eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣2⃣به یاد #شهید_امیر_حاج_امینی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣2⃣ 🌷 شهید امینی در سال ۱۳۶۵در کربلای شلمچه به شهادت رسیدعکس لحظه شهادت این شهید حس معنوی خاصی را به بیننده القاء می کند، عکسی که بسیاری از مردم آن را دیده اند اما کمتر او را به نام می شناسند 🌷🌼💠🌼🌷 شهید امینی بی سیم چی اراکی گردان حضرت رسول اکرم (ص)بود که باانتشار عکس لحظه شهادتش آشنای غریب شهدای کشور است خدایا عاشقم کن اگر چنین کنی دیگر هیچ نخواهم؛چون همه چیز دارم میدانم اگر چنین کنی دیگر از بت رهایی خواهم یافته و به سویت پرخواهم کشید 🌹🌹▫️✨▫️🌹🌹 ✍ ای شهید درمسلخ عشق چہ پرسودے ڪردے.. راستے دوست تر از جان شیرین هم داشتے؟؟ ڪہ بهاے لبخند رضایت حق تعالے گردانے؟؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣7⃣2⃣ 🌷 یه روز کہ اومدم خونه چشماش سرخ شده بود.😔 نگاه ڪردم دیدم ڪتاب گناهان کبیره📚 شهید دستغیب تو دستاش گرفته ... بهش گفتم : گریه ڪردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و گفت : راستے اگه اینطوری کہ توی این ڪتاب نوشته با ما کنہ عاقبت ما چے میشه⁉️ مدتے بعد برای خودشـون یه صنـدوق🗳 درست ڪرده بود و به دوستاش گفتہ بود: هر ڪس بڪنہ 50 تومان💰 بندازه توے صندوق، " باید جریمــــه بدید تا گنــــــاه تڪـــرار نشـــــه📛 " 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون عزیزانی که در راه #امام_حسین (ع) #خرج میدن و زحمت میکشن ببینن👆 امام حسین اینطوری با "بامعرفتها" حساب میکنه👆 قشنگه.. این راه.. چقدر قشنگه #معامله با اباعبدالله الحسین(ع)💚 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمدم شش روز در #سوریه بود و در نهایت 21 دی ماه 1394 در #خانطومان سوریه به شهادت رسید🕊 و هنوز هم پیک
4⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰روزی که حرف از و راهی شدنش پیش آمد، من مخالفتی نکردم🚫. چون نمی‌خواستم که شرمنده شوم.من همیشه با خود می‌گفتم که اگر و زمان امام حسین (ع) بودم ایشان را یاری می‌کردم✊. 🔰روزی که از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود ، باید ثابت می‌کردم♨️ که چقدر به پایبندم. من همسرم را با جان و دل و با دست‌های خودم برای دفاع از اسلام و دفاع از عقیله بنی‌هاشم راهی کردم. 🔰محمد خیلی به ارادت داشت ، ⚡️ولی چهارتن از این بزرگواران همه زندگی محمد بودند ؛ ✓حضرت زهرا (س) ،✓امام حسین (ع ) ، ✓امام رضا (ع) و✓حضرت علی اکبر (ع). 🔰امروز که به محمدم نگاه می‌کنم ، می‌بینم ارادت او کار خودش را کرد👌 و آنها با محمد کردند ... محمد در رکاب (ع) در صحرای کرب و بلای سوریه شهید شد🕊 🔰چون حضرت زهرا (س) و نشان ؛و مانند امام رضا (ع) در کشوری ؛ و چون (ع) در سن 27 سالگی آسمانی شد😭 . 🔰او به هر آنچه دوست داشت رسید . روزهای بر من سخت می‌گذرد ، همه دلتنگی‌های همسرانه‌ام💔 را گذاشته‌ام پیش حضرت زهرا (س) و زینب (س) تا در قیامت سرمان را بالا بگیریم😊 و بگوییم : « اللهم تقبل منا هذا القلیل» راوی:همسر بزرگوار شهید محمد اینانلو 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷 🔰شب عملیات به محمد گفتم برو به خانوم و دخترت زنگ بزن☎️. مدام بهانه می‌آورد و زنگ نمی‌زد❌. گفتم یعنی تو از دل کندی؟ گفت آره دل کندم💕. 🔰هر کاری کردم تماس نگرفت. آخر گفت تو را به خدا اذیت نکن. من دارم؛ زنگ بزنم حسابی به هم می‌ریزم. دلم گیر می‌کند💞. به خدا احساس داشتند. زن و بچه‌هایشان را خیلی دوست داشتند👌.... روایت: همرزم شهید جانباز مدافع حرم حبیب عبداللهی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣9⃣ 🌷 💠غبطه شهید آیت الله دستغیب به نماز یک نوجوان رزمنده و معامله با او ♦️بچه ها باحال خراب شش روز در حال بودند. نوجوانی که ترکشی💥 به سینه اش اصابت کرده بود جای زخم💔 را با دست می داد را باید میبردم عقب، سوار شد🚘 تا حرکت کردم صدای از رادیو ماشین بلند شد. ♦️ تصمیم گرفتم کمی با این حرف بزنم گفتم: برادر اسمت چیه❓ جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب می گوید فکر کردم💭 لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده. ♦️کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم🚫 مدتی بعد و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی⁉️ گفت می خواندم نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون… ♦️گفتم ما که رو به نیستیم❌ تازه پسرجون بدنت لباست هم که نجسه. گفت: حالا همین نماز📿 را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد. ♦️گفتم: نمازعصر را هم خوندی گفت: گفتم: خب صبر می کردی زخمت را ببندند🤕 بعد لباست را عوض می کردی ان وقت نماز می خوندی گفت: چقدر دیگه تو این دنیـ🌍ـا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش . ♦️گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست⭕️ یک جراحت مختصره زود پیش دوستات. با خودم فکر کردم💬 یک الف بچه را هم شاید درست بلد نیست والا با بدن خونی و تو ماشین🚘 که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه🚫 ♦️دراورژانس🚑 پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا چی بخواد. با برانکارد🛌 آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش فقط سریع بهش برسید… ♦️بیست دقیقه ای⏰ آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست پرسیدم حال مجروح چطوره⁉️ گفتند: 🌷 با خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت🕊….. تمام وجودم لرزید💓 ♦️بعدها نواری📼 از شهید آیت الله شنیدم که 🍂پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای خوب گوش کن🎧 چه می گویم من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این سرت کلاه برود ! 🔊من دستغیب حاضرم یک جا ✓هفتاد سال نمازهای واجب و ✓نوافل و روزه ها و ✓تهجدها و ✓شب زنده داری هایم را بدهم به ♨️و در عوض آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ ؛ پشت به قبله با و بدن نجس🚫 خوانده ای از تو بگیرم آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی⁉️ 📚خاطرات سردار شهید حسین همدانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♦️🌷♦️🌷♦️ ͜🌸عاشقان 💖رابا#تعلق هاچکار⁉️ 🌿سربه تن اینجا نمی آیدبه کار.... 🌸آن گروهی #کزتعلق رسته اند‼
6⃣2⃣3⃣1⃣🌷 📝وصیتنامه که پایش به خرمشهر نرسید😥 ♥️وی در سمت مقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات شرکت نمود و در همین سمت در عملیات اندکی پیش از آزادسازی خرمشهر به رسید.🥀🕊 ♥️در سال 🗓۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد👼🏻 و 24 سال بعد در سال ۱۳۶۱ و در جاده اهواز به در حالی که جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله بود، به رسید. آنچه در ادامه می آید متن وصیت نامه📜 این شهید عزیز است: 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️انَّ الله اشتَری مِنَ الْمؤمِنینَ أنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الله فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون . . . فَاستَبشِروا بِبَیعِکُم الّذی بایَعتُم به وَ ذلک هُوَ الفَوزُ العظیم.🍂 ♥️همانا خداوند از جانشان و مالشان را خرید و در مقابل سرای بهشت💐 را قرار داد و مومنان .☄ در راه خدا می‌کشند و کشته می‌شوند. پس شاد باشید به معامله‌ای که سودا نمودید و اینست آن بزرگ. ♥️خداوندا توفیق فرما که از جمله کسانی باشیم که خود بشارت به آنها داده‌ای که در این شرکت جویند. وای که جز تو کس دیگر ندارم. «الهی و ربی من لی غیرک»🤲🏻😔 از تو که زندگیم را زندگی محمّد(ص) و مردنم را مردن محمد(ص) قرار دهی✔️ ✒«الّهُمَّ اجعَل مَحیایَ مَحیا مُحمد و آل محمّد و مماتی مماتَ محمّد و آل محمّد» وقتی که در عاشورا می‌خوانیم که : 💮«یا اباعبدا… إنّی سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم و حَربٌ لِمن حارَبکُم إلی یومَ القیامه»💮 ♥️ای حسین(ع) 🖤من آشتیم با کسانی که با تو آشتیند🤝 و در جنگ و با کسانی که با شما در جنگند⚔. (زیارت عاشورا) چگونه می‌توان در هر در کنار گود نشست و دست از یاری فرزندان که بیش از هزار سال در شکنجه و تبعید بسر می‌بردند، فرو بست، مگر می‌شود بود و از رسول اکرم(ص) تبعیت نمود و دوستدار حسین(ع)😔 نبوده باشیم. ♥️تشیّع علوی را باشیم اما روحانیت را کنار گذارده باشیم. بگذریم، ابداً روحانیت با آن بارزی که در هر زمان داشته از کلینی‌ها گرفته تا خمینی(ره). هر زمان حافظ اسلام بوده‌اند و انشاءالله تا انقلاب مهدی(عج) خواهند بود.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عشق به فرزند یا شهادت؟ 🔹خیلی #مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه
💠 میثم خادم واقعے بود و با شهـدا ڪردہ بود و جوابش رو هـم گرفت ...☝️ ♻️میثم از اواخر ماه در پادگان دو ڪوهـہ براے خادمی مستقر بود تا اواسط فروردین ماہ ، یعنے تعطیلات نوروزش را ڪنار بود ... 💠اما انصافا هـم خوب جوابشو دادن و دستشو گرفتن ، انشااللہ ڪہ هـم دست مارو بگیره.💔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍁 🗯اگر #غم هست صبر كن خدا هم هست..🌿 إن كان هناك حزنٌ فاصبراللهُ موجودٌ أيضًا..🌱 #شـهیــــد_مهدی_
🌷 🌸به یاد مرد بی ادعا 9⃣5⃣3⃣1⃣💠راز یک ی شیرین بدون منت :"لباس👕 شستن عوض تعمیر ماشین"🚗تو جبهه قسمت کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت. یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خداخیرت بده ماعملیات داریم ماشین مارو درست کن برم. 💠گفتم الان ظهره خسته م برو فردا صبح🌤 بیاباارامش گفت:اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم منم صدامو تند کردم گفتم برادر من از دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم گفت:بیا یه کاری کنیم من شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن 💠منم برا رو کم کنی هر چی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم بیابشور ایشون هم ارام بادقت میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد گفت:اخوی مادرست شد⁉️ ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با برخورد کرد 💠بعد پیاده شد وروبوسی کردن وهم دیگه رو بغل کردن اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این اقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه حاجی اومد داخل رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟گفتم:حاجی اونی که الان اومده بودن؟حاجی گفت:چطور نشناختین؟ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن راوی:اقای رضا رمضانی 📚کتاب خداحافظ سردار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh