✍مادر #شهیدان_بختی:
من هم در کنار فرزندانم #لهجه افعانستانی را تمرین میکردم تا فرزندانم بتوانند با هویت #افغانی راهی سوریه شوند.
من #آگاهانه راضی به رفتنشان شدم، با اینکه میدانستم ممکن است #شهید شوند ولی گفتم قربون بی بی زینب بشم، من و فرزندانم خاک پای بی بی #زینب(س) هم نمیشویم.
#ام_وهب_ها_بسیارند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍مادر #شهیدان_بختی: من هم در کنار فرزندانم #لهجه افعانستانی را تمرین میکردم تا فرزندانم بتوانند با
8⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطره ای از جنگ با داعش
بخش اول(١/٢)
🔰یه شب به دعوت برادر #شهیدقاسمی دعوت شدم برا سخنرانی تو یه مسجد حلقه صالحین بود .
🔰بعد از پایان مجلس دو تا #جوون پیله شدن که حاجی ما رو هم با خودت ببر و کلی اسرار و التماس گفتم راهی نداره بازم ول کن نشدن گفتم چه نسبتی با هم دارین شماها گفتن #پسرخاله هستیم
🔰 خلاصه به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا #اصرار گفتم صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم اگه نشد هم برین دنبال افغان شدن ..(لهجه و مدرک داشته باشین)
🔰نمیدونم این موجودات #غیرزمینی از کجا شماره #سوریه مو هم پیدا کردن و بعد رفتن بازم پیگیر بودن اینقدر که بلاخره فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان😀 اما خبری دیگه ازشون نشد...
🔰تا اینکه بعد از #دوماه تو تدمر وقتی گردان جدید اومد تو مسجد یکی با لهجه غلیظ #افغانستانی از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد گفتم کجا همو دیدیم ؟
گفت از ما فراموش کردی😕 در مسجد برایمان خطابه کردی!
🔰بعد که پسر خالشو نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون دو تا هستن ☺️!
جا خوردم اخه یکیشون #مشهدی حرف میزد تو مسجد دومی #تهرونی!
🔰گفتم دمتون گرم پس بلاخره اومدین گفت ۴۵ روزه #سوریه هستیم مرخصیمون هم رسیده اما شنیدیم #عملیاته نرفتیم.
🔰بعد چند روز برا سرکشی به خط و توجیه فرماندهان #دفاع وطنی رفتم رو ابرویی ۲ که اسم یه تپه بود پر از گرد و خاک🌫 از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن #زودرفتن.
🔰فک کردم از من دلخور شدن که بهشون سر نمیزنم🙁.رفتم پیش #فرماندشون درخواست کنم بِدنشون به یه واحد دیگه که دم #دستم باشن.
🔰فرمانده گروه #تک_تیراندازها, مخالفت کرد و گفت این دو تا پسر خاله بهترین نیروهام هستن👌 به هیچ کس نمیدمشون.
🔰فرداش رفتم سراغشون گفتم از من دلخورین⁉️
گفتن نه آقا #ابوزهرا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود📛.
#شهیدان_بختی
#ادامه_دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠خاطره ای از جنگ با داعش بخش اول(١/٢) 🔰یه شب به دعوت برادر #شهیدقاسمی دعو
🍃🌺🍃🌺
#بچههایی که طبق تعریف همرزمانشان، خلقوخوی #جبهه قدیم را
با #واکس زدن شبانه کفشهای همسنگرانشان
#شستن لباسهای آنها
و خواندن #نماز_شب
زنده کرده بودند..
🍃اولین #برادران_شهید_مدافع_حرم #شهیدان_بختی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #بچههایی که طبق تعریف همرزمانشان، خلقوخوی #جبهه قدیم را با #واکس زدن شبانه کفشهای همسنگر
#خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطرات جنگ با داعش
قسمت دوم(٢/٢)
🔰تا اینکه یه روز #داعش به اون تپه حمله کرد...
تپه #سقوط کرد و چند ساعتی هم دست دشمن بود 😨با حاج مهدی حرکت کردیم به سمت تپه ماشینهاشون🚘 بالای تپه بود و با #توپ ۲۳ داشتن به سمتون شلیک میکردن💥
🔰 وقتی به تپه رسیدیم ماشینمون 🚘پر از سوراخ تیر و ترکش بود حتی لباس تنم سوراخ شده بود ⚡️اما حتی یه خراش کوچک هم بر نداشتم #حاج_مهدی شروع کرد به توپخانه دستور شلیک داد.
🔰 گلوله های توپ رو سر خودمون و دشمن پایین میومد💥 یه گروه پشتیبانی هم از راه رسید و دشمن پا به فرار گذاشت به بالای تپه که رسیدیم دو تا #پسرخاله کنار هم یا بهتره بگم تو بغل هم لبخند زنان #شهید شده بودن😔😔 .
ابو علی و چند تا از بچه های فرهنگی رسیدن و شهدا🌷 رو به عقب بردن
🔰دو تا پسرخاله ها کسی نبودند جز
برادران #شهید_مجتبی و #مصطفی_بختی
که چون میدونستند دو تا برادر همزمان نمیشه📛 کار کنن خودشونو پسرخاله معرفی کرده بودند.
🔰عصر اون روز خیلی دمق بودم بغض تو گلوم بود 😔منتظر بودم یه جا خالیش کنم تا اینکه #سید_ابراهیم رسید .با چشمان اشک آلود😢 عکسهای سر #متلاشی شده و جسم پاره پارشونو نشونش دادم.
🔰با یه خنده ای گفت☺️ جووون چه #خوشگل شهید🕊 شدن کفری شدم و افتادم دنبال سید ابراهیم و اونم تو خاکا میدوید و میگفت #انشالله تو از این بدتر #شهید_بشی.
🔰هیچ وقت یادم نمیره #مادر بزرگوارشونو که بعد از مجلس #بالبخند متینی میگفت مجلس عقیقه بچه هام حتما بیاین🙂 وگرنه دلخور میشم. میگفت ما شیرینی و میوه به مهمونا میدیم ما #عذادار نیستیم🚫
#شهیدان_بختی🕊🌷🕊
👈روحشان شاد راهشان پر رهرو🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh