🌷شهید نظرزاده 🌷
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق #
9⃣5⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
مثل دفعه هاے قبل زنگ زد گفت که #دارد_میرود💔
لحن #آرامش هنوز توی گوشم هست
توی دلم خالی شد😔
از اینکه گفـت:
#دارد_میرود.
این دو سه بار اخیری که رفت،
لحنش موقع #خداحافظی بوی رفتن میداد.
بغضم گرفت.😢
گفتم: کے بر میگردے؟!
بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید
گفت:معلوم نیست🚫.
مثل همیشـه گفتم
#خدا_حافظ است ان شاء الله🙂
همیشه موقع #رفتنش زنگ☎️ که میزد حداقـل یک ربعے حرف میزدیم
اما ایندفعه مکالمهمان خیلی کوتاه بود⌛️
یک دقیقه یا کـمتر شاید.😞
حتی نگذاشت مثل همیشـه بگویم رفتی آنطرف، اس ام اس بده!📲
تلفن 📞را که قطع کرد😔
بلافاصله پیغام زدم:
«اس ام اس بده #گاهگاهی!»
یک کلمه نوشت: « #حتـما.»
ولی رفت که رفت…😭💔
#همسر_شهیدمحمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که توانست با دلایل و آیات #قرآنی رضایت خانواده اش را برای رفتن به جبهه کسب نماید❤️ #شهید_وحید
9⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹اتفاقات #سوريه را دنبال ميکرد و من اصلا فکرش را نميکردم 🗯که روزي تصميم به رفتن🚶 بگيرد. با هم اخبار را نگاه🖥 و درباره اين اتفاقات صحبت ميکرديم.
🔸روحيه #ظلمستيزي داشت و در مدتي که اين اخبار را ميديد تصميم خودش را گرفته بود. وقتي به من جريان #رفتنش را گفت باورم نشد🚫 و فکر ميکردم شوخي ميکند😊.
🔹وقتي با من صحبت ميکرد من به #شوخي جوابش را ميدادم فکر نميکردم تصميمشان براي رفتن #جدي باشد اما بعداً متوجه شدم که تصميمش کاملاً جدي است✊ و ميخواهد به #سوريه برود.
🔸سال 1393 به #سپاه رفت و به او گفتند سپاه به عنوان #بسيجي نيرو اعزام نميکند❌. به تهران رفت و آنجا هم قبولش نکردند😔. من اصلاً فکر نميکردم که تصميمش تا اين حد جدي باشد👌.
🔸خيلي پيگير شده بود. خودش را به آب و آتش زد ⚡️ولي از ايران🇮🇷 نتيجهاي نگرفت. هر چه بود انگار به #دلش افتاده بود که خواهد رفت. در #فيسبوک با شخصي از سپاه بدر #عراق آشنا ميشود.
🔹من هم نگران بودم که نکند آن شخص #داعشي باشد😰 که گفت نه از صحبتهايش معلوم است به لحاظ #اعتقادي با ماست. آن آقا از #شيعيان عراق بود و با هم دوست شدند 💞و مدارکش را فرستاد.
🔸ايشان قول داده بود اگر به #اينجا بياييد من کارتان را درست ميکنم. آن زمان يک سالي بود که انتقالي به #تبريز گرفته بود. مرخصي بدون حقوق گرفت و بار اول در سال🗓 93 رفت و 65 روز آنجا بود.
🔹زماني که برگشت به خاطر مسئله رفتنش با #شرکت_نفت با مشکل مواجه شد. در اين ميان فاصلهاي افتاد تا اينکه😔 سوم مهر سال 94 دوباره رفت و #دوم_آبان_شهيد شد🕊.
راوی:همسر شهید
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهید_ظهر_عاشورا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام #شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بد
#کرامت_شهدا 🌷
🔰چند روز پیش یکی از رفقا پیام داد📲 و شماره ای فرستاد که داستان ایشون با #حسین رو گوش کنم. منم همون موقع تماس گرفتم📞 از شماره ۹۱۱ و لهجه ی مازنیش همون اول میشد فهمید که ساکن یکی از شهرهای #شمالیه. تو بابل زندگی می کرد و کارمند بانک🏢 بود.
💢بقیه داستان رو از زبان #سیاوش می نویسم.
🔰من کارمند بانک هستم و امسال #اربعین واسه اولین بار می خواستم برم کربلا. بلیط هواپیما✈️ رو گرفتم و اول آبان رسیدم #نجف اشرف. تو ایران🇮🇷 شنیده بودم که تو خود فرودگاه ارز دولتی💵 بهمون می دن. منم واسه همین هیچگونه ارزی نیاورده بودم با خودم.
🔰خب رفتم و دیدم که خبری از این حرفها نیست❌ راستش خیلی شاکی شدم😒 بگذریم، هر طور شده ۵۰۰۰ هزار دینار💷 جور کردم و خواستم با ماشین🚗 برم سمت میدان #صدرین نجف. «جایی که می تونستیم ارز بگیریم.»
🔰اونجا وقتی شنیدم که وضع کرایه ها چطوره شوکه شدم😧 من فقط ۵۰۰۰ دینار داشتم و اونا می گفتن کرایه #دوبرابر اینه. از یه طرف من به قدری عصبی بودم که منتظر یه جرقه واسه انفجار💥 بودم. از طرفی گیر چند تا راننده افتاده بودم که تا فهمیدن من #تجربه_ندارم خواستن سرم کلاه بزارن.
🔰جرو بحثم با اون راننده ها بالا گرفته بود که یهو یه #جوون عراقی از راه رسید👤 فارسی صحبت می کرد، حتی بهتر از من👌 منو برد یه کناری و بهم گفت که ببین اینا می خوان سرت کلاه بزارن و من نمی شد جلوی خودشون بهت بگم🚫 منم می خوام #برم همین جا. بیا با هم👥 بریم.
🔰منم خیلی خوشحال شدم😃 از اینکه همچین آدم هایی پیدا می شه. راستش نمیدونم اگه این جوون رو نمیدیدم چه تصویری نسبت به #عراقی ها تو ذهنم💬 ثبت می شد؟! تصویر اون راننده ها⁉️
🔰من خوشحال بودم که یه همچین #فرشته ای رو پیدا کردم. تو راه کنارم نشسته بود👥 و با هام حرف می زد. منم کاملا دیگه بهش #اعتماد پیدا کرده بودم ، همه پولمو دادم بهش💰 که هزینه ماشین🚗 رو حساب کنه. رفت، حساب کرد و بقیه پولو گذاشت تو کیفم💼
🔰حتی #برنگشتم ببینم که پولا رو گذاشت سر جاشون یا نه! تو همین مدت کم ارتباط خیلی صمیمانه ای💞 بینمون ایجاد شده بود. منم دیگه آروم شده بودم. یهو گفت من یه کاری دارم باید اینجا #پیاده_شم. خیلی ناراحت شدم🙁 من تازه پیداش کرده بودم و اون حالا داشت منو میذاشت و #میرفت.
🔰اون جوون خداحافظی کرد👋 و رفت. تو بقیه راه داشتم به این فکر می کردم💭 که این یهو از کجا پیداش شد. چی شد که به من #کمک_کرد و یهو گذاشت و رفت⁉️ یه لحظه شک کردم. گفتم نکنه اونم خواسته سرم #کلاه_بزاره😨
🔰یه نگاه به کیفم💼 کردم. همونجایی که پولهامو می ذاشتم. دیدم که اون جوون نه تنها سرم کلاه نذاشت🚫 بلکه همه پول #کرایَمو هم حساب کرده بود. واقعا داشتم دیوونه می شدم😢 برخورد اون #راننده ها. پیدا شدن سر و کله این #جوون. محبتی💖 که در حق من کرد. اون نوع #رفتنش ..
🔰اصن چی شد که این جوون به پست من خورد⁉️ همش داشتم به اون #جوون فکر می کردم. تو مدتی که عراق بودم وقتی به یه ایرانی🇮🇷 می رسیدم و سر صحبت باز می شد از اون جوون صحبت می کردم☺️ میگفتم یه #فرشته بود. وقتی رسیدم ایران هم به اطرافیانم گفتم داستان اون جوون رو. جوون #مهربون عراقی. تو صفحهی اینستا گرام📱 هم داستان رونوشتم و #منتشر کردم.
🔰چند روز بعد به طور اتفاقی عکس📸 همون جوون رو تو #اینستاگرام دیدم. اولش خیلی خوشحال شدم😍 اما کمی بعد پایین عکس رو نگاه کردم زده بود #شهیدحسین_ولایتی. به ادمین اون صفحه پیام دادم که چی می گی❓
من این آقا رو می شناسم. این کجا #شهید شده؟!
🔰داستان رو واسش تعریف کردم. بهش گفتم ببین من #مطمئنم این عکس #همون_جوونه. بهم گفت که ۳۱ شهریور تو اهواز شهید شده🌷 بهش گفتم که من اصن ایشون رو #آبان ماه دیدم. مطمئنی اشتباه نمی کنی⁉️راستش مخم داشت سوت می کشید🗯 بهش گفتم #مطمئنی شهید شده و مفقود و... نیست.
🔰واسم توضیح داد و متوجه #قضیه شدم. یه کلیپ🎥 هم برام فرستاد. همون جوون که حالا فهمیده بودم اسمش #حسینه.با همون زبون فارسی و همون لهجه. شک نداشتم که #خودشه.
همون جوونی👤 که کمکم کرده بود. هر چقدر اون کلیپ رو می دیدم آرومم نمی کرد😢
✍پ ن:
#آدم وقتی وسعت پیدا کند جریان می یابد. همه جا روان می شود. شاید گام اول #وسعت پیدا کردن، سیر نشدن از فضیلتها و متوقف نشدن⛔️ در #خوبی هاست. ما ها که حسین را دیده بودیم برایمان قابل درک تر است این دست #خاطره ها. ما ها که دیده بودیم حسین هر چه جلوتر می رود بی تاب تر💓 می شود. این آخری ها دیگر نمی توانست یکجا بند بنشیند. #حسین اهل سکون نبود اصلا. باید می رفت. ما که ریزش رحمت حسین را برای اطرافیان دیده بودیم، ما که ولا تحسبن الذین قتلوا را شنیده بودیم. راحت تر درک می کنیم اینرا.
#حسین همان حسین است. فقط کمی دامنه خوبی ها تغییر کرده😊👌
#شهید_حسین_ولایتی_فر
راوی: سیاوش ثباتی
📝 علی علیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عباس جزء #باتقواترین افراد در زمان کنونی بود و من همیشه در دعاهایم از خداوند برای او #درجات_عالیه م
0⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان تیرانداز💥 نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک🚨 بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
🔰به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش💰 را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن🕊 کاملا آماده شده بود.
🔰عباس سخنی از سوریه با من نزد❌ و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری💕 از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست💼 بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
🔰آن شب چند بار تماس گرفت☎️ وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد🏡 او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
🔰پس بعد از شهادت من گریه نکن⛔️ و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی💔 به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت🕌 به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه🗺 نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما🇮🇷 همچنان ادامه یاید.
#شهید_عباس_آسمیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺یادم میاد مقداری از #موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود. هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دیدآ
💠حال و هوایِ نمازهایِ آخر
📿آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار میخواند. هرچه زمان بیشتر میگذشت نمازهایش❣ عاشقانهتر میشد. هیچ عجلهای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت!
📿همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کمکم نمازهای نافلهی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را میخواند. اهل نافلهی #شب بود. حتی در سختترین ماموریتها.
📿یک مدتی بود که میدیدم در نمازهای شبش #گریه میکند و حالات خوشی دارد. کمکم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیهاش هم #اشک میریخت.😭
🕊بوی #رفتنش میآمد... اما نمیخواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را بهخواب زده باشد...!
📚 ساقیان حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🔰هر چند #گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شو
🔹از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه #شهید شد، حرف رفتن🚌 به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت میکردیم. اما بهطور جدی در پائیز🍂 و #زمستان سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز بهعنوان نیروی #پاسدار و علاقهمند💖 معرفی کند.
🔸بنده در زمان #عقد نمیتوانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم😢 ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار میرفت یا #ماموریت بود، برنامه مصاحبه🎤 با همسران شهدا🌷 را نگاه میکرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختیها مواجعه میشوند.
🔹کلیپهایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه میزد🗯 که اگر مانع رفتن #یدالله شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم😔
🔸تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان❄️ سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم☺️ و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه #رفتنش بیتابی نکنم❌
#شهید_یدالله_ترمیمی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راهیست راه عشق♥️ که #هیچش کناره نیست آن جا جز آن که #جان بسپارند چاره نیست😔 #شهید_محمدتقی_سالخو
3⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰آقا محمد تقی هم تختی🛌 من بود تو دوره یه روز که خیلی #بدحال بودم و تازه از دکتر اومده بودم محمد تقی پیشم بود دائم نگران پست شبم بودم😥 ولی واقعا نمی تونستم پست بدم
🔰محمد تقی هی می گفت #نگران نباش بهتر میشی تا اینکه من شب خوابیدم😴 و کسی برا پست منو بیدار نکرد. صبح که بیدار شدم دیدم همه کسایی که اون شب پست بودن اتیکتشون تو جیب #محمدتقی بود
🔰که فکر کنم #شهید صمد امید پورم یکی از اونا بود. تازه فهمیدم همه پستا و پست منو تا صبح خودش داده😔
🔰یادش بخیر خیلی دلم براش تنگ میشه💔 مخصوصا روز #رفتنش که بهم زنگ زد و خواست برم که با هم خداحافظی کنیم. انگار بهش الهام شده بود دیگه بر نمی گرده😭
راوی: آقای صادق پورعلی از هم دوره ای های دانشگاه
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفتنش💔
نقطہ ے پایان خوشے هایم بود..😔
دلم از هر چہ و هرڪس
ڪہ بگویے سیر است... 💔
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠حال و هوایِ نمازهایِ آخر
📿آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار میخواند. هرچه زمان بیشتر میگذشت نمازهایش❣ عاشقانهتر میشد. هیچ عجلهای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت!
📿همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کمکم نمازهای نافلهی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را میخواند. اهل نافلهی #شب بود. حتی در سختترین ماموریتها.
📿یک مدتی بود که میدیدم در نمازهای شبش #گریه میکند و حالات خوشی دارد. کمکم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیهاش هم #اشک میریخت.😭
🕊بوی #رفتنش میآمد... اما نمیخواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را بهخواب زده باشد...!
📚 ساقیان حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh