eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣8⃣ 🌷 💠 روایتی از یک رویای صادقه 🌀راوی: پدر 🌷☘🌷☘ 🔻پدر شهید می‌گوید: 🔹یکی از خدام امام رضا(ع) منزل ما آمد و خوابی را که دیده بود برایم روایت کرد و گفت: 🔸«خواب دیدم بالای گنبد امام رضا (ع) آقایی پرچم مشکی را پایین می‌آورد و پرچم سبز را بالا می‌برد، خطاب به آن آقا گفتم شما کی هستی؟ و با اجازه چه کسی این کار را می‌کنی؟ 🔹گفت؛ من مرتضی کریمی شهید مدافع حرم هستم؛ با اجازه امام رضا (ع) این کار را می‌کنم. 🌷☘🌷☘ 🔸صبح همان شب، خوابی که دیده بودم را برای همکاران تعریف کردم و تصمیم بر این شد منزل شما بیاییم و پیام شهید را به شما منتقل کنیم و اینطور شد که با شما تماس گرفتیم و بعد عازم این سفر شدیم؛ 🔹به محض دیدن عکس شهید، چهره آقا مرتضی برایم تداعی شد، همان چهره‌ای بود که در خواب دیده بودم.» 🌹🕊 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سادگےو خاڪےبودنت بےریابودنت، خودمانےبودنت باصفا بودنت بزرگ بودنت ڪوچڪ انگاشتن نفس ات مرتضےجان؟! این روزها خیلےخیلے ڪم داریم تو را ♥️ 🕊 💕 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 روایتی از یک و عوض کردن پرچم گنبد (ع) 🌀راوی: پدر 🌷☘🌷☘ 🔻پدر شهید می‌گوید: 🔹یکی از خدام (ع) منزل ما آمد و را که دیده بود برایم روایت کرد و گفت: 🔸«خواب دیدم بالای گنبد امام رضا (ع) آقایی پرچم مشکی را پایین می‌آورد و پرچم را بالا می‌برد، خطاب به آن آقا گفتم شما کی هستی؟ و با اجازه چه کسی این کار را می‌کنی؟ 🔹گفت؛ من شهید مدافع حرم هستم؛ با اجازه امام رضا (ع) این کار را می‌کنم. 🌷☘🌷☘ 🔸صبح همان شب، خوابی که دیده بودم را برای همکاران تعریف کردم و تصمیم بر این شد شما بیاییم و پیام شهید را به شما منتقل کنیم و اینطور شد که با شما تماس گرفتیم و بعد عازم این شدیم؛ 🔹به محض دیدن ، چهره آقا مرتضی برایم تداعی شد، همان چهره‌ای بود که در خواب دیده بودم.» 🌹🕊 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
﴾﷽﴿ تو چہ کرده اے کہ #خدا همہ ات را..ٰ براے خودش خواســت.. و #نصیب ما چیزے نگذاشت.. حتےٰ نامے، #نِشـانے ... #شهید_گمنام_مدافع_حرم😭 #شهید_مرتضی_کریمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خيلي #گشته بوديم، نه پلاكي، نه كارتي، چيزي همراهش نبود. #لباس_فرم سپاه به تنش بود. چيزي شبيه #دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك #نگين_عقيق است كه انگار روش جمله اي #حك شده. خاك و گِل ها رو #پاك كردم .... ديگر نيازي نبود دنبال #پلاكش بگرديم ... روي #عقيق نوشته بود : "به ياد شهداي گمنام" 🌹🍃 📸 #شهید_مرتضی_کریمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷🕊رفـت و حتـی... کسی از #سوریه نیآورد به شـهر؛ چفیه و قمقمه‌اش، کوله و پوتینش را...🕊🌷 #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم #شهید_مرتضی_کریمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
چند وقت پيش يكي از دوستان شهيد مرادی رو ميبينه ميگفت رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت: مرتضي رو ما هم هفته ايي يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟ گفت بهش دادن از ما بالاتره، سرش خيلي شلوغه اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم داداش مرتضی همه دلها تنگته 🌷 ✍راوے : دوست شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️در ماجـرای #فتنه ‌ی ۸۸ . . . معمولاً به ما آماده‌باش می‌دادند. بنابراین چند تا از بچه‌ها برای اینکه بتوانند در مراسم تاسوعا، #عاشورا شرکت کنند گوشی‌شان را #خاموش کرده بودند تا آماده‌باش شامل آنها نشود. 🌺منتهـا مرتضــی گوش به زنگ بود و به محض #اعلام آماده‌باش به مصاف #فتنـه‌گــران رفت. 🌴من آن روز همراهـش بودم به نظرم در خیابان شادمـان بود؛ که در یک موقعیت #خاص، عده‌ی زیادی از فتنـــه‌گران مرتضــی را #محاصره ڪردند و او را از ناحیه گردن و دست به شدت #مضروب کردند طوریکه او را به بیمـارستان رساندیم. 💐مرتضـی تنها از #ولایتمداری دم نزد ؛ و به امر ولایت وارد میدان عمل شد مزد این #اخلاص و #عملگرایی چیـزی جز " شهــادت " نبـود ... ✏️راوی : مهدی بهارلو (دوست‌شهید) #جانباز_فتنه۸۸ #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم #شهید_مرتضی_کریمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سومین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودیم سفری سمت دیار 🔸تا طوافی بکنیم💫 گِرد مزار زینب 🔹به امیدی که نگاهی بکند بر دلِـ❤️ما 🔹اذنِ پرواز بگیریمـ🕊 ز بی بی ✊ 💢بعد از شما،همچون زخم ترک خورده ایم💔 و مرحمی ست بر دل بی تابمان 🌾کجا رفتید بی ما؟؟؟😔 حواستان به ما هست⁉️ 🌾سه سال گذشت نه!❌ نه! سه سال بدون ما گذشت. وخاکریز های جبهه ی ، یک به یک فتح شد و شما ماندید در تاریخ🗓 حماسه ها. 🌾اینجا خاطره های را، با یادتان مرور می‌کنیم و با یاد رشادت هایتان، مشق میکنیم📝 🌾و به یاد ستون گردان در سحر گاه🌔 سرد ؛ به خواندن دو رکعت نماز عشقتان📿 در نقطه ی رهایی، رشک میبریم 💢آری! که باشی، فرق ندارد ⇜عملیات باشد ⇜یا 💢 میشوی و دل عاشقـ❣ مکان نمیشناسد🚫 می‌دهد... 💢خواه 🌷 باشد یا 🌷 💢و چه نیک گفت سید شهیدان اهل قلم: هر کربلایی دارد که آن تشنه ی ❣ اوست... 🌺شادی روح 94 صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گفتی چه دلگشاست💗 افق در طلوع #صبــح گفتم که #چهــره_تو از آن دلگشاتر است😍 #شهید_مرتضی_کریمی #سلام_صبـحتون_شهــدایـی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 جاذبه مرتضی ❣جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را #جذب خودش می کرد. با همه #رفیق بود. ❣بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان #سخت است. نمیشناختمشان. ❣می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده. مرتضی بچه ما را از #انحراف نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده، مرتضی برای همه ما بوده.» #شهید_مرتضی_کریمی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#بهترین_بابای_دنیا 🌾آقا مرتضی روحیات خاصی داشت که قابل تعریف کردن نیست🚫 هرکس با #آقامرتضی می‌نشست و بلند می‌شد خلق و خوی ایشان را می‌گرفت. زود با طرف مقابل جور می‌شد👥 اخلاقیاتش طوری بود که خیلی زود با همه صمیمی می‌شد💞 و همه هم او را دوست داشتند. 🌾شاید برخی فکر کنند که این #جوان‌ها تعلق خاطری به خانواده نداشتند❌ولی آقا مرتضی خیلی #بابایی بود. خصوصاً روی دختر کوچک‌ترمان #ملیکا خیلی حساس بود👌 روزهای آخر که به آموزشی قبل از اعزام می‌رفت، قرار بود با هم به بازار برویم و برای بچه‌ها لباس‌های زمستانی☃ بخریم. منتها قسمت نشد⭕️ و روز #پنج‌شنبه‌ای که رفت، ما فردایش خودمان رفتیم و خریدهای‌مان را کردیم و عکسش📸 را برای آقا مرتضی فرستادیم. 🌾همسرم برای اینکه دلـ❤️ ملیکا را به دست بیاورد، به او پیام داد📲 « #بابایی لباست خیلی خوشگله، ‌خوشگله😍...» ملیکا و حنانه برای پدرشان حرف زدند و صدای‌شان را با تلگرام برایش ارسال کردند. #مرتضی هم جواب‌شان را ضبط کرد و برای‌شان فرستاد. 🌾همسر من هم مثل هر پدری #دلش برای بچه‌ها و زندگی‌اش می‌تیپد💗 اما هدف🎯 و راهی داشت که به خاطر آن از همه تعلقاتش #گذشت. #شهید_مرتضی_کریمی #سالروز_ولادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣6⃣9⃣ 🌷 ❤️ 🔰وقتی آمد با اینکه او را ندیده بودم، انگار سال‌ها بود که او را می‌شناختم و یک دل نه صد دل عاشقش😍 شده بودم، ولی به خاطر کمی که داشتم خانواده‌ام راضی نبود❌ یادم نیست🗯 چه چیزهایی از هم پرسیدیم و به هم گفتیم. 🔰هردوی ما خجالتی بودیم، ولی از من گرفت که وقتی ازدواج💍 کردیم و به تهران آمدیم درسم را ادامه بدهم، ⚡️ولی بعد از ازدواج آن‌قدر گرم زندگی شدم که . من و آقا مرتضی 🗓سال 82 زیر یک سقف رفتیم. 🔰من آن زمان حدوداً 15 سال داشتم و آقا مرتضی بود☺️. همان روز اولی که ایشان را دیدم به دلم افتاد💓. انگار قبلاً می‌شناختمش، با او صحبت کرده بودم و باهم آشنا بودیم. نمی‌دانم. عجیبی داشتم که قابل بیان کردن نیست. 🔰همان روز اول دلبسته‌اش💞 شدم. سن کمی داشتم که ازدواج کردم. من را ندیده بودم👀 فقط گفته بودند قرار است خواستگار بیاید، چیزهایی از ایشان شنیده بودم. با این وجود احساس می‌کردم کاملی دارم. بعد از چندماه رفت و آمد و خواستگاری که بیشتر همدیگر را شناختیم دو طرفه❣ شکل گرفت. 🔰دوست داشت من ادامه تحصیل بدهم📚 که متأسفانه نشد. می‌گفت دوست دارم همسرم باشد. به اخلاقیات اهمیت می‌داد و اهل رفت و آمد بود. روی بحث نماز 📿و روزه‌ام تأکید داشت. دوست نداشت خیلی با غریبه و هم‌کلام شوم به برخوردهایی که بعضاً نیازی نبود هم خیلی اهمیت می‌داد👌 و تأکید داشت. البته تأکید اصلیش روی بحث بود. 🔰من هم چون در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم و از بچگی پدر و مادرم به ما مسائل دینی را یاد داده بودند کاملا این را درک می‌کردیم و روی محرم و نامحرم⭕️ حساس بودیم. به خاطر همین هم‌فکری💭 بود که زود به نتیجه رسیدیم و وقتی هم وارد زندگی ایشان شدم مشکلی نداشتم. 🔰چون ما در شهرستان ساکن بودیم خودشان در یک عروسی🎉 گرفتند و ما هم ظهر در شهر خودمان مراسم مختصری گرفتیم و بعدازظهر سوار ماشین🚘 شدیم و برای مراسم شب به تهران آمدیم. مراسم بود و چون نه ما و خانواده آقا مرتضی اهل ساز و آواز نبودند عروسی در خانه مادرشوهرم🏡 برگزار شد. 🔰خود آقا مرتضی همیشه به من می‌گفت: بچه بودی که آوردمت تهران. من هم دیگر عادت کردم. درست است اوایل اینکه از وارد یک فضای جدید شده بودم برایم سخت😥 بود. باید عادت می‌کردم و همان اول به خودم باوراندم که باید اینجا و زندگیم اینجاست پس زودتر با شرایط کنار بیایم. 🔰حدود هفت هشت ماهی طول کشید. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار می‌کرد و بعد از دو سال که ازدواج کردیم💍 ایشان وارد شد. تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ، در آن مشغول به کار‌شد و تا زمان 🌷 در آنجا خدمت کرد.   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❁🌷﷽🌷❁ شعر یعنی که ســــرِ #صبــح کسی مثــــل شمـا👥 باعث #روشنـیِ حضـــــرت خورشیـ☀️ــد شود😍 #شهید_مرتضی_کریمی #شهید_مجید_قربانخانی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠یادی کنیم از دو رفیق مدافع حرم 🌷 🌷 💢مجید از عضو بسیج و بود اما آن‌قدر وابسته به این فضا نبود که روزی مدافع حرم شود. 💢دوستی او با همه چیز را تغییر داد 💢این دوستی برای مجید سرآغاز یک بزرگ بود، تحولی که او را به دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه رساند و نهایتاً تا لحظه شهادت مرتضی کریمی بود و با او در یک منطقه و یک عملیات به شهادت رسیده است. 💢مجید که عاشقانه حضرت زینب سلام الله علیها را دوست داشت چندی قبل از اعزامش توسط به مجلس روضه دعوت میشود... 💢در مجلس، روضه حضرت زینب(س) خوانده میشود، آن شب مجید خیلی گریه میکند و تصمیم به رفتن به میگیرد. در سفر کربلا طلب میکند، او به کلی تغییر کرده بود... 💢نمازهای اول وقت، وصیت‌نامه‌نویسی و زمزمه‌های عاشقانه‌اش در هیئت گویای این بود 💢وقتی عنوان کرد که می‌خواهد به سوریه برود، کسی از نزدیکانش باور نمی‌کرد که او این مجاهدت باشد اما خیلی زود راهی شد و 21 دی‌ماه سال 94 او به‌ همراه همرزمانش همچون در به شهادت رسید، مرتضی کریمی جاویدالاثر شد و پیکر مجید نیز بعد از 3 سال مفقودی کشف و به وطن بازگشت. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠خـــواب 🔹چند وقت پيش يكي از دوستان خواب رو ميبينه 🔸ميگفت شهيد مرادي رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم گفت: مرتضي رو ما هم هفته ای يك بار ميبينيم پرسيدم چرا ؟ گفت چنان مقامي بهش دادن که از ما بالاتره، سرش خيلي شلوغه 🔹اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم داداش مرتضی همه دلها تنگته راوے : دوست شهید 🔰روایتی از یک رویای صادقه و عنایت امام رضا(ع) به شهید مرتضی کریمی را میتوانید از اینجا بخوانید👇👇 https://eitaa.com/ShahidNazarzadeh/5436 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چهارمین سال فراقـ💕 ⇜از: خان طومانیهای ⇜به:13کبوتر خونین بالِ گردان🕊️ 🔸رفته بودیم سفری سمت دیار 🔸تا طوافی بکنیم💫 گِرد مزار زینب 🔹به امیدی که نگاهی بکند بر دلِـ❤️ما 🔹اذنِ پرواز بگیریمـ🕊 ز بی بی ✊ 💢بعد از شما،همچون زخم ترک خورده ایم💔 و مرحمی ست بر دل بی تابمان 🌾کجا رفتید بی ما؟؟؟😔 حواستان به ما هست⁉️ 🌾چهار سال گذشت نه!❌ نه! چهار سال بدون ما گذشت. وخاکریز های جبهه ی ، یک به یک فتح شد و شما ماندید در تاریخ🗓 حماسه ها. 🌾اینجا خاطره های را، با یادتان مرور می‌کنیم و با یاد رشادت هایتان، مشق میکنیم📝 🌾و به یاد ستون گردان در سحر گاه🌔 سرد ؛ به خواندن دو رکعت نماز عشقتان📿 در نقطه ی رهایی، رشک میبریم 💢آری! که باشی، فرق ندارد ⇜عملیات باشد ⇜یا 💢 میشوی و دل عاشقـ❣ مکان نمیشناسد🚫 می‌دهد... 💢خواه 🌷 باشد یا 🌷 💢و چه نیک گفت سید شهیدان اهل قلم: هر کربلایی دارد که آن تشنه ی ❣ اوست... 🌺شادی روح 94 صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بازم هم شد و من منتظر صدای زنگ پای توام وهنوز گوش به زنگم☎️ میگویند هرچه خوب رسد تا آخر هفته خوب میشود👌 پس چرا هنوز نمیایی ومرا از خواب اندوه بیدار نمیکنی⁉️ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گفتی چه دلگشاست💗 افق در طلوع گفتم که از آن دلگشاتر است😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌿با قلب 💞خود ورقى می‌سازم و با خون خود جوهری و با خود قلمی می‌سازم و دست‌نوشته‌ای به📝 يادگار بر روی آن حك می‌كنم ... 🍃برشى وصيت نامه ؛ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✨«بسم الله الرحمن الرحیم» 🍃میدانم برای چه برگشتی! نامه ی دخترها به دست تو رسیده بود و شنیده بودی که گفتند:« بابا، به گنجشک های خونه هم سر بزن، دلمون خیلی برات تنگ شده» 🍃آمدی تا نکند دلشان ترک بردارد؛ تا بگویی بابا، همیشه هوایتان را دارد حتی اگر بر فراز اسمان ها باشد. از آن بالا پرواز میکند و دسته گل های بهشتی را به روی شما میریزد! دختر است دیگر! اصلا دختران امده اند تا ناز و دلبری را تمام کنند. آنقدر صدا زدند تا آخَر خبر رسید، پدری در راه است. همانی که در آن بالا بالاها سربلند بود و مفتخر برای چادری که این روزها زینت شده بر سر ملیکا و حنانه اش... 🍃قرار است خیابان هارا اب و جارو و لاله هارا به صف کنند و پذیرای مهمان شهر باشند. فدایی خانوم (س) پس از سالها چشم انتظاری امده تا نور بشود برای ظلمات دنیا! و ما بس خوشحال که قرار است پیکرت برکت شود و از آسمان ببارد🕊 🍃حال خانواده ی چهارنفره تان تکمیل شد؛ اینبار مانند گذشته همسرتان سفره ی عشق پهن نمیکند، بلکه همه ی شما میهمان سفره ی علمدار هستید و تا ابد خادمان جنت الحسین باقی میمانید♥️ 🍃شهر بوی سیب میدهد و این مژده برگشت شماست. بابای حنانه و ملیکا، خوش آمدی دلیرمرد سرزمینمان❤️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز (ابوحنانه) 📅تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۶۰ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ دی ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ ✍📃 💐بابا هروقت می‌خواست بره بیرون صدا می‌کرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی می‌ره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من می‌رفت و لباسها رو می‌آورد همیشه همین طور بود. یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمی‌ده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم. تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم. 🌷کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم. میشه فقط برگردی باباجونم؟🕊 📜خاطره ای از حنانه خانم دختر شهید "گنجشک بابا" 🌷گنجشک های توبابا(حنانه و ملیکا خانم) ۶ سال انتظار ودوری تو را کشیدیدم، حالا بابا مرتضی از کربلای خان طومان اومدی"خوش آمدی ای پدر عزیزم"😭 🌹 😞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ميدانم كه اخلاق و رفتار من انقدر خوب نبود كه توفيق شهادت داشته باشم و اين شهادت كه نصيب بنده شد لطف و كرم و هديه خداوند بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از تمامي دوستان و آشنايان و خانواده خودم تقاضا دارم به فرامين مقام معظم رهبري گوش فرا دهند تاگمراه نشوند زيرا ايشان بهترين دوست شناس و دشمن شناس است و از همه ميخواهـم اشك و گريه هاي خود را نثـار اباعبدالله الحـسين (ع) و فرزندان آن بـزرگوار و خانم زينـب (س) كنند. 🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh