❣﷽❣
#اینک_شوکران 📚
#مذهبی_ها_عاشق_ترند ❤️
💢قصه ای که الان میخوام براتون بذارم #قصه ای نیست که ازخاطره ها وذهن ها زودفراموش بشه💬 مثل قصه های دیگر، قصه ایست از #ایثارها در دفاع مقدس✌️️ ایثارهایی فراموش نشدنی.
📕کتاب " #اینک_شوکران"
📝نوشته زینب عزیزمحمدی
💢به روایت #شهلا_غیاثوند
همسر شهید ایوب بلندی🌷
وقتی زندگینامه #شهید_ایوب_بلندی و رشادتهای همسرش در پرستاری از این جانباز گرامیقدر را میخوانی، ناخودآگاه به یا این شعر میافتی👇
🍂هفت #شهر_عشق را عطار گشت
🍂ما هنوز اندر خم یک کوچهایم😔
📌نمیدانم این کلیشه ای شده که به حال شهدا و #جانبازان غبطه بخوری یا نه. ولی در هر حال گفتن بعضی کلیشهها موجب تسلی و آرامش خاطر خودم میشود😌
🖇نمیتوانم به کسی که ذره ذره جسم خود را از به خاطر جنگ دست میدهد و همچنان انقلابی می ماند #غبطه نخورم...
🖇نمیتوانم به کسی که در #سخت_ترین لحظههای زندگی محبت💖 به خانواده خود را ترک نمیکند غبطه نخورم...
🖇نمیتوانم به حال کسی که لحظه لحظه👌 زندگیش نمونه تربیت و پرورش #اسلامی است غبطه نخورم...
🖇نمیتوانم به بلندای #صبر_ایوبِ جانباز و همسرش💞 غبطه نخورم...
🖇نمیتوانم به راسخ بودن و محکم💪 ایستادن #همسر_شهید در این راه غبطه نخورم...
🖇نمیتوانم به #فرزندان شهید🌷 که با وجود دیدن حملههای عصبی پدر با محبت تمام پدر را تیمار میکنند غبطه نخورم...
🌺خداوند را شکر میکنم که در کشوری🇮🇷 زندگی میکنم و نفس میکشم که نفس این عزیزان برکت دهندهی آن است و از خدا میخواهم که ما را لایق ادامه دادن #راه این شهیدان🕊 بداند
🖋 #ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
📖روزنامه📰 را از دستم گرفت و دنبال #اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند، انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می امد، #روزنامه را به او نشان میداد.
📖با ایوب #هم_دانشگاهی شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام📝 مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت"خانم غیاثوند؟ درست است؟" چشم هایم گرد شد😧 "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
📖-نه خانم، بس که #اقای_بلندی همه جا از شما حرف میزنند. می نشیند، میگوید #شهلا ... بلند میشود، میگوید شهلا♥️ من هم کنجکاو شدم اسمتان را که توی #لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم، خیلی دوست داشتم ببینم این خانم #شهلا_غیاثوند کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند😉
📖کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم👤 منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم😠 گفتم باز هم امده ای از #وضع_درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام؟ که هر روز می ایی، در کلاسم و با استادم حرف میزنی؟؟
📖خندید😄 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی انقدر به فکر #عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی❓
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
📖روزنامه📰 را از دستم گرفت و دنبال #اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند، انگار باورش نمیشد. هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می امد، #روزنامه را به او نشان میداد.
📖با ایوب #هم_دانشگاهی شدم. او ترم اخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام📝 مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت"خانم غیاثوند؟ درست است؟" چشم هایم گرد شد😧 "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟"
📖-نه خانم، بس که #اقای_بلندی همه جا از شما حرف میزنند. می نشیند، میگوید #شهلا ... بلند میشود، میگوید شهلا♥️ من هم کنجکاو شدم اسمتان را که توی #لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم، خیلی دوست داشتم ببینم این خانم #شهلا_غیاثوند کیست که اقای بلندی این طور از او تعریف میکند😉
📖کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم👤 منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم😠 گفتم باز هم امده ای از #وضع_درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام؟ که هر روز می ایی، در کلاسم و با استادم حرف میزنی؟؟
📖خندید😄 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی انقدر به فکر #عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی❓
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh