🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣4⃣به یاد #شهید_مرتضی_عطایی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_مرتضی_عطایی 🌹
#شهید_مدافع_حرم
#ابوعلی
#جانشین_تیپ_عمار_لشکر_فاطمیون
#شهادت_روز_عرفه😍
✍ به روایت همسر شهید
6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹تابوت را گذاشتند جلویم. من بودم و علی و نفیسه. گفتم: «بازش کنید.» گفتند نمیشود. اصرار کردم. به التماس افتادم. داشتم برای مرتضی لَهله میزدم. 🔸میخواستم ببینمش. مرتضای خستۀ از سفر برگشتهام را باید میدیدم تا دلم آرام میشد.
🔹دیدم زیر بار نمیروند. چنگ انداختم و پلاستیک روی تابوت را پاره کردم. افتادم به جان میخهای تابوت که دلشان راضی شد و درِ آن را برایم باز کردند.
🔸صورتش را که دیدم زبانم باز شد: «سلام مرتضیجان! خوبی آقا؟ دلم برایت تنگ شده بود.» حس میکردم مقابلم ایستاده. نگاه کردم به صورتش. حس کردم حالت صورتش کمی تغییر کرد. به روی خودم نیاوردم.
🌷☘🌷☘
🔹شروع کردم به صحبت کردن، مثل همان وقتها که خسته از راه میرسید و مینشست پای حرفهایم. زبان گرفته بودم و برایش از ندیدنش میگفتم، از نبودنش، از دلتنگیهای شبانهروزی علی و نفیسه.
🔸دوباره نگاهش کردم. مثل همان وقتها که خیره نگاهش میکردم و منتظر جوابش میماندم. مرتضی مثل همیشه جوابم را داد. اینبار قطره اشکی بود که آرامآرام از گوشه چشمش پایین چکید.
🔹سه بار برایش زیارت عاشورا خواندیم. نفیسه گفت: «مامان! یعنی الان بابا اینجاست؟» گفتم: «آره مامان. مگه میشه ما اینجا باشیم و بابا کنار ما نباشه؟!» نفیسه گفت: «بابا! اگه الان پیش مایی به ما نشون بده.» یک قطره اشک از آن یکی چشم مرتضی غلتید!
🔸زنده بودنش را حس کردم. باور کردم مرتضی فقط حضور دنیاییاش از ما دریغ شده، روح او کنار ما بود. زندۀ زنده، درست مثل همان وقتها که با من و علی و نفیسه صحبت میکرد، شوخی میکرد و قربان صدقهمان میرفت. مثل همان وقتها که هوایمان را داشت.
🌷☘🌷☘
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم مرتضی عطایی شهادت ظهر عرفه 1395 🔻آقاجان تو که از آخر گره رو باز میکنی پس چرا امر
8⃣6⃣3⃣#خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مرتضی_عطایی🕊❤️
✍ به روایت همسر شهید
🌷علاقه و محبتش به #بچه حد و حصر نداشت. دختر و پسر هم برایش فرقی نداشت. از وقتی نفیسه و علی به جمعمان اضافه شده بودند همه کارهایش را طوری تنظیم میکرد که #آخر_هفته با هم باشیم. کلی #خوراکی جورواجور میخرید، با هم فیلم میدیدیم و از کنار هم بودن #لذت میبردیم.
🌷تفریحاتمان #ساده بود ولی با #مرتضی بینهایت خوش میگذشت.توی حیاط نقلی خانهمان یک #تاب کوچک آهنی درست کرده بود و یک #حوض کاشی گذاشته بود وسط حیاط. بعد از ظهرها حتما با بچهها #بازی میکرد. همه این تفریحات ساده با بودن مرتضی دوستداشتنی و #شیرین بود.
🌷جمعهها ساعت شش صبح #تلویزیون را روشن میکرد. همهمان با #دعای_ندبه بیدار میشدیم. میگفت: «زود بیدار بشید که جمعهتون #حروم نشه.» با موتور میرفتیم سمت #طرقبه و شاندیز. با دوتا بچه کوچک، تپهها را بالا میرفتیم.
🌷یکی از مسئولان بسیج، مسئول ثبتنام #خدام_افتخاری حرم شده بود. پیشنهاد کرد که مرتضی هم ثبتنام کند. بار اول، شب میلاد #حضرت_رسول(ص) لباس خادمی آقا را پوشید. از آن به بعد تا شهادتش تقریبا سه سال #خادم_حرم بود.
🌷هر هشت روز در میان، یک شب کشیک بود. ساعت شش بعد از ظهر میرفت و تا هفت یا هشت صبح #حرم بود. وقتی با آن کت و شلوار سرمهای رنگش از حرم میآمد میگفتم: «مرتضی، بوی #امام_رضا میدی.» یکی دو ساعت نمیگذاشتم لباسهایش را دربیاورد. دوست داشتم تو لباس خادمی آقا #سیر نگاهش کنم.
#شهید_مدافع_حرم🌷
#جانشین_تیپ_عمار_لشکر_فاطمیون
#شهید_عرفه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh