eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 ♨️یادت باشد 💢زیبایےتوزمانے بـہ چشم مےآید ڪہ باشے 💢با داغ بردل ڪسانے بگذار ڪہ در ڪوچـہ و خیابان و فضاے مجازے📱 بـہ دنبال هستند 👈زیباییت فقط سهم است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣7⃣9⃣ 🌷 💠مروری بر خصوصیات رفتاری 🌹 🔰شهيد يك جوان مومن امروزي و ولايت مدار بود از نوجواني دغدغه اش حضور در بود و بخاطر شرايط زندگي وموقعيت پدرش اين موضوع را به خوبي و راه مقاومت اسلامي رو با جون و دل درك كرده بود👌 🔰بعد از شهادت پدرش، حضورش در حزب الله وفعاليت هاي را به شكل جدي و رسمي اغاز کرد 🔰جهاد چهره بسيار داشت وهركس چه اورا ميشناخت و چه نميشناخت به دليل محبت و گرمايي كه در چهره اش داشت به او شديدي پيدا ميكرد 🔰جهاد زيادي داشت وحتي دوستان صميمي پدرش هم دوستان او به حساب مي آمدند و در بسياري از كارها از او و كمك ميگرفتند. 🔰او حتي فعاليت هاي مقاومتي اش را به جبهه و نبرد مختص نكرده بود و در هم سعي ميكرد از راه ديگه اي شيوه زندگي اسلامي و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد، او گروهي در دانشگاه تشكيل داد كه در آن از همه نوع قشر و مذهبي حضور داشتند و فعاليت ميكردند👏 🔰به امام حسين داشت و هميشه در محرم ها در حسينيه ها و مساجد حضور داشت و خالصانه و گريه ميكرد ▪️◾️ 🔰به نمازش اهميت زيادي ميداد و تمام تلاش خود را ميكرد كه نمازش را اول وقت بخواند... ترك نميشد و هرگاه ميخواست نماز شب بخواند نميگذاشت كسي متوجه بشود و در اتاقش را ميبست و انگار همه ميدانستن الان كسي اجازه ورود به اتاقش را ندارد 🔰براي احترام خاصي قائل بود و هميشه پيگير وجوياي احوالات ان ها بود و تمام تلاش خود راداشت كه اگر به چيزي احتياج داشتن و يا كاري بود در حد توانش برايشان انجام دهد و با فرزندان شهدا ارتباط داشت و سعي ميكرد اگر ميخواست به سفر برود به تنهايي، آن ها را هم همسفر خود ميكرد. 🔰جهاد با اينكه يك جوان بود اما فوق العاده و بود و حد و حريم خود را با هركس بخصوص حفظ ميكرد به طوري كه در هر فضايي حضور پيدا نميكرد يا اگر مسائلي در اينباره اتفاق ميفتاد حتما متذكر ميشد . 🔰جهاد با اينكه فرزند يكي از بزرگترين هاي مقاومت اسلامي بود اما از پدرش فقط راه و رسم و مسلمان حقيقي بودن را به ارث برده بود نه و اوازه و مقام پدرش را.👌💔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 5⃣ . 🔴 از یک ‌هفته که خواستیم برگردیم آقایوسف می‌گفت «بمونید. آقا گفته شمارو نگه دارم تا خودش برگرده.» اما من باید برمی گشتم. داشتم. خودش برایمان بلیط گرفت و ما را رساند ترمینال.🍃 🔶این یک هفته که بودم، بیش تر  از شغل و ارتشی بدم آمد. «این دیگه چه کاریه❓ نه شب🌛 داره نه روز 🌤. از فردات نداری.» از شانس ما به حسن مأموریت بود.🍃 🔵سه ماه بعد یک ‌روز که از برگشتم، دیدم یکی ار خاله هایمان آمده دیدنمان. خاله ریز ریز خندید😃 و همانطور که با حرف می زد، با چشم و ابرو به من اشاره می کرد، بهم گفت «اومدم تو» تعجب کردم. این خاله ام نداشت.🍃 🔶گفتم «شما که نداری خاله.» گفت «از طرف دوست حسن آقا رَب پرست اومدم. نیست❓ رفته بودی ، حسن تورو به یوسف کلاهدوز معرفی کرده.»✔️ گفتم « نه خاله من اصلا توی فکر و این حرف ها نیستم. بعد هم، من ابداً زن جماعت نمی شم.»🍃 🔴خاله جواب داد: «یعنی چی❓ خیلی دلت بخواد. جوون به این خوبی و سر به زیری. و سر به راه. از تیپ و قیافه هم که چیزی کم نداره. هم که درست حسابیه. با حقوق سر موقع.» هر چه گفتم «اتفاقاً من از همین شغلش خوشم نمی آد» نکرد.🍃 🔷 کرد « تو که خوب نمی شناسیش. حالا بزار یک با هم صحبت کنید. اگر باز هم جوابت نه بود، کن‌. بعد بگو استخارمون بد اومده. اما من یک چیزی بهت بگم. این آقا یوسف از حسن خودمون هم بهتره. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. همه ی پسرهای خاله بتول میگن این دیگه از حسن هم بهتره.»🍃 🔶 دیدم خاله دارد ناراحت می شود گفتم « از الان میدونم که جوابم منفیه، ولی حالا یک جلسه صحبت می کنیم. بعدش هم میگم استخارمون بد اومد ها.» خاله قبول کرد و با خوشحالی گفت «پس من میرم وعده کنم.» فردا شبش آقا یوسف تنها آمد خانه ی ما. پدر و مادرش# مشهد بودند.🍃 🔵 بودند « اختیار با خودته. برو بپسند. بعداً ما میایم.» گویا خیلی دوست نداشت خانه ی مردم برود . خجالت می کشید. برای همین هم انتخاب را به عهده ی خودش گذاشته بود.🍃 . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh