🌷شهید نظرزاده 🌷
#صدا ... رفت تصویر ... رفت #یادت...!!! یادت اما نمی رود ... #هر_ثانیه...!!! دلتنگ 💔تراز دیروزم
3⃣3⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️پهلوان بی #مزار شهید ابراهیم هادی از زبان #خواهر شهید🌸🌱
🔱بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد #حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار #حضرت زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
♨️وقتی می #خواستیم از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با #نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم #اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد #نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و #جماعت»
🔱همیشه به #دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار #موتور 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که #ابراهیم مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می #توانستیم او را ببینیم.
♨️خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن #اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با #تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم
#زخط سرخ ❤️رهبر بر نگردم
🔱باره ها شنیده بودم که #ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای #شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که #نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت #شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
♨️می گفت باید #اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش #صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت #شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
🔱سال ها از#شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از #شهدای گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود.
♨️ابراهیم #عاشق گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی #ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار #مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل #سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با #تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود!
🔱درست بعد از #عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به #شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر #شهادت ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
♨️ خوش به حالت #حسن، چه جای خوبی هستی! #قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از #حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک #شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی #سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh