🌷شهید نظرزاده 🌷
🌙قرار دو شهید مدافع حرم با هم شهیدان صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی #شهید_مرتضی_عطایی #شهید_م
4⃣7⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 خاطره ای از
#شهید_مرتضی_عطایی🌹🕊
#شهید_عرفه
✍ به روایت همسر شهید
🔹گفتند: «کجا دفنش کنیم؟» گفتم: «صبر کنید از مرتضی بپرسم.»
🔸 آن شب شاید نیم ساعت خوابم برد. مرتضی با لباس نظامیاش آمد. کلی با هم حرف زدیم. دم رفتن پرسیدم: «مرتضی کجا خاکت کنیم؟» گفت: «خانوم، توکل به خدا.»
🔹من هم که دیدم قرار است با دو شهید دیگر تشییع شود گفتم: «مرتضی را از آنها جدا نکنید. هر کجا آنها را دفن میکنید، مرتضی هم همانجا باشد.»
🔸قطعه 15 بهشت رضا(ع) شد خانه ابدی مرتضی.
🔹سعی کردم محکم باشم. حتی نگذاشتم اشکی توی چشمم بیاید. خندیدم تا فکر نکنند از این که مرتضی به بهترین آرزویش رسیده ناراحتم.
🌷☘🌷☘
🔸نبودنش سنگین است و غصهاش بزرگ، جایش خالی است و هیچجور پر نمیشود، اما مرا فقط همین آرام میکند که مرتضی حاجتروا شد.
🔹حالا خیالم راحتتر است. حداقل نگرانیام تمام شده و دیگر غصه خستگیاش را نمیخورم؛
الان سردش شده یا گرمش شده، گرسنه است یا تشنه. حداقل دیگر چله نمیگیرم برگردد.
🔸تنها ترسی که اذیتم میکند این است که بدون مرتضی بروم کربلا.
🔹شاید شهادتش برایم راحت حل شد ولی خاطراتی که برایم گذاشته، چیزی نیست که بشود راحت دورهاش کرد. پابرهنه بودنش توی کوچهپسکوچههای کربلا، بدوبدو کردنهایش چیزی نیست که فراموش کنم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم مرتضی عطایی شهادت ظهر عرفه 1395 🔻آقاجان تو که از آخر گره رو باز میکنی پس چرا امر
8⃣6⃣3⃣#خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مرتضی_عطایی🕊❤️
✍ به روایت همسر شهید
🌷علاقه و محبتش به #بچه حد و حصر نداشت. دختر و پسر هم برایش فرقی نداشت. از وقتی نفیسه و علی به جمعمان اضافه شده بودند همه کارهایش را طوری تنظیم میکرد که #آخر_هفته با هم باشیم. کلی #خوراکی جورواجور میخرید، با هم فیلم میدیدیم و از کنار هم بودن #لذت میبردیم.
🌷تفریحاتمان #ساده بود ولی با #مرتضی بینهایت خوش میگذشت.توی حیاط نقلی خانهمان یک #تاب کوچک آهنی درست کرده بود و یک #حوض کاشی گذاشته بود وسط حیاط. بعد از ظهرها حتما با بچهها #بازی میکرد. همه این تفریحات ساده با بودن مرتضی دوستداشتنی و #شیرین بود.
🌷جمعهها ساعت شش صبح #تلویزیون را روشن میکرد. همهمان با #دعای_ندبه بیدار میشدیم. میگفت: «زود بیدار بشید که جمعهتون #حروم نشه.» با موتور میرفتیم سمت #طرقبه و شاندیز. با دوتا بچه کوچک، تپهها را بالا میرفتیم.
🌷یکی از مسئولان بسیج، مسئول ثبتنام #خدام_افتخاری حرم شده بود. پیشنهاد کرد که مرتضی هم ثبتنام کند. بار اول، شب میلاد #حضرت_رسول(ص) لباس خادمی آقا را پوشید. از آن به بعد تا شهادتش تقریبا سه سال #خادم_حرم بود.
🌷هر هشت روز در میان، یک شب کشیک بود. ساعت شش بعد از ظهر میرفت و تا هفت یا هشت صبح #حرم بود. وقتی با آن کت و شلوار سرمهای رنگش از حرم میآمد میگفتم: «مرتضی، بوی #امام_رضا میدی.» یکی دو ساعت نمیگذاشتم لباسهایش را دربیاورد. دوست داشتم تو لباس خادمی آقا #سیر نگاهش کنم.
#شهید_مدافع_حرم🌷
#جانشین_تیپ_عمار_لشکر_فاطمیون
#شهید_عرفه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم مرتضی عطایی شهادت ظهر عرفه 1395 🔻آقاجان تو که از آخر گره رو باز میکنی پس چرا امر
گفتمش بي تو دلم مي گيرد !!
گفت با #خاطره_ها خلوت كن..
گفتمش خنده به لب مي ميرد
گفت با #خون_جگر عادت كن..
#شهید_مرتضی_عطایی🌷
#شهید_عرفه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتمش بي تو دلم مي گيرد !! گفت با #خاطره_ها خلوت كن.. گفتمش خنده به لب مي ميرد گفت با #خون_جگر عا
8⃣7⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍ به روایت #همسرشهید
🔰اردیبهشت بود که آمد. شب #لیلۀالرغائب. شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم. همه میآمدند ببینند #سوریه چه خبر است.
🔰دو سه سالی که تا #شهادتش سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و #روحیاش را با تمام وجود حس میکردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچههایش در تماس📞 بود.
🔰وقتی از آزادی #نبل_والزهرا میگفت به وضوح برق شادی توی چشمهایش😃 دیده میشد. چقدر ذوق میکرد وقتی میگفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچههای ما #برنج خشک میریختند😅.»
🔰کوچکترین اتفاقی کمصبرش میکرد؛ #عملیات میشد، فلان نیرویش شهید🌷 میشد، فلان منطقه #سقوط میکرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که میآمد، خستگی را به وضوح روی شانههایش #حس میکردم.
🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به #سوریه، موهایش یکدست مشکی بود ولی از روزی که رفت، میدیدم #موهایش دارند سفید میشوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود.
🔰بین خواب و بیداری حس کردم #مرتضی روی تپهای ایستاده. داشت از سرما❄️ میلرزید و دندانهایش به هم میخورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آنقدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشیام برایش انتخاب کرده بودم: #نورچشمم. جواب نداد.
🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمیبرد. جدای از سرما، #نگرانی هم بیخوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی سلام و احوالپرسی گفتم: «مرتضی! چرا اینقدر لباس کم پوشیدی که #سردت بشه؟ نمیگی سرما میخوری؟»
🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم #مریمجان، عملیات بود. همین یکدست لباس #نظامیام تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات #غسل_شهادت کرده بود و با همان یکدست لباس 👕سردش شده بود.
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_عرفه
#فرمانده_ایرانی_تیپ_فاطمیون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین فیلمی که صبح روز عرفه توسط #ابوعلی (شهید مرتضی عطایی) گرفته شده...
تو که آخر گره رو وا میکنی....
پس چرا امروز و فردا میکنی...
#شهید_عرفه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
واقعا کی فکرش رو میکرد ادامه راهتان اینقدر #سخت باشد بعد از شما #غرق شدیم در روزمرگی هایمان و گیر کر
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد
🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن
🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔
🔸گفت با #خون_جگر عادت کن
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_عرفه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹گفتمش بی تو دلمـ💔 میگیرد 🔸گفت با #خاطره ها خلوت کن 🔹گفتمش خنده به لب می میرد😔 🔸گفت با #خون_جگر عاد
3⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍ به روایت #همسرشهید
🔰اردیبهشت بود که آمد. شب #لیلۀالرغائب. شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم. همه میآمدند ببینند #سوریه چه خبر است.
🔰دو سه سالی که تا #شهادتش سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و #روحیاش را با تمام وجود حس میکردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچههایش در تماس📞 بود.
🔰وقتی از آزادی #نبل_والزهرا میگفت به وضوح برق شادی توی چشمهایش😃 دیده میشد. چقدر ذوق میکرد وقتی میگفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچههای ما #برنج خشک میریختند😅.»
🔰کوچکترین اتفاقی کمصبرش میکرد؛ #عملیات میشد، فلان نیرویش شهید🌷 میشد، فلان منطقه #سقوط میکرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که میآمد، خستگی را به وضوح روی شانههایش #حس میکردم.
🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به #سوریه، موهایش یکدست مشکی بود ولی از روزی که رفت، میدیدم #موهایش دارند سفید میشوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود.
🔰بین خواب و بیداری حس کردم #مرتضی روی تپهای ایستاده. داشت از سرما❄️ میلرزید و دندانهایش به هم میخورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آنقدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشیام برایش انتخاب کرده بودم: #نورچشمم. جواب نداد.
🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمیبرد. جدای از سرما، #نگرانی هم بیخوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی سلام و احوالپرسی گفتم: «مرتضی! چرا اینقدر لباس کم پوشیدی که #سردت بشه؟ نمیگی سرما میخوری؟»
🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم #مریمجان، عملیات بود. همین یکدست لباس #نظامیام تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات #غسل_شهادت کرده بود و با همان یکدست لباس 👕سردش شده بود.
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_عرفه
#فرمانده_ایرانی_تیپ_فاطمیون
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
○دل بر حسين «ع» سپردهاند و دست بر دامان رحمتِ پروردگار حسين «ع» زدهاند ...
○تا وقوف عرفات را به مقصد قربانگاه رهسپار شوند ...
○امروز؛ جايى به وقتِ «عرفه» ...
به وقتِ «شهادت»
#شهيد_مرتضى_عطايى
#شهيد_عرفه🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh