🔶همسرش رزمنده ی حزب الله است که در سوریه دو دستش رو از دست داده و جانباز شده...
🔹محمد انگشتی نداره که حلقه به دست کنه
اما باهاش ازدواج کرد چون میدونه که اون دنیا دست گیرش میشه
❣مبارکت باشه عروس خانم
درود به راه زینبی ات...
#محمد_علوش
#همسران_جانبازان
#ازدواج_موفق
#همسفر_بهشتی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹شما جانبازان، به هیچوجه مشروطیِ دانشگاه شهادت نيستيد
🔻رهبر انقلاب: یک جمله به این برادر عزیزِ جانبازمان که میگوید «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض کنم: به هیچوجه شما مشروطی نیستید. 🔹شما #جانبازان ذخیرههای باارزش دانشگاه جهادید. جهاد لزوماً با #شهادت همراه نیست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبهی مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است.
🔺میدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از کشور، هم در دفاع سیاسی و آبرویىِ از کشور و هم در تلاش برای پیشبرد کشور و ملت، که امروز شما در این سنگر کار میکنید. اینها همه #مبارزه است و همه باید مبارزه کنیم. ٨٢/٩/٢۶
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب که در بهشت وا می گردد
هر درد نگفتنی دوا می گردد
از یمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا می گردد
ولادت باسعادت امام سجاد(ع) مبارک❤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#قسمت_سیوهفتم
🔹 در این موقع که پدر و جاناتان باهم مشغول صحبت بودند، ادموند در کنار آنها ایستاده و درحالی که دستش را در جیب شلوارش فرو برده بود، غرق در افکار خودش ظاهراً به گفتگوی آنها گوش میداد.
🔸 ناگهان پدر به نشانه اعتراض نگاه سرزنشباری به او انداخت و گفت: ادموند، حواست کجاست؟! آقای کوین با شما هستند!
🔹 ادموند که گویی از دنیای دیگری به ناگاه وارد این دنیا شده است، با دستپاچگی دستش را به طرف جاناتان دراز کرد و گفت: من رو عفو کنید آقای کوین، این لحظههای پایانی اضطراب زیادی دارم. با اینحال از شما به خاطر همه چیز ممنونم و امیدوارم روزی من هم بتونم براتون کار مفیدی انجام بدم. البته نه به این معنی که شما توی دردسر افتاده باشید!
🔸 از دستپاچگی و درعینحال حرفهای خالصانه ادموند، لبخندی بر روی لبان جاناتان نشست از همین رو دست دیگرش را هم بر روی دست او گذاشت و گفت: آقای ادموند، شما یکی از دوستداشتنیترین مردهایی هستید که من در طول زندگیام باهاشون آشنا شدم. قاطعانه میتونم بگم که وقار و متانت شما آدم رو تحت تأثیر قرار میده و هر کس حتی یکبار در زندگی با شما روبرو بشه، دیگه نمیتونه فراموشتون کنه. مطمئنم که موفق میشید، پس این همه نگرانی لازم نیست.
- پدر! اون شب مهمونی لُرد ریچاردسون رو یادتونه؟ شما و مادر تا یک هفته با من حرف نزدید و جوابم رو نمیدادید!
- آخ، هنوز یادم میفته از دستت عصبانی میشم. بیچاره لُرد تا چند وقت هر جا من بودم تو اون مجلس شرکت نمیکرد، واقعاً که بعضی وقتها پسر خودسر و بی ملاحظه ای میشی.
🔹 ادموند خندید، ویلیام هم از یادآوری آن ماجرا لبخند کم رنگ و متینی زد که حمل بر تأیید رفتار پسرش نباشد. 5 سال پیش در مهمانی هایی که به مناسبت فارغالتحصیلی دختر لُرد ریچاردسون، جین، برگزار شده بود، ادموند در مقابل پیشنهاد ازدواج لُرد با دخترش به صراحت سبکسری و رفتار جلف او را به رخ پدرش کشیده و در نهایت در حضور چند تن از سناتورها و مردان سیاسی اعلام کرده بود که قصد ازدواج با چنین دختری را ندارد و همین مسئله باعث بروز مشکلاتی برای ویلیام شده بود؛ اما امروز که به آن خاطرات فکر میکردند در مقابل سختیهای این مدت به نظر خندهدار میآمد.
🔸 ویلیام دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت: درسته که اون شب با اون اظهارنظر جنجالیات من رو خیلی خجالتزده کردی اما تو دلم به خاطر شجاعتت بهت افتخار میکردم.
🔹 آرتور که تا آن لحظه سعی کرده بود به خود مسلط باشد، ویلیام را تنگ در آغوش گرفت و برای همیشه این حس خوب پدر و فرزندی را که هیچوقت درباره والدین خویش تجربه نکرده بود، با همه وجود لمس کرد و در تکتک اعضای بدنش به خاطر سپرد. بعد از آن نوبت به خداحافظی با ادموند مهربان و دوست خوبش رسید، دست همدیگر را در دست گرفته و با نوعی حسرت به یکدیگر خیره شدند، حسرت روزهایی که به خوشی در کنار هم گذرانده و در بیخبری از وجود چنین لحظهای دردناک سپری کرده بودند، حسرت روزهای رفته، حسرتِ ایکاشهایی که دیگر فکر کردن به آنها جزئی از وجود هر دویشان شده بود.
🔸 وقتی انسان در پرورش احساسات و عواطفش مربی و معلم خوبی داشته باشد، هیچگاه نمیتواند در مقابل خوبیها و فطرت پاک انسانی سر تعظیم فرود نیاورد و از کنار دوستی، گذشت و مهربانی بیتفاوت عبور کند. این قانون در مورد آرتور مردل هم اتفاق افتاده بود و با همه خودپسندیها، خودخواهی و لذتجوییها در زندگی بی بند و بارش، بالاخره در دام محبت و پاکی خانواده پارکر گرفتار شده و اکنون که زمان جدایی از آنها بود، در حد مرگ برایش دردآور و جانکاه مینمود.
🔺 آرتور در زندگی هیچگاه محبت والدین و داشتن خواهر و برادر را تجربه نکرده بود، با اینکه خواهر و برادر واقعی داشت اما مدتها بود که از آنها بیخبر بود و این هرگز در زندگیاش جایی نداشت اما تصور ندیدن ادموند زجرآور بود.
ادامه دارد..
تالیف: #آمنه_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#قسمت_سیوهشتم
📜وکیل معرفی شده توسط جاناتان مسعود طالقانی از وکلای بسیار خبره وزیر دست ایرانی بود که در امور بین الملل هم دستی بر آتش داشت و در اکثر پرونده هایش موفق بوده و بسیار خوش می درخشید جاناتان به دلیل تسلط بسیار زیاد مسعود به زبان انگلیسی و همچنین آشنایی اش با مسائل حقوقی بین الملل انتخاب و به پارکها معرفی کرد.
📜مسعود طالقانی حدود 10 سالی از ادموند بزرگ تر نشان می داد. بسیار شوخ طبع و خوش سخن متعهد به رعایت اصول اخلاقی در کار فردی متدین و در عین حال زیرک بود ظاهری کاملاً ایرانی داشت موهای مشکی پرپشت که به خوبی مرتب شده بود اندامی نچندان متوازن با قدی متوسط پوست صورت سبزه و همیشه با کمی ته ریش.
📜در کل چهره بانمک و مردانه داشت چشم هایش بادامی و پلک هایش کمی افتاده ب نظر می رسید. برای کارش احترام زیادی قائل بود مخصوصاً در زمان برخورد با موکلین ش سعی میکرد همیشه با ظاهر مرتب و رسمی حاضر شود عادت داشت یک کیف دستی مردانه کرمی پر از اسناد و مدارک همراهش باشد که در اکثر مواقع شب قبل شب قبل در منزل تا دیر وقت روی آنها کار کرده بود در مجموع یک مرد پر تلاش دلسوز و محترم بود.
📜 در اولین برخورد آنقدر گرم و صمیمی ومهربان با ادموند رو به رو شد که او نیمی از نگرانی هایش را از خاطر برد تنها و دلشکسته با قدم های لرزان و لغزان کوچه ها را به امید رسیدن به یک راه برای نجات می پیمود در دل وحشت عظیمی لانه کرده بود گام هایش را بلند تر بر می داشت و سعی می کرد و پشت سرش نگاه نکند از گذرگاه های تنگ و باریک به سرعت می گذشت نوری از دور نمایان شد با خودش تکرار می کرد فقط باید به سمت نور حرکت کنم آنجا حتماً راه نجاتی هست گاهی احساس می کرد سایه هایی پشت سر شورا تعقیب میکند و همین باعث میشد سریع تر راه برود ناگهان خود را در مقابله گنبد طلایی درخشان دید.
📜با دلهره به اطراف می نگریست جمعیت زیادی را مشاهده کرد که بی اعتناء به سمت آن مکان نورانی در حرکت بودند و هیچ هراسی هم در دل نداشتن طرح آن تنها روشنایی شهر از آنجا نشأت می گرفت ادموند چندین بار تلاش کرد تا از کسی بپرسد اینجا کجاست اما گویی هیچ کس او را نمی دید در میان وحشت ای مرگبار دست و پا میزد که مفری از آن نبود دلش می خواست فریاد بکشد و کمک طلبد اما حنجره اش یاری نمی کرد و صدا در گلویش بی اثر بود.
📜نگاهش دوباره به آن گنبد تلاقی کرد مانند خورشید درخشان بود کسی که به آن خیره می شد قدرت برگرفتن نگاهش را نداشت. مانند معجزه موسی علیه السلام در رویارویی با ساحران قلب هر بیننده ای را می بلعید در مقابل جریان آب خروشانی قرار گرفته بود که او را بی اختیار به اقیانوس بی انتهایی معنویت پیوند می زد.
📜 تسلیم شده پاهایش یاری حرکت نداشت بر زمین زانو زد و شرکت به راز و نیاز با خداوند آه سته آهسته عطر دلربا ای گل نرگس مشامش را پر میکرد. از جایش بلند شد و نگاهی به پشت سر انداخت وجود آشنایی غریب را در نزدیکی احساس کرد همان مرد نورانی و یاور همیشگی مانند کسی که تمام عمر فلج بوده و هرگز حرکت ارادی نداشته است قادر به بلند شدن نبود از لبه تخت خواب به پایین لغزید و در حالی که به آن تکیه میداد روی زمین نشست و سرش را در دست گرفت و بریده بریده و کوتاه نفس می کشید.
📜 صدای ضربان تند قلب اش در سرش می کوبید دنبال راهی بود تا بتوانند بر ترس و هراس غلبه کند چه نوای روح بخش اذان صبح در فضا طنین انداز شد..
الله اکبر! الله اکبر!
ادامه دارد...
تالیف: #آمنه_پازوکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب كه
در بهشت وا مى گردد
هر درد نگفتنى دوا مى گردد
🌸از يمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا مى گردد
🌸میلادخجسته ی امام
سجاد علیه السلام مبارک
🌸عـیدتـون مـبارک
#شبتون_بخیر_✨🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۲۳.mp3
12.11M
مجموعه #یاد_خدا ۲۳
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ دل باید پاک باشه!
ایمان به چهار تا تارمو، و چند تا پارتی و چند تا فیلم مورددار و ... نیست که!
انسانیت مهمه !!!
@shahidNazarzadeh
@ostad_shojae| montazer.ir
شماازیـکشهیـددهههفتـادۍدعوتنامه
دارید😌⛓...
یھکـانالشھدایۍمملوءازعطـرشھیداحمدمشلب🕶📞!!#بارایحهگݪنرگس🌿
➣ http://eitaa.com/joinchat/1431830531Cec81cd2f0e シ
#عضوشوتاپاڪنشدھ :/
بزرگتـرینکانالشھیداحمدمشلبزیرنظر
خانوادهشھید‼️
نگو که هنوز دوست شهیدت رو انتخاب نکردی😒
خب بیا اینجا تا با یه جوون دهه هفتادی مَشتی آشنات کنم😍
http://eitaa.com/joinchat/1431830531Cec81cd2f0e
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام ای یاردور ازما نشسته..
سلام ای بدترازما دل شکسته..
سلام ای آشناهمچون غریبان
سلام ای مرهم وداروی دردم
سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
سلام کردم نگی دریادما نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 46 - نکوهش عجب در عمل
وَ قَالَ عليهالسلام سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اَللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: گناهى كه تو را پشيمان كند بهتر از كار نيكى است كه تو را به خود پسندى وا دارد
🌼🌼🍂🍂🌼🌼🍂🍂🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💕💕💕
🎊امشب كه
🌸در بهشت وا مى گردد
🎊هر درد نگفتنى دوا مى گردد
🌸از يمن ولادت امام سجاد(ع)
🎊حاجات دل خسته روا مى گردد
🌸میلاد امام
🎊سجاد علیه السلام به محضر قطب عالم امکان مهدی صاحب الزمان و همه عاشقان مبارک باد
🌸عیدتون مبارک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹با #ولایت تا شهادت🌹:
🦋خانم صفیه گلزاری مادر ۹شهید است
که ساکن جزیره هرمز میباشد..
شهدای این خانواده در عملیاتهای خیبر، فتحالمبین، والفجر۸، کربلای۴، کربلای۵، بوده و آخرین شهید نیز دختر اوست که درجنایت آلسعود در سال۶۴ در حج خونین مکه بهشهادت رسید.....
🙂 اونوقت ما فکر میکنیم برای انقلاب خیلی زحمت کشیدیم..
💔 مادر عزیز ۹ شهید گرانقدر به حق همون شهیدانت حق خودت را برگردن ما ببخش....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢 #شهادت_دو_برادر_بفاصله_هفده_روز
.
سید ابراهیم جعفرنژاد هم رزم شهید:
🌅 محمدجواد و مهدی برادر بودند اهل بهشهر و بعنوان بسیجی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا عازم جبهه ها شدند.مهدی هفده ساله بود و محمد جواد پانزده ساله ....
غروب پنجم بهمن ۱۳۶۴ ؛ محمدمهدی یک بیست لیتری گرفت تا آب بیاورد من هم از پشت سرش رفتیم. آمبولانسی که شهیدمحمدجواد (برادر محمدمهدی) را آورده بود به گردان برای لو نرفتن عملیات روی تابوت نوشته شده بود منطقه شهادت چنگله! محمدمهدی که برای آب آوردن می رفت نمی دانست برادرش در آمبولانس است یکی از آمبولانس بیرون آمد و گفت: آقا مهدی! می دانی برادرت شهید شد؟ گفت: نه! گفت: الان در آمبولانس است. من به او گفتم: «آقا مهدی! محمدجواد شهید شد.» گفت: «کی؟» بعد گفت: اِنالله و انا الیه راجعون! گفتم باید به تشییع جنازه بروی گفت: نه! من باید باشم و راهش را ادامه دهم.موند و هفده روز بعد در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ تو فاو بشهادت رسید.
.
🌷شادی روح شهیدان #نسیمی صلوات...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عیدی ما به شما این کلیپ بسیار ارزشمند
خودم وقتی این کلیپ رو دیدم
تازه فهمیدم این بیت شعر یعنی چی 👇
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
👈حتما حتما حتما ببینید👉
واقعا به نکاتی اشاره میشه
که در پوست خودت نمی گنجی
حالت خوب شد برای فرج حضرت دعا کن
بعد هم اگر دوست داشتی برای ما
شیعه امیرالمؤمنین علیه سلام قدر خودت رو بدون 👌👌👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اجرای زیبای گروه نجمالثاقب
در حسینیه معلی امشب
#ماه_شعبان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
اعمالی که میتونی تو ماه
شعبان انجام بدی🥰👆
#شعبان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh