاش نیست کاری میکنه که فقط خودش آسیب ببینه دیونه میشم ...
حلما_حسین من حالم خوب نیست نه با نگین نه با سپیده نه هییییچ کس دیگه میخوام باخودم باشم تنها
حسین_😕😕😕این حرفارو میزنی که من بیخیال شم .خواهری من نمیخوام به من دروغ بگی بعد قایمکی بری با دوستایی که تو رو از خودت دور میکنن بگردی...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
♻️ ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ
کــــربلا هرکس نــــرفته با رضــــا مطرح کند
از مــــیان پــــنجره فــــولاد امــــضا میرسد
🔹امام رضا علیهالسلام:
تــــوبه کــــننده از گــــناه مانند کــــسی است که گــــناه نــــکرده است.
📚 عیون اخبارالرضا، جلد ۲، صفحه ۲۴
📌 بیشتر از هرکسی میدونی، این روزا چقدر گرفتارم...
#امام_رضا #استوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh