eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 📚 ❤️ 💢قصه ای که الان میخوام براتون بذارم ای نیست که ازخاطره ها وذهن ها زودفراموش بشه💬 مثل قصه های دیگر، قصه ایست از در دفاع مقدس✌️️ ایثارهایی فراموش نشدنی. 📕کتاب " " 📝نوشته زینب عزیزمحمدی 💢به روایت همسر شهید ایوب بلندی🌷 وقتی زندگینامه و رشادت‌های همسرش در پرستاری از این جانباز گرامی‌قدر را می‌خوانی، ناخودآگاه به یا این شعر میافتی👇 🍂هفت را عطار گشت                                                     🍂ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم😔 📌نمی‌دانم این کلیشه ای شده که به حال شهدا و غبطه بخوری یا نه. ولی در هر حال گفتن بعضی کلیشه‌ها موجب تسلی و آرامش خاطر خودم می‌شود😌 🖇نمی‌توانم به کسی که ذره ذره جسم خود را از به خاطر جنگ دست می‌دهد و همچنان انقلابی می ماند نخورم... 🖇نمیتوانم به کسی که در لحظه‌های زندگی محبت💖 به خانواده خود را ترک نمی‌کند غبطه نخورم... 🖇نمیتوانم به حال کسی که لحظه لحظه👌 زندگیش نمونه تربیت و پرورش است غبطه نخورم... 🖇نمیتوانم به بلندای جانباز و همسرش💞 غبطه نخورم... 🖇نمیتوانم به راسخ بودن و محکم💪 ایستادن در این راه غبطه نخورم... 🖇نمیتوانم به شهید🌷 که با وجود دیدن حمله‌های عصبی پدر با محبت تمام پدر را تیمار می‌‌کنند غبطه نخورم... 🌺خداوند را شکر می‌کنم که در کشوری🇮🇷 زندگی می‌کنم و نفس می‌کشم که نفس این عزیزان برکت دهنده‌ی آن است و از خدا می‌خواهم که ما را لایق ادامه دادن این شهیدان🕊 بداند 🖋 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣4⃣ 📖روزنامه📰 را از دستم گرفت و دنبال گشت چند بار اسمم را بلند خواند، انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می امد، را به او نشان میداد. 📖با ایوب شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام📝 مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت"خانم غیاثوند؟ درست است؟" چشم هایم گرد شد😧 "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟" 📖-نه خانم، بس که همه جا از شما حرف میزنند. می نشیند، میگوید ... بلند میشود، میگوید شهلا♥️ من هم کنجکاو شدم اسمتان را که توی دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم، خیلی دوست داشتم ببینم این خانم کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند😉 📖کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم👤 منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم😠 گفتم باز هم امده ای از بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام؟ که هر روز می ایی، در کلاسم و با استادم حرف میزنی؟؟ 📖خندید😄 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی انقدر به فکر است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی❓ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣4⃣ 📖روزنامه📰 را از دستم گرفت و دنبال گشت چند بار اسمم را بلند خواند، انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می امد، را به او نشان میداد. 📖با ایوب شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام📝 مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت"خانم غیاثوند؟ درست است؟" چشم هایم گرد شد😧 "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟" 📖-نه خانم، بس که همه جا از شما حرف میزنند. می نشیند، میگوید ... بلند میشود، میگوید شهلا♥️ من هم کنجکاو شدم اسمتان را که توی دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم، خیلی دوست داشتم ببینم این خانم کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند😉 📖کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم👤 منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم😠 گفتم باز هم امده ای از بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام؟ که هر روز می ایی، در کلاسم و با استادم حرف میزنی؟؟ 📖خندید😄 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی انقدر به فکر است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی❓ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh