🌷شهید نظرزاده 🌷
بر خیز و ببین صحنه ایثار #شهید بر خیز و ببین نخل گهر بار شهید🌷 گر فکر کنی شهید رفت از برِما کوته نظ
8⃣6⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹بچه ها را جمع کردند👥 توی میدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود #آیت_الله_موسوی اردبیلی برایمان سخنرانی کنند🎤. لابلای صحبت هایشان گفتند: #امام فرمودند، من به پاسدارها خیلی علاقه دارم💞، چرا که پاسدارها #سربازان_امام_زمان (عج) هستند.
🔸کنار #محمود ایستاده بودم و سخنرانی را گوش می دادم🎧. وقتی آیت ا... اردبیلی این حرف را گفتند، یک دفعه دیدم محمود رنگش عوض شد😨؛ بی حال و #ناراحت یک جا نشست😓
🔹مثل کسی که #درد_شدیدی داشته باشد. زیر لب می گفت: "لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همین اوضاع و #احوال را داشت. تا آن موقع این جوری ندیده بودمش🚫.
🔸از آن روز به بعد هر وقت #کلاس می رفت، اول از همه #کلام_امام را می گفت، بعد درسش📖 را شروع می کرد.
🔹می گفت: اگر شما کاری کنید که #خلاف اسلام باشد، دیگه #پاسدار نیستید❌، ما باید اون چیزی باشیم که #امام می خواد👌.
#شهید_محمود_کاوه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📸 حضور کوثر بیضایی، دختر شهید مدافع حرم، شهید #محمودرضا_بیضایی در دیدار ۲۱ آذر خانوادههای شهدا با ر
🌺🌸🌺🌸🌸🌺🌸🌺
🔰یکی از دوستانش #جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از #محمودرضاست.
🔰آن جمله این بود: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر #دعوت کننده #زینب (س) باشد، #سلام بر #شهادت»! پرسیدم: این جمله را محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم #کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی #تخته.سیاه نوشت من هم آنرا توی #دفترم یادداشت کردم.
🔰جمله برای بیست و هشت روز قبل از #شهادتش بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#حجاب
✨ #معلم وارد کلاس شد،💁 چشمش به نوشته ی روی #تخته افتاد:👀 ورود خانم های🙎 بی حجاب به #کلاس درس ممنوع! #عصبانی شد و به دفتر رفت،😡 مدیر👤 به کلاس آمد، اول با #زبان خوش پرسید: چه #کسی این جمله را نوشته؟🗣 کسی جواب نداد، مدیر #عصبانی شد.🙎♂
✨بچه ها را بیرون کرد و به #صف کشید👨👦 و تا توانست با #چوب به کف #دستشان زد، باز کسی چیزی نگفت.‼️
#شهید_محمدرضا_توانگر🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #خادم شدن به پیراهن خادمی و چسباندن #پلاک_خادمی بر روی سینه نیست❌ #خادم_الشهدا بودن 👈یک
#نوکـری_ائمـــه
📝چند روزی بود که شهید حجت برای کلاس درس📚 حاضر نمی شد🚷 خیلی برام عجیب بود دلمو زدم به دریا و بهش گفتم #آقاحجت چرا سر کلاس نمیای⁉️ پاسخ داد: که یه کم سرم شلوغه، بعد گفتم بهر حال سر #کلاس بیایین، گفت نوکری اهل بیت💖 رو دارم برام #کافیه گفتم خوشبحالت برای ما هم دعا کن.
📝برام عجیب بود😟 چرا این حرفو می زنه با خودم گفتم ایام #محرمه شاید تو حال و هوای محرمه🏴 این حرفو می زنه. دوباره گفتم: این روزا هر جا برید #سرکار باید مدرک📃 داشته باشد بسیجی باید زرنگ باشه بعد گفت زرنگ هستم در کنار #نوکریم، درسمم می خونم. همین نوکری رو ادامه می دم و به همه جا می رسم🕊
📝این مطلب خیلی ذهنمو💬 درگیر کرده بود تا روزی که #شهید_شد فهمیدم که حجت مدرکو از مدرسه امام حسین(ع) گرفت😔 و مدرک نوکریش به همه جا رسوندش #بالاترین و با عزت ترین مدرک رو با مهر قبولی #اهل_بیت را گرفت و چه زیبا نوکراش رو پذیرفتن.
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خادم_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁تکیه گاهم اگر #تـو باشی به تمام تلخی های دنیا لبخند می زنم و غمـ💔ـی ندارم ... 🍁منحنی لبخندت😍
9⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰جلسه اول که باهاشون کلاس داشتیم انقد ما رو خندوندن که داشتیم روده بر می شدیم از خنده😄 هیچ وقت فکر نمی کردم تو #حوزه هم استادی انقدددددر اهل شوخی و بگو بخند باشه. سال اول "تجوید و احکام" رو پیششون خوندیم. تسلطشون رو #احکام فوق العاده بود👌 هر مسأله ای رو از هر مرجعی سوال می کردیم مسلط بودن.
🔰سال بعد هم #مطالعه_موفق باهاشون کلاس داشتیم. حاج آقا دهقان جزء #بهترین مدرس های تندخوانی توی کشور بود و دائما تو استان های مختلف به صورت پروازی دعوتشون می کردن💌 کلا آدم پرکاری بودن. با اینکه جوون بودن ولی تو زمینه های زیادی تخصص داشتن. سال سوم هم هفته ای سه روز باهاشون #کارگاه_نحو داشتیم. تو کارگاه هرجلسه بدون استثنا سرکلاس فلافل🍔 می خوردیم! یعنی هرجلسه تا میومدن تو کلاس می گفتن خب امروز نوبت کیه بانی بشه⁉️ خودشون هم جلسه آخر واسه همه بچه ها کباب با دوغ خریدن و نشستیم وسط #کلاس خوردیم😋
🔰اسم هرکس رو سرکلاس بلد نبود بهش می گفت #غلامحسین! به منم همیشه میگفت رمضانی!😅 هی می گفتم رمضانی چرا استاد؟ من مرادی هستم می گفت نمی دونم من دوست دارم به تو بگم #رمضانی! طوری که دیگه خیلی از بچه های کلاس هم به من می گفتن "غلامحسین رمضانی"
🔰اونقدر سرکلاسای ایشون بهمون خوش می گذشت که وقتی فهمیدم سال #چهارم باهاشون درس نداریم واقعا ناراحت شدم😔 هیئتی مشتی بود. از #هیئتی های حاج علیرضا پناهیان اون موقع که قم بودن. به حاج آقای عرفان هم خیلی ارادت داشتن و باهاشون عقد اخوت👥 بسته بودن.
🔰حاج آقا عرفان روی منبر تو مسجد امام #کرمان فوت کردن و شام اربعین ایشون روی منبر تو #سوریه شهید شدن🕊 استاد عزیزم! فقط یه جمله می تونم بهت بگم: حق استادی رو در حقمون تموم کردی، #شهادت گوارای وجودت 🌷نسأل الله منازل الشهدا🌷
این دو بیت هم تقدیم استاد عزیزم:
🔹میهمان بر سفره ی نعمت شدی
🔸پاسبان خانه ی #عصمت شدی
🔹مثل جابر #حاج_دهقان عزیز
🔸اربعین آمد تو هم دعوت شدی♥️
#شهید_محمدحسن_دهقانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣ #قسمت_دوم 📝آن زمان مدرسه ها خیل
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
3⃣ #قسمت_سوم
📝# من باز هم با چادر و روسری می رفتم دانشگاه، ولی سر #کلاس چادرم را
برمی داشتم. هرکس هرکه دلش💓 می خواست می پوشید. کاری به کار هم نداشتند. ولی همین که من
با بقیه فرق داشتم، خیلی سخت بود.
📝 پیش خودم
گفتم «اگه نتونستم #تحمل کنم، دیگه #دانشگاه نمی رم.»
ولی رفتم. سرم گرم #درس📚 شد.همه ی این چهارسال شاگرد اول شدم.
آن موقع از ما شهریه می گرفتند. شهریه اش هم برای آن زمان #سنگین بود; سالی #هزار تومان.
📝برای بعضی ها مشکل بود که این پول را یک باره بدهند. سال اول برای #خانواده ی خودم هم سخت بود.
رفتم فرمی پر کردم که این #مبلغ💴 را وام بگیرم تا بعد از تمام شدن درسم، پس بدهم.
📝قانونی هم بود که اگر معدلمان بالا بود، از #پرداخت شهریه معاف بوديم. من هم فقط سال اول وام گرفتم، چون هر ترم #معدلم بالا بود.
📝توی #دانشکده دختری بود که حجابش از همه ی ما کامل تر بود"زهرا زندی زاده"
من و #بچه های دیگر روسری و لباس معمولی ای که کمی هم راحت بود، می پوشیدیم، ولی #زهرا برای خودش مانتوی گشادی دوخته بود و همیشه مانتو شلوار می پوشید. روسری اش را هم محکم گره می زد. آن موقع ها مانتوی گشاد، مثل حالا که همه راحت و عادی می پوشند، مد نبود.
📝زهرا بعدها شهید شد. اوایل انقلاب منافق ها شهیدش کردند. الآن هم در اصفهان یک مدرسه به نامش هست. توی #دانشگاه هميشه به
او نگاه میکردم.برایم الگو بود.
📝تا قبل از دانشگاه، خیلی از سیاست و رژیم و این حرف ها سر در نمی آوردم. حواسم به درس بود. یکبار در# مسجد🕌 امام اصفهان (مسجد شاه آن موقع) نمایشگاه عکسی زده بودند که همه اش #عکس شاه بود؛ شاه کنار #ضریح امام رضا، شاه در حال نماز خواندن، شاه در حال احرام کنار کعبه و این طور عکس ها
آن وقت ها فکر میکردم چرا می گویند شاه بد است. این که مکه رفته و# نماز هم می خواند، اما وقتی رفتم دانشگاه کم کم از سیاست چیزهایی فهمیدم. البته فقط از #دانشگاه نبود.
📝حسن آقا رب پرست، پسرِ خاله بتول هم که خودش ارتشی بود، برایمان حرف میزد. مستقیم مخالفت نمی کرد، ولی حرفهایش کمی بودار بود.
📝خاله بتول همیشه توی خانه شان جلسه ی #تفسیر قرآن و روضه😭 داشت. توی همین #جلسه ها حسن برای ما دخترخاله ها و پسرخاله ها حرف میزد. تقریبا #معلممان بود.
📝برای زهرا هم مانند بقیه ی دختر های در این سن وسال#خواستگار می آمد، بعضیشان هم#نظامی بودند، اما او همیشه
می گفت «با هر کس #ازدواج کنم، با نظامی جماعت ازدواج نمی کنم. نظامی ها اگر شاه دوست باشند، که من خوشم نمی آد، اگه هم با شاه مخالف باشند، که همیشه جونشون در خطره»
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣ #قسمت_چهارم #مادر و پدر هم سخت
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
5⃣ #قسمت_پنجم
.
🔴#بعد از یک هفته که خواستیم برگردیم
آقایوسف میگفت «بمونید. #حسن آقا گفته شمارو نگه دارم تا خودش برگرده.»
اما من باید برمی گشتم. #کلاس داشتم. خودش برایمان بلیط گرفت و ما را رساند ترمینال.🍃
🔶این یک هفته که #شیراز بودم، بیش تر از شغل #نظامی و ارتشی بدم آمد.
«این دیگه چه کاریه❓ نه شب🌛 داره نه روز 🌤. از فردات #خبر نداری.»
#مخصوصا از شانس ما به حسن مأموریت #خورده بود.🍃
🔵سه ماه بعد یک روز #عصر که از #دانشگاه برگشتم، دیدم یکی ار خاله هایمان آمده دیدنمان.
خاله ریز ریز #می خندید😃 و همانطور که با #مادرم حرف می زد، با چشم و ابرو به من اشاره می کرد، بهم
گفت «اومدم #خواستگاری تو» تعجب کردم. این خاله ام #پسر نداشت.🍃
🔶گفتم «شما که #پسر نداری خاله.»
گفت «از طرف دوست حسن آقا رَب پرست اومدم. #یادت نیست❓ رفته بودی #شیراز، حسن تورو به یوسف کلاهدوز معرفی کرده.»✔️
گفتم « نه خاله من اصلا توی فکر#ازدواج و این حرف ها نیستم. بعد هم، من ابداً زن #نظامی جماعت نمی شم.»🍃
🔴خاله جواب داد:
«یعنی چی❓ خیلی دلت بخواد. جوون به این خوبی و سر به زیری. #نجیب و سر به راه. #ماشاءالله از تیپ و قیافه هم که چیزی کم نداره. #شغلش هم که درست حسابیه. با حقوق سر موقع.»
هر چه گفتم «اتفاقاً من از همین شغلش خوشم نمی آد» #قبول نکرد.🍃
🔷#اصرار کرد « تو که خوب نمی شناسیش. حالا بزار یک #جلسه با هم صحبت کنید. اگر باز هم جوابت نه بود، #استخاره کن. بعد بگو استخارمون بد اومده. اما من یک چیزی بهت بگم. این آقا یوسف از حسن خودمون هم بهتره. یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی. همه ی پسرهای خاله بتول میگن این دیگه از حسن هم بهتره.»🍃
🔶#وقتی دیدم خاله دارد ناراحت می شود
گفتم « از الان میدونم که جوابم منفیه، ولی حالا یک جلسه صحبت می کنیم. بعدش هم میگم استخارمون بد اومد ها.»
خاله قبول کرد و با خوشحالی گفت «پس من میرم وعده کنم.»
فردا شبش آقا یوسف تنها آمد خانه ی ما. پدر و مادرش# مشهد بودند.🍃
🔵#گفته بودند « اختیار با خودته. برو بپسند. بعداً ما میایم.» گویا #مادرش خیلی دوست نداشت خانه ی مردم برود #خواستگاری. خجالت می کشید. برای همین هم انتخاب را به عهده ی خودش گذاشته بود.🍃
.
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴آخرین شهید سال۹۷... 🔹شهید #حسین_جوینده رزمنده و فرمانده مدافع حرمی بود که بیشتر مردم او را با خاطر
🇮🇷°•| #طنز_الشهدا |•°🇮🇷
🌾در مدتی که در #حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته💔 یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست #کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل #میفهماند که چه میخواهد بگوید.
🌻یکروز به تعدادی از #رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد.وسط درس دادن #ناگهان همه دراز کشیدند!
به عربی پرسید:«چتون شده؟» گفتند:«شما گفتید دراز بکشید!»😁
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
🌾به روی خودش نیاورد. گفت:«میخواستم ببینم بیدارید یا نه!»
بعد از #کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،
آنقدر خندید و #خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😄
#شهید_عباس_دانشگر🌷
راوی-همرزم شهید(شهید حسین جوینده)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🕊✨🌱
🌼احمدرضا #نوجوان بود .
گفت: مي خواهم بروم #جبهه. قبول نميكردم. غم ترور پدرش در مغازه توسط منافقین و #شهادت محمدرضا برايم سنگين بود. نمي خواستم داغ پسر كوچكم را هم ببينم.💔
🍂گفتم:تو هنوز #كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده ⁉️بمان و درس بخوان.احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد.ـ بايد بروم.گفتم: #استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.📿
🌼احمدرضا گفت: مگر #مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟خيلي خوب كه آمد، زبان به كام #گرفتم و پسرم با رضايتم به جبهه رفت. در عمليات والفجر10 به پدر و برادرش پیوست.🕊️
#شهید_علی_اکبر🌷
#شهید_محمدرضا🌷
#شهید_احمدرضا_یغمور🌷
#شهدای_فارس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
¤شهید روحانی مدافع حرمـ #محمد حسن دهقانی محمد آبادی🌷 📅• تاریخ ولادت: 1357/5/1 🌸#احترام_به_والدین
🍃🌸
#خاطرات_شهدا 🌷
🌻سال دوم #طلبگی بودم. همین که وارد کلاس شد بنا کرد به پرسیدن درس روز های قبل. از #قضا آن روز بدون مطالعه در کلاس نشسته بودم. نوبت به من رسید. گفتم بلد نیستم.
🌿با ناراحتی گفت: علی؛ از #کلاس برو بیرون. خیلی دلگیر❣ شدم😞. با خودم گفتم مثلا این جا حوزه علمیه است. آدم رو جلوی جمع ضایع می کنند. میخواستم دیگر به او سلام هم نکنم. غرورم جلوی ۳۰ نفر #شکست. مجبور بودم که روزهای بعد هم در کلاس شرکت کنم.
🌻فردا دوباره سر کلاس رفتم.
دیدیم که برای همه ی کلاس شیرینی و آبمیوه خریده. بین بچه ها #توزیع کرد. نشست روی صندلی اش و با تواضع تمام گفت: از بچه هایی که دیروز از کلاس بیرونشان کردم، #معذرت می خواهم. من را حلال کنند.🥀
🌿برایم جالب بود که #یک استاد حوزه به راحتی جلوی ۳۰ نفر به اشتباهش #اعتراف می کند و از همه حلالیت می طلبد. شاید حتی حق هم با او بود. نمی دانم.خبر نداشتم که با شکستن نفسش قرار است از خدا یک جایزه ی ویژه بگیرد💔. نمی دانستم. خیلی چیزها را نمی دانستم و #خیلی چیزها را نمی دانم.
#شهید_محمدحسن_دهقانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh