🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید یـادمون باشه ڪه... هـر چی برای #خـــدا ڪوچیڪی و #افتـادگی ڪنیم، خـــدا در نظر دیگـرا
1⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷نصفہ شب بود، چشم چشم رو نمى ديد، سوار #تانك بودیم، وسط دشت، كنار #برجك نشستہ بودم، ديدم يكى #پيادہ میاد، بہ تانك هـا نزديك مےشد، چندلحظہ #توقف مےڪرد، مےرفت سراغ بعدی،😐 سمت ما هم اومد ،دستش رو دو پايم حلقہ كرد، پايم رو #بوسيد و گفت :
🌷«بہ خدا سپردمتون.»😔
گفتم «حاج حسين؟»،😳
گفت :«هيـس! #اسم نيار»،
رفت طرف تانك بعدے...
🌷تازہ فهمیدم #پاے رزمندہ ها رو مےبوسه، گفت اسمشو نیارم کہ کسے نفهمہ #پابوسشون همون حاج حسین خرازی #فرماندمونه ...😞💚
#سردار_شهید_حسین_خرازی🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
🔸حاج حسين رزمنده ها را #عاشقانه دوست داشت💖 و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد😍
🔹یک شب #تانک ها را آماده كرده بوديم و منتظر دستـور حرکت بوديم. من نشسته بودم كنار #برجک و حواسم به پیرامونمان بود👀 و تحرکاتی كه گاه بچهها داشتند. یک وقت ديدم یک نفر👤 بين تانک ها راه میرود و با سرنشینان، گفت و گوهای كوتاه میكند.
🔸کنجکاو شدم ببينم كيست !! مرد توی تاريكی🌚 چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكی كه #مـن نشسته بودم رويش. همين كه خواستم از جايم تكان بخورم، دو دستی به پوتينم چسبيد و پايم را #بوسيد! گفت: به خدا سپردمتون!!
🔹تا صدایش را شنيدم، نفسم بريد😧
گفتم: حاج حسين⁉️ گفت: #هيس؛ صدات در نياد ! و رفت سراغ تانک بعدی.....
#شهید_حسین_خرازی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh