eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی ✔️بدترین تنبیهی که خیلی‌هامون در حق فرزند یا همسرمون انجام میدیم! البته موقتاً ممکنه نتیجه هم بگیریم... ولی در درازمدت ضربه‌های جبران ناپذیری به خودمون و اونا میزنیم! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیون شماییم🥀 مدیون خون پاک شهداییم🕊 یادمون نره یه روزایی کربلا رفتن آرزوی خیلی ها از جمله این عزیزان بوده ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 به خط دب حردان اشاره کرد و گفت:«یادت هست اول جنگ با اسلحه «ام - یک" و "ام - دو"اومدیم این جا؟ یادت هست با چه زحمتی خاکریز زدیم و کیسه گذاشتیم و سنگر درست کردیم؟» زنده شدن خاطرات اول جنگ، شیرینی خاصی برام داشت به تأیید حرفش سرم را تکان دادم. «یادت هست همون وقتها پشت این خط آب ول کردیم؟» گفتم: «آره یادم هست.» «هنوز هم همون آبها مونده که الان نیزار درست شده.» گفتم:«حالا قضیه ی گریه ی شما چیه؟» گفت:«می دونی سید،ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال همون جای قدیم باشیم؟ ما الان باید خیلی جلوتر از این می بودیم غصه داره که این همه از خاک ما دست دشمن مونده.» به حال و هوای او، مثل همیشه غبطه می خوردم این همه غیرت برای دفاع از دین و میهن، واقعاً عجیب بود.بلند شد ایستاد. سینه خیز تا لب خاکریز رفت کمی آن طرف را نگاه کرد و برگشت پایین،حالش خیلی گرفته بود.این را از حالت چهره اش می خواندم یکدفعه با صدای گریه آلودش گفت:«برو بچه ها رو جمع کن.» نگاهم بزرگ شد با حیرت گفتم:«بچه ها رو ؟ برای چی جمع کنم؟!» «یک دعای توسلی بخونیم» «حواست کجاست حاجی؟» انگارتازه به خودش آمد،چپ و راستش را نگاهی کرد و زود گفت:«ها؟برای چی؟»«ناسلامتی این جا خط مقدمه، یادت رفته که با خاکریز دشمن صدمتر بیشتر فاصله نداریم؟ این جا که نمی شه دیگه بچه ها رو جمع کنیم.» کف دستش را گذاشت رو پیشانی اش، چشمهایش را بست و گفت:«حواس منو ببین! اصلا یادم نبود کجاییم.» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 رفتیم تو سنگر فرماندهی،چهار پنج تا از بچه ها را صدا زد بنا شدپنج شش نفری، دعای توسل بخوانیم. وقتی همه جمع شدند،خودش جلوتر از بقیه نشست و خواندن دعا را شروع کرد. واقعاً فراموشم نمی شود آن شب را،سوز صداش تا اعماق وجود آدم را می سوزاند.از همان اول تا آخر دعا، به شدت گریه کردیم خیلی با شوربود. آخر دعا به حالت عجز و زاری گفت:«دعاکنید إن شاءالله این عملیات پیروز بشه که باز دوباره نخوایم بعد از دو سال همین جا بمونیم یا خدای نکرده بریم عقب تر.».... آن شب را تا صبح منتظر دستور حمله ماندیم بعد از اذان صبح هم خبری نشد در تمام طول این مدت صدای تیراندازی و درگیری به گوش می رسید. حدود هفت و هشت صبح بود که آقای غلامپور از پشت بی سیم با عبدالحسین حرف زد و دستور حمله را داد. قبلش ما یک شناسایی کلی از منطقه کرده بودیم. اسم رمز عملیات را به بچه ها گفتیم و باهمان اطلاعات کم زدیم به خط دشمن ،از لابلای نیزارها رفتیم جلو، عجیب بود؛ حتی یک تیر هم به طرف ما شلیک نمی شد تازه وقتی پا گذاشتیم رو دژ دشمن، دیدیم عراقی ها به سرعت باد و طوفان دارند فرار می کنند همه مات و مبهوت نگاهشان کردند برای همه سؤال شده بود که چرا فرار می کنند؟ گفتم به احتمال قوی از دیشب تا حالا تحت فشار روحی بودن امروز صبح تا ما رو دیدن دیگه نتونستن طاقت بیارن یکدفعه عبدالحسین از گرد راه رسید داد زد :«پسر چرا و ایستادین شماها؟!برین دنبالشون، برین.» گویی وضعیت دستمان آمد پا گذاشتیم به تعقیبشان، تا ایستگاه حسینیه دنبالشان رفتیم و تا جایی که جا داشت، ازشان اسیر گرفتیم و غنائم جنگی. تازه آن جا فهمیدیم کار اصلی را بچه های تیپ بیست و یک امام رضا (سلام الله علیه) و نیروهای دیگر کرده اند. از سمت ایستگاه حسینیه از کارون رد شده و دشمن را بریده بودند. دشمن هم منطقه ی پادگان حمید و ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 به دور و برش اشاره کرد و گفت:«زحمت این ایستگاه حسینیه رو بچه های تیپ بیست و یک کشیدن و جاهای دیگه رو هم لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و نیروهای دیگه آزاد کردن درچه ای ماتش برد انگار مثل بقیه انتظار همچین جوابی را نداشت ناباورانه گفت:« ولی همه جا صحبت از پیروزی شماست میگن خیلی گل کاشتین» عبدالحسین نه برد و نه آورد رک و پوست کنده گفت:«دروغ میگن گردان ما کاری نکرده الان هم همه شون صحیح و سالم این جا هستن، حتی از دماغ یکی شون خون نیومده» مکث کرد ادامه داد:«الان هم منتظر دستورم که بگین برو طرف شلمچه» آقای درچه ای لبخند زدگفت:«شما دیگه تحت فرمان تیپ بیت المقدس هستین باید با آقای کلاه کج "صحبت کنید.» کل گردان رفتیم تو خط جفیر و کوشک،کنار دژ ایران، تو آن منطقه باید پدافند می کردیم و جلوی پاتک های دشمن را می گرفتیم تا ساعت یازده شب با چند تا فرمانده ی دیگر مشغول بودیم نیروها را تو سنگرها تقسیم کردیم و قشنگ آرایش دادیم ،در این میان دل و جان همه تو عملیات بیت المقدس بود اهمیت عملیات این بود که نوک حمله به طرف شلمچه و خرمشهرمی رود یازده و نیم شب، عبدالحسین آمد. رفته بود تو جلسه ی تیپ پیش خودم گفتم:«اگر بیادش حتماً گرفته و ناراحته» به خلاف انتظارم خوشحال بود یعنی بیش از حد شاد و خوشحال نشان می داد؛همین طور می گفت و می خندید! با سابقه ای که از او داشتم معمولاً این طور وقتها که نمی توانست تو عملیات برود،،حالش گرفته می شد و دمغ بود. چند تا سؤال از وضعیت گردان پرسید، به بعضی جاها خودش سرکشید خاطرش که جمع شد، مثل اینکه با خودش حرف بزند گفت:«خب حالا یک جانشین هم می خواد گردان» چشمهام گرد شد. «جانشین برای چی؟» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. ❣اللهم-عجل-لولیک-الفرج❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 241 - سختی انتقام مظلوم از ظالم وَ قَالَ عليه‌السلام يَوْمُ اَلْمَظْلُومِ عَلَى اَلظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ اَلظَّالِمِ عَلَى اَلْمَظْلُومِ🍃🌹 و درود خدا بر او، فرمود: روزى كه ستمديده از ستمكار انتقام كشد، سخت‌تر از روزى است كه ستمكار بر او ستم روا مى‌داشت 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ وقتی که اولین بار از ماموریت برگشته بودند برای استقبال به امام زاده یحیی رفته بودیم با بغضی که درگلو از شهادت شهید محمد طحان داشتم با اشکهای جاری،محمدحسین را در بغل گرفته بودم تو اون لحظه به من گفت: گریه نکن خوش به حال محمد شد ،ما باید به فکر خودمان باشیم ببینیم کجا هستیم. درجلوی ورودی امام زاده یحیی، خم شد وجلوی قدم های پدر شهید طحان رابوسید شاید به خاطر همین ادب به پدر شهید ،خدا محمدحسین را زود خرید. 🎙نقل از دوست شھــید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : چنین فردی عمر خود را ضایع نمی‌کند حجت الاسلام والمسلمین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*این هم خبر خوب برای کسانی که عکس شهدا را به در و دیوار می زنند، قبر شهدا را می شویند، قاب عکس کهنه شهدا را با قاب عکس جدید عوض می کنند، یادواره شهدا می گیرند، به خانواده های شهدا سرکشی می کنند، شهدا را یاد می کنند و راه شان را ادامه می دهند.. شــهــــــ💔ـــــــدا 😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌 سیدجان کی باورش میشد امسال عکست روی کوله پشتی زوار باشه🥺 عاقبت بخیر شدی اما خییلی برای پرکشیدنت زود بود🕊 🌹 . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢سوم شهریور آغاز و یاد و خاطره شهیدان رجایی و باهنر گرامی باد... 🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ تصاویر هوایی از ورود دسته‌های عزاداری به بین‌الحرمین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به هوای کرب و بلا محتاجم😭🤲🏻❤️ می گویند زن های عرب دلشان که می گیرد غصه که می افتد به جانشان، راه کج می کنند سوی حرم تو آقا! می نشیند یک گوشه چادرشان را روی صورتشان می کشند هی می گویند یا عباس ادرکنی ادرکنی بحق اخیک الحسین می گویند شما کاشف الکرب حسینی می گویند هر که می رود کربلا غم های دلش حواله می شود به سوی حرم شما عقده های دلش باز می شود در آن صحن، دلش آرام می گیرد… یا عباس! کرب هایم را برایت آورده ام غصه هایم را آورده ام راهی به کربلا ندارم مانده ام در این شهر پر التهاب. مانده ام در این خستگی نذر کرده ام برای دل خسته ام نذر کرده ام بنشینم گوشه ای و برای دل خسته ام بخوانم: “یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ” . دریاب این دل را… 💔💔💔💔💔💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•『🕊️』• ↫ هم بازیهایم نیستند، امشب کنار بسترم قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم ؟ . . راوی: کربلایی علی زین العابدین پور ١ روز تا اربعین حسینی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهر شهید: مادرم از وقتی فهمید طالب را با اتو داغ کردند و سوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده متولد: 1344/09/28 تهران تاریخ شهادت : 1361/05/24تهران توسط منافقین شکنجه شد و به شهادت‌ رسید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹قیمت پنج دقیقه از عمر حاج قاسم ‌چهار روز قبل از شهادتش به یک عالم بزرگ گفت: از خدا خواسته‌ام پنج سال از عمر مرا بگیرد به شما بدهد. آن عالم گفت: هفتاد و پنج سال است برای مکتب اهل‌بیت کتاب نوشته‌‌ام، صدها شاگرد تربیت کرده‌ام، همه این‌‌ها را حاضرم فدای پنج دقیقه مناجات شما با خدا و خدمات شما به مردم بکنم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ◇‌ ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. ◇ یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین(ع) نرفتم یه بار برم و بیام.. ◇ حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. ◇‌ چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ◇ روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده ... 🕊 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°●💚🌿●° هیچکس نمیفهمه تو دل کسی چی میگذره دلتون فقط به اهل بیت خوش باشه. 🕊 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh