eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
حـقاڪه‌توخـورشیدزمینے‌وزمانـے حقـاڪه‌تـومراد؎‌ومریـدٺ‌شـده‌امـ من ••🌙🌻•• ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎧نسخه صوتی🎧 📚رمان دا ‌⇩⇩⇩ نویسنده: سیده زهرا حسینی 🌷خاطرات از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ است. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند،اما حقیقت آن است که زمان ما رابا خود برده است وشهدا مانده اند... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ آب از سرم گذشتہ صدا میکنی مرا⁉️ در یک قنوٺِ سبز🤲دعا میکنی مرا؟ این شوقِ پر زدن کہ بہ جایے بال وپرم شڪستہ🥀هوا میکنی مرا؟ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨امروز سالگرد شهادت شهید احمد گودرزی 🕊نــام : احمد 🌷نـام خـانوادگـی : گودرزی 🌷تـاریخ تـولـد : ۱۳۷۵/۱/۱ 🌷تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۴/۱۲/۱۴🌧 🌷کـشور شـهادت : سوریه، حلب ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*❣۱۳ سال عاشقی همسرم اصالتاً اهل بروجرد و متولد اول فروردین ۱۳۵۷ بود که در ورامین بزرگ شد. من اصالتاً افغانستانی هستم و پدرم سال‌ها پیش به ایران مهاجرت کرد. مشهد متولد شدم و از زمان کودکی‌ام در ورامین ساکن شدیم. سال‌ها همسایه احمدآقا بودیم. وقتی احمد از من خواستگاری کرد خانواده‌ها مخالفت می‌کردند. احمد ۱۳ سال به پایم نشست و بار‌ها به خواستگاری‌ام آمد. گفته بود زهرا یادت باشد یا تو یا هیچ کس دیگر! در دلم گفتم الان یک چیزی می‌گوید، بعد یادش می‌رود، اما او روی حرفش ایستاد. احمد گودرزی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨زندگی ساده از خدایم بود احمد همسرم شود. بالاخره دل خانواده‌ام به رحم آمد و خواستگاری‌اش را پذیرفتند. برای خرید عقد به بازار رفتیم. کت و شلوار برای احمد خریدیم، اما احمد گفت: من کت و شلوار دارم وقتی قرار است یک بار بپوشم و کنار بگذارم چرا پول‌تان را هدر می‌دهید؟ مراسم عقد مختصری در ۲۸ دی ۹۲ گرفتیم و زندگی‌مان شروع شد. خانواده‌ام شروط زیادی برای احمد گذاشتند که همه را قبول کرد. گفت: فقط یک شرط دارم. چون پاسدارم شرایط کاری‌ام طوری است که مأموریت زیاد می‌روم، شما با نبودن‌هایم کنار بیایید. گفتم باشد قبول می‌کنم.❤️☺️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺❤️احمد زخمی شده بود، اما چند لایه لباس می‌پوشید تا من متوجه نشوم. گفتم چه خبره این همه لباس؟ می‌گفت، چون سوریه سرد بود به زیادی لباس عادت کردم. بعد از شهادتش فهمیدم مجروح شده بود، یک هفته بیمارستان بقیه‌الله بستری بود، اما به دیگران گفته بود به خانواده‌اش خبر ندهند❤️ ❤️وقتی می‌خواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: حلالم کن. خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمی‌خواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم. جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم. احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. پنج دقیقه فقط نگاهم کرد و پلک نزد. یک دفعه در را باز کرد و رفت. دیدم با دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. از کوچه دور شد.😔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آی‌شهدا....... جان‌مادرتان‌به‌‌دل‌منم‌یه‌نگاهی‌بکنید😭💔
به شهدا گفت چرا برای ما دعا نمیکنید بشیم شهید گفت ما براتون دعا میکنیم 😇 گناه می‌کنید 😞 پاک میشه 📜 اینکه میگه وصله ناجور هستیم درسته