eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#بانــــــــــــو🌸🍃 چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید، کاخ #سیــــــاه خود را بنــا کرده ای!👌 نگفتــه بودی اهل سیــاستــی😉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 5⃣6⃣ 💠اخوی عطر بزن  🔸 بود؛ بچه ها جمع شده بودند تو برای دعای کمیل 🔹چراغارو خاموش کردند، حال و هوای خاصی گرفته بود، هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و میریخت. 🔸یه دفعه اومد گفت بفرما، بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ... نمیاد تو مجلسمونا😇 🔹بزن به صورتت کلی هم داره، بعدِ دعا که رو روشن کردند، صورت همه بود، تو عطر ریخته بود...😝😝 🔸بچه ها م یه حسابی براش گرفتند...😂😂  😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
⚫️عاقبت سیاه پوشیدن برای آقا (علیه السلام) ⚫️یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه می‌گوید: 🔶یک سالی در ایام و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید☀️ ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود. 🔷من درحالی که تعجب کرده بودم😟 و حال ایشان بودم از آقا سوال کردم: فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض🤒 و یا شوید⁉️ 🔶ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت (علیه السلام) دارم. 🔷پرسیدم: چطور⁉️ فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود👌.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد😔 و خلاصه بچه دار نمیشدند🚫. 🔶روزی پس از آنکه از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان نمیشوید تا بچه دار👶 شوید؟ 🔷پدرم این حرف را به بازگو میکند،مادرم می‌گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی امام حسین علیه السلام نمی‌کنی تا حضرت عنایتی✨ فرموده و ما نیز بچه دار شویم😃؟ 🔶پدرم میگوید: ما که چیزی تا نذر کنیم؟😔مادرم در جواب می‌گوید حتما لازم نیست❌ چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه و صفر را برای امام حسین (علیه السلام) از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد⚫️ و سیاه بپوشید. 🔶در آن سال پدرم به این عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود😊 و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و سقط نمی‌شود. 🔷یک شبی🌙 یکی از ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.وقتی پدرم درب🚪 را باز می‌کند پس از سلام و احوال پرسی عرض می‌کند که من یک دارم. پدرم می‌گوید بپرس.طلبه می‌پرسد آیا شما باردار است؟ایشان با تعجب😳 می‌گوید بله،تو از کجا می‌دانی؟ 🔶ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن😭 میکند و می‌گوید: من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا پوشیدی این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم 🔷و او سالم میماند و او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم👌 در دین میگردانیم و به او میدهیم. 🍀و او را به نام من " " نام بگذار... حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم⁉️..... 🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📜 💢پر است از نکات کلیدی و کاربردی👌 🌾سلام علیکم و رحمه الله خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس را انتخاب نموده و به یاد و رضای خداوند مشغول باشد✅ تا از حق منحرف نشود❌. 🌾اگر این بنده کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او باشد اثبات این جمله بسیار ساده است😔! 🌾شما باشید خواهید دید که خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد😍. 🌾 خود را دقیق و اول وقت👌 بخوانید، خواهید دید که چگونه در مقابل شما باز خواهد شد. 🌾 را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه از شما روی برمی گرداند. 🌾انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با می رسد. 🌾برادران و خواهران من، اگر ما در راه (عج) نباشیم بهتر است شویم 😔و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی کنیم🌷، زیرا شهادت است. 🌾برادران و خواهران من، امام زمان(عج) است.نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند❌ و مدام در رحمت هستیم. 🌾از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید📛 زیرا امام دعای خیر شما است. 🌾هر گناه ما🔞، مانند است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)😭 🌾سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1- زیارت عاشورا🌷 2- نافله🌷 3- زیارت جامعه کبیره🌷 🌾اگر درد دل داشتید💔و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند 😊. 🌾من منتظر همه شما هستم. تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود🌷. 🌾خداوند است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را یاد کنید. 🌾همه ما همدیگر را در زیارت می کنیم. یکی با روی و یکی با روی ، ان شالله همه با روی ماه🌝 باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید✅. 🌾خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید🗯 و از من . 🌾همه شما را به جان (س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید 👹 باعث جدایی ما💕 بشود. آرامگاه: قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران/چند قدم بالاتر از یادبود شهداء 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#دلنـوشـتـــــه📝 #دوست_شهیدم… 💢ابراهیم جان❤️ میخواهم برایت بگویم بگویمت از دلی #دلی که مدتی ست بیتابی💓 امانش را بریده… دلی که در قفس دنیا🌎 گیر افتاده دلمـ❤️ را دادم به دستت 💢آری #دست_تو دست دوست شهیدم🌷 #تو به من گفتی که این در بسته🚪 باز خواهد شد #رفتن من مجاز خواهد شد دل بی طاقت و شکسته ی💔 من عاقبت #سرفراز خواهد شد 💢می کنی برایم دعایی، از برای #شهادتم من پاکش میکنم با گناهمـ🔞 #ترسم از روزی که پرده ای افتد بر دلم😔 پرده ای #سیاه و چرکین از گنه، که دگر نبینم آن قفس. به خیالم #کور خواهم شد، یادم خواهد رفت… آری از یادم خواهد رفت که در چه #قفسی هستم و تقلای پریدن🕊 هم دگر نیست🚫 💢ترسم که #تو نا امید شوی😔 از #دعاهایی که برایم میکنی و من با گناهانم پاکش میکنم📛 #ترسم دگر تقلا نکنم که تو دعایم بکنی😢 و چه تلخ است روزی که از گناه نه #یاد_خدا باشم و نه #یاد_تو… و نه یاد قفسی که #درونش_هستم😔 #شهید_ابراهیم_هادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🕊پرونده #سیاه مرا جستـــجو نڪن 🌸حال مرا به آه دلتـ💔 زیرو رو نـڪن 🕊پیش نگاه #مهدےصاحب ‌زمان،خدا 🌸مارا به حق #فاطمہ بی آبرونڪن😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 گاهی  خاکی میشود... چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ از درودیوار شهر  میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏 ازحرفهایِ  خاکی میشود...😞 و گاهی هم از عده ای به ظاهر روشنفکر چــادرم رامیشویم تاغبارشهر را از رویش پاک کنم...⛄ ️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم... چادرم که  میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم.... باهمه یِ این حرفها،  خاکی ام را باتمام وجودم، دوست دارم...😌 ♥ ️ وآن را با افتخار، برسرمیکنم،😎 بیادِ  خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه... 😭😭 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
★یقین دارم ⇜اگر گناه🔞وزن داشت! ⇜اگر لباسمان را #سیاه میکرد! ⇜اگر چین و چروک #صورتمان را؛ زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها #حواسمان به خودمان بود... ❣حال آنکه #گناه ↵قد روح😇 را خمیده! ↵چهره #بندگی را سیاه! ↵و چین و چروک به پیراهن #سعادت مان می‌اندازد😔 ★چقد قشنگ بندگی💖کردی ابراهیم #رفیق_شهیدم؛ حواسم پرته🗯 پرت چیزای بیخود و موقتی... منو به خودم بیار😔✋ #شهید_ابراهیم_هادی #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 3⃣ 🔮در این مدت سید غروی هر جا مرا می دید می گفت: چرا نرفته اید و آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم برایم با جنگ همراه بود و فكر می کردم نمی توانم بروم او را بینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی💔 پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هديه🎁 است. آن وقت توجهی نکردم. 🔮اما شب در تنهایی👤 همان طور که داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد. برای دوازده ماه که همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی با آن ها نبود. یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی🕯 می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیرا این نقاشی به عربیِ شاعرانه ای نوشته بود: من ممكن است این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور✨ و حق و باطل را نشان می دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هرچه قدر کوچک باشند در نظر او بزرگ خواهد بود. (و کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من). 🔮آن شب، تحت تأثیر این شعرونقاشی خیلی گریه کردم😭 انگار این همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم کی این را کشیده. بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود ، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی کردن به آقایی و گفتن ایشان دکتر چمران هستند. لبخند به لب داشت، خیلی جا خوردم. فکر می کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسي ای باشد، حتی می ترسیدم. اما لبخند او و "آرامشش" مرا غافل گیر کرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضع خاصی گفت: شمایید‼️ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم. 🔮مثل آدمی که مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم: مطمئنی اين است؟ مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد📖 مثل همان که چند هفته قبل سید غروی به من داد. نگاه کردم و گفتم: من این را دیده ام. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 1⃣2⃣ 📝یوسف خیلی درگیر کارهای و جنگ شده بود. فاطمه را حامله بودم و ماه اخرم بود. یکی از روزهای تابستان♨️ پنجاه و نه، گفت: من باید برم سپاه، دارم. گفتم: من حالم خوب نیست، شاید لازم بشه که بریم بیمارستان🚑 📝مادرم هم از اصفهان امده بود که مراقبم باشد، گفت: راست میگه معلوم نیست چی پیش بیاد. توی شهر غریب هم که من نمی تونم تنهایی ببرمش بیمارستان. یوسف ماند چه کار کند‼️ از طرفی نگران کارش بود، از طرفی هم حال من. 📝با همان لباس حاضر و اماده وسط هال دراز کشید. حالم که بدتر شد، تلفن زد☎️ محل کارش و گفت: احتمال دارد شب نرود جلسه. بیمارستان که رسیدیم، از شدت درد😣 دیگر نفهمیدم چی شد. زایمان مشکل و بود. داروی بیهوشی زیاد زده بودند و با این که بچه به دنیا امده بود، من هنوز به هوش نیامده بودم 📝یوسف و مادرم خیلی نگران😥 شده بودند. از یکی از پرستارها که بچه را داده بود دست یوسف پرسیده بودند: پس چی شد؟ پرستار گفته بود: هنوز به هوش نیامده❌ وقتی کم کم به هوش امدم، احساس میکردم جایی هستم که دور تا دورم پرده های آویزان است. تَنَم را حس می کردم، ولی دست و پایم را نه. 📝بعدها ادایم را درمی آورد و می گفت: هی می گفتی وای یوسف دستم کو؟ دست ندارم. دستت رو می گرفتم و نشونت می دادم😄بعد می گفتی وای یوسف! کو؟ پا ندارم انگار. بعد دوباره از هوش می رفتی. هرچی می گفتم بابا دخترت دنیا اومده😍 بازم می گفتی بچه چیه؟ دختر چیه؟ 📝دختر خیلی دوست داشتم. یوسف گفته بود: زهرا دختره ها، ، همون که دوست داشتی. تا کم کم حالم بهتر شده بود. یوسف خیلی دوست داشت اسمش را بگذاریم "فاطمه" اما من گفتم: آخه توی فامیل فاطمه زیاد داریم. خواهر خودت هم اسمش فاطمه س. این طوری اسم دختر ما هم عین اسم عمه اش می شه فاطمه کلاهدوز دیگه فرقی با هم ندارن😕 📝یوسف خندید وگفت: چرا، خیلی هم فرق دارن. اون فاطمه ی کلاهدوز دختر حسن آقای کلاهدوزه، این فاطمه کلاهدوز که من باشم. دیدی کلی با هم فرق دارن😉خیلی هم روی درست گفتن اسمش حساس بود. می گفت: دوست ندارم کسی دخترم رو فاطی صدا بکنه ها، اسمش فاطمه است، همه بایدبگن 🌺 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 5⃣7⃣ 🏴🏴 💢انگار مصیبت تو آغاز شده است.... همه و و ، یک طرف ،... و این یک طرف. همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف و یک طرف.نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان ، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد.... و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند... و پر و بالشان به قدرى از سنگین شده است... که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند.تنها حضور مادرت مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد. پس خودت را به آغوش بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا... 🖤مگر نه بزرگترین آرزوى هر ، رسیدن به خویش است ؟ و مگر نه مقصد در پیش است ؟ پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى... و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت . ولى مى توان گفت که ، سپرى شد.... اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد... و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه براى عالم ، رقم زد.... نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را نکنى... 💢و براى لحظه لحظه آن ، کجاوه خودت ، نریزى. اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب ! چرا که هنوز به نرسیده است.پس به یاد بیاور اما گریه نکن.... یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت.... و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید. تو گفتى :_✨ما را به مدینه برگردان . ما به سوى جدمان هجرت مى کنیمبه هنگام خروج از شام، یزید براى تو پیشکش آورد و گفت : 🖤_این را به عوض بگیرید. و تو بر سرش فریاد زدى که : _✨واى بر تو اى یزید که چقدر و و . برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ⁉️یزید شرمگین سرش را به زیر افکند و پولهایش را پس کشید.یزید به جبران گذشته، را که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستى کاروان برگزید... و به او سفارش کرد که همه گونه با اهل کاروان مدارا کند. کاروان را از کناره شهرها بگذارند... و در جاى خوب مقام دهد. و ماموران و محافظان را از اطراف کاروان ، دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند.... 💢و نیز دستور داد که بر شترها بگذارند و کجاوه ها را با پارچه هاى و ، زینت دهند و...و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،... خشمگین شدى و فریاد زدى : این پارچه هاى الوان و این زینتها را فرو بریزید. این کاروان ، فرزند رسول االله است. کاروان را بپوشانید تا مردم بدانند که این کاروان شهادت اولاد زهر است. و دستور دادى که علاوه بر آن ، در پس و پیش و میان کاروان برافرازند... 🖤تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،.. بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است... و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است و بفهمد که... و براى دستگاه یزید نماند.با اى که تو در مجلس یزید خواندى ،... با که تو در شام بر پا کردى و با خطبه تکان دهنده اى که درمسجدشام خواند،... بر حکومت خود ترسید.. ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 🕊پرونده مرا جستـــجو نڪن 🌸حال مرا به آه دلتـ💔 زیرو رو نـڪن 🕊پیش نگاه ‌زمان،خدا 🌸مارا به حق بی آبرونڪن😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★یقین دارم ⇜اگر گناه🔞وزن داشت! ⇜اگر لباسمان را میکرد! ⇜اگر چین و چروک را؛ زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها به خودمان بود... ❣حال آنکه ↵قد روح😇 را خمیده! ↵چهره را سیاه! ↵و چین و چروک به پیراهن مان می‌اندازد😔 ★چقد قشنگ بندگی💖کردی ابراهیم ؛ حواسم پرته🗯 پرت چیزای بیخود و موقتی... منو به خودم بیار😔✋ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⊰{🪴❤️}⊱ 🌱 فکر کردن به مثل دود مےمـونه ! آدمونمےسوزونه ولے درو دیوار دل رو میکنه و آدمو ... مواظب افکارت باش مومن🙂‼️ ‌☁️⃟🌸¦⇢ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رو دوشم می پوشم از راه اومد با و آه یا ع 😭😭😭 🏴 قسمتم کن بیام کربلا🏴 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh