🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷
همیشه توی جیبش یه #زیارت_عاشورا داشت😊
کار هر #روزش بود
بعد هر #نماز باید زیارت میخوند🌹
حتی اگه خسته بود
حتی اگه حال نداشت و یا #خوابش میومد
شده بود تند میخوند، ولی میخوند
همیشه بهش #حسودیم میشد
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (علیه السلام)چی بود😭
#شهید_مدافع_حرم_علی_عابدینی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠يك ربع به شهادت
🌷با بيست نفر از دوستان #جيرفتى در بستان همكار بودم. هر جا كه مى رفتيم، با هم بوديم. بين ما دوستى و صميميت💞 زيادى پديد آمده بود. يك روز كه از #رقابيه به استراحتگاه برگشته بودم تا نماز بخوانم، فرمانده آمد داخل اتاق و گفت: آقاى بلوچ اكبرى! #جانمازت را جمع كن، اول برو گروهان ارتش؛ بلدوزرى 🚜گرفته ام؛ بارش كن بياور، بعد برگرد #نمازبخوان.
🌷گفتم: نمازم را مى خوانم، بعد مى روم. اما #فرمانده اصرار كرد و گفت: #اول برو جايى كه گفتم، بعد برگرد نماز بخوان! ديدم اصرار فايده اى ندارد😞. همين طور جانماز را پهن شده گذاشتم و #رفتم.
🌷فاصله تا گروهان #ارتش حدود ١/٥ كيلومتر بود. به گروهان كه رسيدم، هواپيماهاى🛩 عراقى شروع به بمباران💥 كردند. من سريع رفتم داخل #سنگرارتش. يك ربع بعد كه اوضاع آرام شد، ديدم #بستان در هاله اى از دود غليظ و سياه 🌫گم شده است.
🌷وقتى برگشتم، ديدم تعدادى از دوستان #شهيد شده اند. بچه هايى كه داشتند براى دوستانشان گريه مى كردند😭، با ديدن من به طرفم آمدند و با تعجب 😧پرسيدند: تو زنده اى؟! #شهيدنشدى؟! گفتم: شهادت 🌷لياقت مى خواهد. من حالا حالاها كنار شما هستم.
🌷با بچه ها رفتيم داخل اتاقى كه #جانماز پهن بود. ديديم يك بمب خوشه اى درست در #نقطه اى كه من مى خواستم نماز📿 بخوانم، فرود آمده و جانمازم را كاملاً سوزانده 🔥و از بين برده است. بچه ها گفتند: شانس آوردى! اگر فرمانده اصرار نكرده بود، تو حالا اينجا نبودى، توى آسمان ها🕊 بودى!
🌷حرف آنها واقعيت داشت. اصرار فرمانده براى رفتن من خواست #خدا بود. اگر خداوند مقدر نكرده بود، من با #جانمازم مى سوختم، اما تقدير الهى چيز ديگرى بود😔.
راوى: #رزمنده_بلوچ_اكبرى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حمید علیمی.mp3
2.05M
⚫️🔘 #شهادت_امام_محمد_باقر (ع)
🌴بارون بارون شبیه ابر آسمون
🌴میریزه از چشمام رو لب انا الیه راجعون
🎤 #حمیدعلیمی
👌 #پیشنهاد_دانلـود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وداع جانسوز شهید مدافع حرم #عباسعلی_علیزاده از پشت بیسیم با فرزندانش از خط مقدم عملیات در #سوریه
🌺سینا جان #دنیا برام #کوچیک شده بابا
🌺سینا جان #اسلحه ی من زمین نمونه بابا
🌸ندا جان دخترم #شب_عروسیت میام پیشت باباجان
🌸نداجان #چادر مادرمون حضرت زهرا رو سرتون نگه دارین..
#بشنوید👇👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5918176904791195985.mp3
3.48M
🔴 وداع جانسوز شهید مدافع حرم «عباسعلی علیزاده»
🌱از طریق بیسیم با فرزندانش از خط مقدم سوریه...
⚡️به آنها وصیت میکند و لحظاتی بعد با صدای شلیک راکتها،تماس قطع میشود..
روحش شاد.
👇
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین وداع شهید حسین هریری با پدرومادرش... #ما_همه_ميريم_ولی_شهدا_هستند #قرآنمون_میگه_شهید_زنده_ست
#پدر_شهید می گفتند:
زمانی که شهید بزرگوار قرار بود به #جبهه_مقاومت اعزام شود، در پاسخ به این سوال که هنوز رهبری #فتوای جهاد نداده است،
گفت:
«مگر حتما باید عرصه #تنگ شود تا آقا #اذن_جهاد بدهد، قبل از آنکه عرصه تنگ شود باید برویم تا #آقا اطمینان خاطر یابند.»
#شهید_حسین_هریری❣
#تخریب_چی_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروردگارا! #رفتن در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت. ولی میدانم که از تو باید #بخواهم مرا در
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰سوار بر هلی کوپتر 🚁در آسمان کردستان بودیم. دیدم #صیاد مدام به ساعتش⌚️ نگاه میکنه وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه😇
🔰بعدش هم به #خلبان اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست♨️، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم.
🔰گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا #نماز بخونیم! هلی کوپتر نشست، صیاد با آب قمقه ای که داشت #وضو گرفت و به نماز ایستاد، ما هم به او اقتدا کردیم.
#شهید_صیاد_شیرازی🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓12 روز تا روز پیمان "یوم العهد المعهود" باقیست... 📩 #پیشنهادتبلیغی ⬅ يك سخنران می
#روزشمار_غدیر
🗓11 روز تا روز دلیل آشکار، "یوم البرهان" باقیست...
📩 #پیشنهادتبلیغی
⬅ یک #راننده تاکسی یا اتوبوس می تواند با پذیراییِ #شکلات یا نصب یک #پوستر در ماشینش مبلغ #غدیر باشد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا #قسمت2⃣ وقتی وصیت نامه شهدا رو خوندم دیدم در وصیت نامه ی خیلی از 🌷شهدا🌷 به حفظ #حجاب اه
#داستان_صبا
🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی
#قسمت_3⃣
اون شب دوستم رفت و من برای شام موندم.
خانواده حاج آقای علوی طوری برخورد می کردند که من ناراحتی را فراموش کردم، و وقتی خواستم به خونه🏠 برم با داماد و دخترشون منو به خونه رسوندن.🚗
فردای اون روز وقتی از مدرسه برگشتم، تو راهِ رفتن به خونه خواهرم بودم، از جلوی مسجد🕌 که رد شدم، یکی صدام کرد، برگشتم دیدم خانم آقای علویه.
رفتم پیششون گفتند:
"حاجی گفتن از این به بعد برم خونشون."
من هم قبول کردم.😊
وقتی به مادرم جریان رو گفتم واکنش بدی نشون نداد، پدرم هم گفتن مرد خوبیه و میشناسمش.
و ایشون هم اجازه رفتن دادند.
ولی گفتن سنگین تر برو.
_علت این حرف ها بعداً مشخص شد._
ولی من چون ظاهر خوب و پوشیده ای داشتم همونجوری رفتم.🙃
رفت و آمد شروع شد، تا جایی که من هر روز به خونه حاج آقای علوی می رفتم، و بدون نیت قبلی، تعداد زیادی ⚡️حدیث و ⚡️آیه یاد گرفتم.
اصلاً مسئله رو دینی نمی دیدم.
به عنوان یک کلاس درس می دیدم.
سوال میکردم بسیار زیاد.☺️😅
بعد از گذشت سه ماه حاج آقا گفتند بعد از انجام کارهام، وقتی سرشون خلوت بود برم پیششون.
یعنی زمانی که با خانواده بودند.
و من شروع کردم به عربی یاد گرفتن از دخترششون. تا معانی ⚡️احادیث و ⚡️آیات رو بفهمم.
و حاج آقا هم حین جواب دادن ✔️نکات رو میگفتن.
از نامحرم و حجاب و...
دیگه تقریباً شناخته شده بودم؛ چون هم در مجلس حاج خانم بودم و هم دور از چشم، مجلس حاجی رو دنبال می کردم.
ولی کم کم مغرور شدم و فکر می کردم زرتشت به خاطر آرامش و عدم هیجانش از اسلام برتره... یعنی دینی که به هیچی اهمیت نده خیلی خوبه❗
مثل سیاست، فرهنگ...
وقتی این موضوع رو با خود حاجی در میون گذاشتم در جواب گفتن هرجور صلاح میدونی، میتونی مسلمان بشی و راحتتر بیای و بری.
خشکم زد.
انتظار این حرف رو نداشتم❗️
من اصلاً به مسلمان شدن فکر نکرده بودم❗️
♻️شاید علت اینکه حرف ها به دلم می نشست این بود که زرتشت دین ضعیفیه و کامل نیست، پاسخ نمیده و جامع نیست.
اول تصمیم گرفتم از دین زرتشت دفاع کنم ولی از دهنم پرید گفتم مسلمون میشم...😟
اما بعد از اون روز تا یک هفته تو جلسات نرفتم.
جالب بود که حاجی و حاج خانم هم پیگیر نشدن❕😐
استرس و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم، به چشم جنایت بهش نگاه می کردم❗
خلاصه فکر کردم و رفتم؛ البته می ترسیدم از خانواده❗
می ترسیدم اشتباه کنم❗
ولی طرز فکرم عوض شده بود.
💥یعنی حاجی جوری منو تربیت کرد که می دونستم همیشه یه راهی هست...
💥پس با خودم گفتم نگران نباش یه راه حلی پیدا میشه...
رفتم، و سعی کردم با نهایت خِنگیم استاد حوزه رو به چالش بکشم❗😑
نهایت مسخرگی بود...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh