﷽
*📝 نماز ، نماز ، نماز*
💢مادر بزرگ *شهید جهادمغنیه* می گفت:
مدت طولانی بعد شهادتش
اومد به خوابم
- بهش گفتم:چرا دیر کردی؟
منتظرت بودم!
- گفت: طول کشید تا از *بازرسی ها*
رد شدیم.
- گفتم :چه بازرسی؟!
- گفت:بیشتر از همه سر
*بازرسی نماز* وایستادیم...
بیشتر از همه
درباره *نمازصبح* میپرسیدن‼️
⛔رفیق! *نماز* ، حتی با *شهید* هم شوخی ندارد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر امین هست🥰✋
*عاشقانهاے زیبا با رنگ و بوے شهادتـــــ*🌙
*شهید امین کریمی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: مراغه/ساکن تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرشهید← هر خواستگاری که میآمد به دلم نمینشست🥀تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا بردارم📿به نیت یک همسفر که ایمان و اعتقاداتش واقعی باشد نه در حرف و ظاهر🍁چله زیارت عاشورا که تمام شد چند روز بعد خواب دیدم، شهیدی بر روی سنگ مزار خود نشسته و لباس سبز پوشیده🍃یک تسبیح سبز به من داد و گفت: شما حاجت روا شدهاید📿من چهره شهید را ندیدم.🥀دقیقا یک هفته بعد از اتمام چله، مادر امین به خواستگاری من آمد💐 از خواستگاری تا جشن نامزدی من و امین فقط 14 روز طول کشید🎊 چون امین از همه نظر عالی بود و من هیچ مخالفتی نتوانستم بکنم🌙تاریخ عروسی و رفتن امین به سوریه یک روز شد🥀دلم راضی نبود🥀امین تمام زندگی ام بود💞 فقط به احترام امین که به عشقش برسد ساکت شدم🥀اما راضی نشدم که برود و خطری او را تهدید کند🥀یک شب خواب دیدم یک نفر نامهای برایم آورد📄که در آن نوشته بود: ✍🏻"جناب آقای امین کریمی فرزند الیاس کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است" 💛و پایین آن امضا شده بود💫اون شخص بهم گفت: این امضای خانم زینب سلام الله است.»🌙امین خیلی از شنیدن این خواب خوشحال شد🍃امینم به سوریه رفت و در نهایت در هجدهمین روز از دومین اعزامش🥀در شب تاسوعای حسینی🏴 به شهادت رسید🕊️🕋*
*شهید امین کریمی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_دوازدهم
حسین با علی صحبت کرد
قرار شد هفته ای دو روز بریم من به حسن زبان یاد بدم و برای این که من تنها نباشم زینب هم قراره بیاد باهام امیدوارم بتونم از پسش بربیام...
حسین_حلماااا
_بلهه همینجام چرا داد میزنی😂
حسین_شرمنده ندیدمت خانوم کوچولو😉
_خو حالا چیکارم داری؟
حسین_علی قرار شد ساعت 4با زینب خانوم بیان دنبالت
فقط... سعی کن یه لباس ساده بپوشی
حلما_😳چرا اونوقت نکنه علی آقا فرمودن لباس من مناسب نیست😒😒بچه پرو
حسین_باز زود قضاوت کردی حلما😕😕 اون بنده خدا اصلا نگاه میکنه ک بخواد نظربده
جایی که دارین میرین یه محله فقیر نشین هستن خانواده حسن وضع مالی خوبی ندارن نمیخوام جوری بری که جلب توجه کنه😕😕😕 مهمونی که نمیخوای بری
گفتم حواست باشه مثل وقت هایی ک با دوستات میری بیرون نیست متوجه ای که چی میگم؟
وای خدا من چه احمقم از بی فکری خودم شرمنده میشم
_متوجه شدم😞
حسین_خب حالا قیافت رو آویزون نکن خواهری با من کاری نداری؟
حلما_نه داداشی 😘
قضیه رو وقتی با مامان و بابا مطرح کردم کلی خوش حال شدن
میدونم از این بابت که قراره بیشتر وقتمو با زینب بگذرونم خیلی خوش حالن اما راستش خودم خیلی از این بابت راضی نیستم ... دوستایی که تا حالا باهاشون صمیمی بودم همه هم تیپ نگین و سپیده هستن سخته بخوام با یه دختره چادری و... صمیمی بشم البته زینب خیلی مهربونو خونگرمه نمیدونم شاید مشکل از منه😕😕 امتحانش که ضرر نداره یه مدتی رو هم اینجوری میگذرونم
میرم داخل اتاقم آماده شم یه ساعت بیشتروقت ندارم
خب به گفته حسین باید لباس ساده بپوشم☹️
مانتو مشکی که قدش تا زانو هست رو انتخاب میکنم با شلوار جین سرمه ای شال هم رنگ شلوارمم برمیدارم
خب یه کوچولو هم آرایش میکنم😁😁 به من چه که اون پسره خوشش نمیاد والا من بردل خودم آرایش میکنم
کارم که جلو آیینه تموم شد وسیله هایی که لازمم میشه رو میزارم تو کولم میرم از اتاق بیرون
مامان_حلما جان داری میری
حلما_نه هنوز عشقم اماده شدم زینب برسه زنگ میزنه
مامان_اهان😕دختر یکم شالتو بکش جلو تمام موهات معلومه زشته داری بااونا میری
حلما_ وااا مامان ینی چی من همینم به اونا چه ربطی داره😒😒
مامان_😕😕 یکم از زینب یاد بگیر ماشالا چقدر حجابش کامله
حلما_من زینب نیستم😒به نظر من که حجابم خیلی هم خوبه
اههه مامان شد یه بار تو به حجاب من گیر ندی
گوشیم زنگ میخوره زینبه برای خاتمه دادن به بحث تکراری کمی شالمو میارم جلو
خوب شد الان مامان؟ راضی شدی من برم؟
مامان_برو در پناه خدا
....
از در میام بیرون اون پسره پشت فرمون نشسته زینب هم از ماشین پیاده شده داره با یه لبخند منو نگاه میکنه با این که همیشه باهاش مقایسه میشم ولی تهه دلم حس خوبی دارم بهش حس میکنم محبتاش واقعیه
_سلااااام😊
زینب_سلام خوشگل خانوم😍
_چاکریم بانو 😉
زینب_سوار شو بریم عزیزم
_باااشه برویم
نشستم تو ماشین دیگه چاره ای نیست باید به این پسرم سلام بدیم
_سلام
بدون این که نگاهم کنه سلام میده شروع کرد به رانندگی
پخش ماشین رو روشن کرد اوووه اووه مداحی گذاشته مگه شهادته
_اوووم زینب جون
زینب_جونم عزیزم
_میگما شهادتی وفاتی هست ماخبر نداریم؟
زینب_🤔نه حلما جونم چطور؟؟؟؟
_اخه دیدم مداحی گذاشتین گفتم شاید شهادته 🙁🙁
زینب_😂 نه عزیزدلم منو علی تو ماشین که میشینم بیشتر مداحی و این چیزا گوش میدیم اینا بهمون آرامش میده تا آهنگای دیگه☺️
حلما_😐😐 عجب ولی من که اینارو گوش میدم دلم میگیره.
زینب_الان عوضش میکنم که دل شما هم نگیره😘
یه آهنگ از حامد همایون گذاشت
دیگه تو مسیر حرف خاصی زده نشد منم سرمو تکیه دادم به شیشه و به موسیقی که پخش میشد گوش میدادم
.
#یادت_باشد
دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود.😍
با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم.☺️
شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم، حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند.
رفیق زیاد داشت؛🌱
چه رفقای هم کار، چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه، همسایه ها، فامیل.
خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت.🍃
با همه قاتی می شد، ولی رفیق باز نبود.🖐🏻
این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند. وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم،
به شوخی گفتم :
انقدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی..😂
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادت_باشد دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود.😍 با حمید نیت کردیم برای
"یـٰادت باشد" یک رمان متفاوت عاشقانه است به قلم همسر شهید سیاهکالی که گوشه ای از زندگی مشترک مدافعان حرم را در ۳۶۲ صفحه به تصویر کشیده است ↻
شروع پارت گذاری در یک روز از هفته به صورت خلاصه گزینشی در کانال بنــٰام مـــرد🍁 ...
با کسب اجازه از انتشارات📠
براۍ خوانـدن این رمـــٰان زیبـا ڪلیڪ ڪنید↯
https://eitaa.com/joinchat/4029481049C16a0fe6c6a
✨💕بْهْْنْاْمْْࢪْبْْزْیْبْاْیْیْْهْاْ✨💕
شهید_مدافع_حرم
#شهید_امیر_علی_محمدیان🌷
🔳شِمرخوانی که مدافعحرم شد
▪️مادر شهید نقل میکند: امیرعلی، ارادت و اُنس ویژهای به امام حسین و اهلبیت ایشان داشت و همواره امام حسین علیهالسلام را به عنوان الگوی خود معرفی می کرد که با تأسّی به حضرت نباید زیر بار ظلم رفت و اجازه داد حق تضییع شود.
▪️اهل هیئت و عزاداری و تعزیهخوان بود. در روز عاشورا نقش شِمر ابنِ ذِیالجوشن را اجرا میکرد اما وقتی خیمهها را آتش میزدند، گوشهای مینشست و اشک میریخت. به جهت اینکه درشتاندام بود، همواره در تعزیهها نقش شمر لعنةاللهعلیه را اجرا میکرد.
▪️زمانی که در اخبار و رسانهها، جنایات داعش در سوریه را مشاهده میکرد، تأسّف بسیاری میخورد و بر اساس همین الگوپذیری از سالار شهیدان، هزاران کیلومتر دور از وطن و خانه به مبارزه با دشمن و دفاع از حرم حضرت زینب علیهاالسلام پرداخت و در نهایت، دیماه۱۳۹۴ در خانطومان سوریه به شهادت رسید
🌸یادشون با صلـــــــــــــــــوات🌸
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘هُـــــــــــوَالشَــــــــهید⚘
⚡تاریخ تولد : ۸ /۲/ ۱۳۲۴
⚡تاریخ شهادت : ۲۵ /۵/ ۱۳۵۸
⚡تاریخ انتشار : ۲۵ /۵/ ۱۴۰۰
⚡ محل شهادت : پاوه
⚡مزار شهید : بهشت زهرا
⚡ از آسمان ایران،هنوز صداهای بسیاری به گوش می رسد . صدای عهدهای به سوگند مزین شده، صدای یاحسین های عملیات ، صدای خلبان مبارز و وفادار ، صدای آخرین مناجات عباس_دوران ، صدای آخرین صحبتهای سرشار از عشق و مبارزه محمد_نوژه.
⚡ عشق به پرواز آنقدر در دلش ریشه زده بود که مدتی در آمریکا برای ادامه راهش درس خواند و بعد از برگشتش به ایران،خدمت صادقانه اش در دل آسمان و در ذهن همه مردم به امانت باقی ماند.از ستاره های موفقیتش در تقویم زمان هرچه بگویم کم است اما میخواهم از لحظه ای بگویم که داوطلبانه برای کمک به شهید_چمران راهی پاوه شد.در محاصره ضد انقلابها مانده بود و طلب کمک کرد.محمد راهی شد و در مسیر بازگشت، آتش بار ضد انقلابها ،هواپیما را از مسیر خارج کرد و به کوه برخورد کرد .خلبان با زبان روزه، با خون خود افطار کرد.
⚡ سرنوشت محبان حسین ، همچون ارباب می شود.گویی لب های تشنه، میخواهد روضه_کربلا را تداعی کند...
محمد ها ،عباس ها، چمران ها خالصانه جنگیدند و برای وجب به وجب خاک این کشور جان دادند.دل نگرانم ، شاید هم شرمنده برای این روزها که به قیمت ناچیز با چشم پوشی بر خون به یادگار مانده بر کوه و آسمان و زمین، چوب حراج میزدند به این مرز و بوم ...
⚡جای خالی دوران ها و نوژه ها عجیب این روزها به چشم می آید....
برای سلامتی امام عصر عجل الله.....
هدیه به ارواح مطهر شهدا،امام شهدا
شهیدوالامقام⚡محمد نوژه⚡
☔صلـــــــــــــوات☔
🌹🍃🌹🍃
🔴مِثقالَ ذَرّه
🔸در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّههاست!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که بوی عطر زنی تمام مردی را بههم میریزد!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که شخصی به نامحرمی لبخند میزند ولی فکرش ساعتها درگیر همان
یک لبخند است!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی حساب و کتاب زمانی که فردی با همسرش بلند میخندد و جوان مجردی هم در همان حوالی آنها را با حسرت نگاه میکند.
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی حساب کردن زمانی که فردی در پایان صحبتهایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت میگوید و رابطهای را به همین اندازه سرد میکند!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که با فروشندهای نامحرم، احساس صمیمیت میکند.
و...
قدر اینها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمیآید.
اما مِثقالَ ذَرّه که میگویند
امثال همینهاست، همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پردهها کنار رفت، خواهیم دید!
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘بســـــــــمہ رب الشــــــــــهدا⚘
⚡به مناسبت سالروز تولد ⚡شهید_مهدی_علیدوست
⚡تاریخ تولد : ۲۵ /۵/ ۱۳۶۵
⚡تاریخ شهادت : ۲۵ /۷/ ۱۳۹۴.سوریه
⚡مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم
⚡برایم سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند.
⚡صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم قم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃
⚡صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به حضرت_زهرا داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است
عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت مادر_سادات بیحرمتی کردند.
⚡سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل آسمان صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های شهر همه بوی تورا می دهند.
⚡نمیدانم امروز را به تو تبریک میگویم یا علی اصغرت؟ شایدم هر دویتان پس سالگرد زمینی شدنتان مبارک❤️
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲
هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله......❣شهیدسرافرازمهدی علیدوست❣
💠صلــــــــــــــــوات💠
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅حق الناس در منزل✅
استاد فاطمی نیا :
👌علت خیلی از مشکلاتی که ما تو خونه هامون داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها، دل شکستن ها و ...
اینه که فرشته ها تو خونه مون نیستن.
تو خونه مون پر نمیزنن...
ذکر نمیگن.
خونه ای که توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت.
پر از لطف و صفا و شادی و یاد خدا.
حالا چیکار کنیم که فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟
چه کارایی نکنیم که فرشته ها رو پر ندیم؟
1. حدیث کسا زیاد بخونیم.
2. سعی کنیم نمازها تا جای ممکن اول وقت باشه.
3. نماز قضا داشتن خیییلی اثر بدی داره.
4. چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جای خونه مون همیشه پاک پاک باشه.
5. توی خونه داد نزنیم.
حتی با صدای بلند هم حرف نزنیم.
فرشته ها از خونه ای که توش با صدای بلند صحبت بشه میرن.
6. حرف زشت و غیبت و دروغ و مسخره کردن و اینا هم که مشخصه.
7. سعی کنیم طهارت چشم و گوش و زبان و شکممون رو تا جای ممکن تو خونه حفظ کنیم.
8.وقتی وارد خونه میشیم با صدای واضح سلام کنیم. حتی اگه هیچ کس نیست.
🔰🔰🔰🔰
📌چهارتا ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه ها میکنه:
1-حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)
2-لا اله الا انت انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)
3-افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه)
4-ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی)
❌راستی یادت نره این پیامو کپی کن تا همه چهارتا از راه های وصل شدن به خدارو بدونن
و توی خونه زیاد صلوات بفرست
🔻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🔻
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با شهدا (۲)
داستان شهادت جوانی که شهید قاسم سلیمانی عاشق او بود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق امام حسین شد کلیمی بود پدرش خاخام یهودی اهل محله ی نصرت تهران
با دیدن دسته های عزاداری در اون سالهای قبل از انقلاب همیشه سوالش این بود چرا سر امام حسین رو بریدن این حرفها باعث گریه شد و با یک شیعه ازدواج کرد و از خانواده طرد شد
کسی که در خانواده اشرافی اون زمان بزرگ شده بود برای سیر کردن شکم بچه ها سه شیفت کار کرد ولی دست از اعتقادتش نکشید
وقتی ازدواج کرد هیئتی در همون محله تاسیس کرد به اسم قمربنی هاشم و از پخت و پز تا نصب پرچم رو خودش به عهده گرفت هیئت بعد از چهاردهه هنوز پابرجاست و مسیحیان و اقلیت های مذهبی هم پای ثابت روضه هاش هستن
و این قسمت ماجرا که رفت اسرائیل مادر در کما بود برایش تربت برد بعد از چندین سال و گفت مامان برات خاک کربلا اوردم
ای دریغا از یهودیان دل آگاه و ارمنیان صاحب دل که فهمیدند ارباب کیست ولی یک عده از جوانان شیعه مان متاسفانه هنوز در جهل مرکب مانده اند و حتی تمسخر هم میکنند.
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مرامشهدا
یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت:
«مگه #حضرتابوالفضلعلیهالسلام با یک دست نجنگید؟ 💔
عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود.
#حمیدباکری بهش مأموریت داده بود گردان #حضرتابوالفضل علیه السلام رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.
لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:
« مگه مولایم #امامحسینعليهالسلام در لحظه #شهادت آب آشامید که من بیاشامم.» شهید که شد هم #تشنهلب بود هم #بیدست. 💔
#شهیدشاپوربرزگر
📙برگرفته از کتاب راهیان علقمه
#السلامعلیکیاابوالفضلالعباس
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر روح الله هست🥰✋
*شهید حججے آذربایجان*🥀
*شهید روح الله طالبی اقدم*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: کشکسرای،مرند،آذربایجان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسر شهید← با رفتنش به سوریه مخالفت بودیم🥀یک روز جنایات داعش را در لبتابش به ما نشان داد🥀بارها میگفت که اگر مدافعان حرم نباشند، این جنگ و کشتارها به داخل کشورمان میکشد💥 و من نمیتوانم یک لحظه وحشت و ترس را در چهره هموطنانم ببینم،🥀پس از من نخواه که به خاطر تو و حنانه از وظیفه ام بگذرم.»🥀میگفت که کاری نکنم که هر دو در قیامت شرمنده حضرت زینب(س) باشیم🥀بعد از رضایت من ، مادر و پدرش💫 لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه میکند،🥀حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد،🥀بعدها در سوریه گفته بود وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم🥀یک لحظه میخواستم برگردم🌙اما اگر برمیگشتم شاید نظرم عوض میشد،»🥀آقا روح الله زمانی که میرفت به من گفت که فقط یکبار خواهم رفت‼️و بعد از دو ماه برمیگردم🕊️و اینگونه هم شد، چرا که وقتی شهید شد، دو ماه بعد پیکرش به کشور آمد.»🌷راوی← میتوان گفت شهید حججی آذربایجان، شهید روح الله طالبی اقدم هست💫زیرا داعشیان بعد از مجروحیتش🥀او را زنده زنده قطعه قطعه کردند،🥀بدنش و سرش را همانند ابا عبدالله جدا کردند،🥀او را مظلومانه در روز تاسوعا به شهادت رساندند🏴 بعد از دو ماه پیکرش تفحص شد🌷و از آن قامت بلند فقط چند تکه از بدنش به وطن آمد🌙چرا که یزیدیان جنایتی کرده بودند که چیزی از پیکرش باقی نمانده بود*🥀🕊️🕋
*شهید روح الله طالبی اقدم*
*شادی روحش صلوات*
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_سیزدهم
ماشینو جلوی یه خونه قدیمی ساخت نگه داشت
فک کنم همین خونس...😑😑
زینب_ساعت 6 میای دنبالمون داداش؟
علی_آره خواهری😉
دیگه برین من جایی کار دارم، کارم تموم شد میام دنبالتون
مواظب خودتون باشید
کاری داشتی تماس بگیر
زینب_ باشه داداش❤️
پس ما میریم ،فعلا خداخافظ
بریم حلما
زیر لب خداحافظی گفتم و پیاده شدم...
زینب زنگ درو زد و منتظر شدیم
صدای دختر بچه ای رو شنیدم که میگفت :الان میام...
حلما_فکر کنم زنگ در حیاط خرابه...
زینب _آره یه مدتیه خراب شده
خونه خیلی قدیمیه و نیاز به بازسازی داره...
متاسفانه فعلا شرایط بازسازی خونه رو ندارن...😞😞
همین اومدم جواب زینبو بدم دختر کوچولو درو باز کرد
اخی چه دختر ناز و مظلومی
فکر کنم 6_7 ساله باشه...
زینب_سلام هدیه جونم
خوبی خاله؟ 😍😘
هدیه_سلام خاله جون☺️😘
دلم براتون یه ذره شده بود
کل هفته رو منتظرتون بودم...
زینب هدیه کوچولو بغل کرد و تو گوشش گفت شرمنده خاله
فرصت نشد زودتر بیام
ببخش خاله جونم
هدیه_همین که دیدمتون خوشحال شدم...
فکر میکردم دیگه نمیایین☹️
زینب_ مگه میشه من دیدن شما خوشگل خانم نیام؟ 😍
ببین دوستم هم اوردم پیشت
و با دست به من اشاره کرد
حلما_ سلام خانم کوچولو
تو چقدر نازی😍😍😍
هدیه_ سلام
شما همون خاله ای هستین که میخواد به داداشم تو درسا کمک کنه؟
حلما_اره عزیزم😉❤️
حالا بریم تو که مشتاق دیدم خان داداش شما شدم😉
هدیه_ وای ببخشید بفرمایید داخل...
دنبال هدیه کوچولو رفتیم داخل
خونه از اونی که فکر میکردم قدیمی تر بود ، یه حیاط کوچیک داشت با یه حوض کوچولو که توش ماهی قرمز دیده میشد
شبیه خونه مادر بزرگا بود فقط خیلی کوچیک بود و معلوم بود که نیاز به بازسازی اساسی داره
هدیه جلو تر از ما رفت تو و مارو دعوت به داخل میکرد
با این که خیلی کوچیک بنظر میرسه
ولی معلومه تربیت خوبی داشته که انقدر مودب و فهمیدس...
خونه مرتب و ساده ای داشتن
ساده که چه عرض کنم خونه تقریبا خالی بود...
دلم کباب شد 😔😔😔
معلومه زندگی سختی دارن...
زینب_ حسن اقای گل کجاست خاله جون؟
هدیه _ رفته میوه بخره خاله😊
زینب_ عه خاله ما که غریبه نیستیم
هر چی به مامانت میگم گوش نمیده که...
مامان سرکاره هدیه؟🤔🤔
هدیه_ بله خاله
اصلا خونه نیست، همش کار میکنه
دوباره هم مریض شده خاله 😢😢
یکم مکث کرد و با بغض گفت: حالش خوب میشه خاله؟
زینب_ اره خاله جونم
من براش داروهاشو اوردم بخوره زودی خوب میشه...
حالا واسه خاله یه لیوان آب میاری؟
هدیه بله ای گفت و به سمت آشپزخونه رفت
خیلی ناراحت شدم، زینب هم از قیافش معلومه که ناراحت شده😔
حلما_زینب مامانشون مریضه؟
باباشون کجاست؟😑🤔
زینب_ حلما بعدا که رفتیم برات تعریف میکنم فعلا چیزی نپرس
با سر به هدیه اشاره کرد
راست میگفت جلو بچه نمیشه حرف زد
زنگ درو زدن ، هدیه با خوشحالی گفت : اخ جون داداشم اومد 😍و رفت درو باز کنه
سعی کردیم خودمونو جمع و جور کنیم که حسن متوجه ناراحتی ما نشه، پسر بچه هست دیگه غرور داره...
دوست ندارم فکر کنه با ترحم نگاهش میکنیم
حسن کوچولو یاالله گویان داخل شد
شاید سنی نداشته باشه ولی مرد بارش اوردن ...
سر به زیر سلام کرد و خوشامد گفت
خستگی از صورتش پیدا بود😞😞😞
زینب_ خسته نباشی حسن جان
بیا بشین یکم خستگیت در بره
که زود شروع کنین تا علی نیومده
حسن_چشم ، الان میام خدمتتون
یکم بعدش با سبد میوه برگشت و ما برای اینکه ناراحت نشه هر کدوم یه میوه خوردیم چون دیر کرده بود سریع رفتیم سراغ درساش و با نگاه کردن به کتابش فهمیدم باید درسشون کجاباشه و چه مطلبی آموزش بدم.
.
.
.
پسر زرنگی بود، زود مطالب رو یاد میگرفت
زینب هم بیرون با هدیه مشغول بود
تا چشم به هم بزنیم ساعت 6 شدو علی اومد دنبالمون... فکر نمیکردم انقدر خوش حال شم بابت کاری که میخوام انجام بدم همونجا باخودم تصمیم گرفتم هر کاری که از دستم برمیاد براشون انجام بدم..
با حسن و هدیه دوست داشتنی خدافظی کردیم و راه افتادیم...
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
چهارشنبه_های_زیارتی
سلام،روز وعاقبتتون امام رضایی💚
🖤