eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_غرور،_دام_خطرناک_شیطان.mp3
3.11M
♨️غرور، دام خطرناک شیطان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•••♥️ 🔸یکی از دوستان شهید از قول مادر شهید روایتی نقل می‌کند: #بارآخر که محمد زخمی💔 شد و برگشت، به
🍃بیشتر گردش ما تو های بهشت🌷 زهرا بود . جایی بریم خلوت کنیم و بهمون خوش بگذره میرفتیم پیش انرژی میگرفتیم و میومدیم . 🍂بیشتر وقتها چند نفری و میبردیم و به شوخی میگفت: کاروان بهشت زهرا حرکت کنید عاشق❣ قطعه بیست و شش بود و بیشترین وقتشو اونجا میگذروند گمشدشو همونجا تو بیست و شش پیدا کرد . 🍃 شهادت... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃♥️🍃 🌹ای لطف تمام 🔅 ادرکنی 🌹ای فیض😌مُدام 🔅یا رضا ادرکنی 🌹بر محضر پاکت✨   🔅ای امام معصوم 🌹پیوسته 🔅یا رضا(ع) ادرکنی✋ 💖 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥 ‏پرسیدن درد کدومه⁉️ یکی گفت : عاشقی 💞 یکی گفت : تنهایی یکی گفت : دلتنگی💔 یکی گفت : فقر اما هیچکس نگفت "پیر شدنِ و مادر" 🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page299.mp3
720.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه کهف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ ‌‌‏ 9⃣6⃣ #خاطرات_شهدا🌷 ‌‌💠 راز شهادت #شهید_محمد_مهدی_مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🌷☘🌷☘
🌹💥🌹💥🌹💥🌹 🔺نمی توانم در کنار و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشمم کودکان سوریه و ، والدینشان سربریده می‌شوند؛ 🔻 آموخته‌های من از اسلام و دروس حوزوی چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد.✨ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹💥🌹💥🌹💥🌹 🔺نمی توانم در کنار #همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشمم کودکان سوریه و #عراق، وال
1⃣1⃣3⃣1⃣🌷 🔰راز شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🔆گفت میخواهم یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. 🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم". آنچنان بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. 🔆در اتاق کارش بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. 🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است. 🔆شاید خودش را برده بود به 📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از الحریر به کانال کمیل. 🔰او محمد مهدی مالامیری ست. نامش را به خاطر بسپار، شبیه ترین مدافع حرم به ابراهیم هادی اما تفاوتی هم وجود دارد، اگر کسی دلتنگ 💔ابراهیم شد ، کانال کمیلی در فکه هست که در پی او برود، اما رفقای محمد مهدی... شهادت اولین روحانی مدافع حرم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠باهم رفتیم محل تولدش همه جا را نشان مان دادوگفت: اگه روزی اقا به من اجازه بدهند از شغلم
♥️ 💠ضدانقلاب شایعه کرده بودن . فرمانده لشکر از ترس یک تونل زیر خانه اش ساخته که بتواند فرار کند. خاک های جلوی خانه را دیده بودند. گفته بود زیر زمین را..... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✨خیلی قشنگه بخون✨ 🏴 در راه است خوش بحال کسانی که هم زنجیر میزنند ‼️ ⛓و هم از پای گرفتاری باز میکنند .. ✋ هم میزنند ‼️ و هم سینه ی دردمندی۶ را از غم و آه نجات میدهند .. 😭 هم میریزند ‼️ و هم اشک از ی انسانی پاک میکنند .. 🥘 هم می اندازند ‼️ هم نان از سفره کسی نمیبرند .. 💪 آنوقت با افتخار میگویند : " "💞 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_18 - @ostad_shojae.mp3
9.29M
۱۸ 🌸 قشنگیِ مقام رضا به اینجاست : که نقشه تمومِ زندگیت رو میدی دستِ کسی که ، از خودت بهت مهربونتره ... 🍃و بعد با خیال راحت و بی دغدغه می ایستی یه گوشه و زندگیت رو میکنی !
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم⚜ #عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن💞 جان را به هوای #آل_حیـدر دادن
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌾‏او را میشناسید❓ شهید اولین شهید ‎، داعشی ها در حالیکه او را اسیر کردند بیسیم اش را روبروی دهانش گرفته سر از بدنش جدا میکردند✔️ 🌴 تا با ناله های💔 او روحیه همرزمانش را تضعیف کنند؛ در حالیکه او تا لحظه آخر پشت بیسیم ‎ میگفت.😭 ‎ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهید مدافع حرم مرتضی عطایی(ابوعلی) در #لباس_خادمی_حرم مطهر رضوی ... 📜بخشی از وصیتنامه شهید عطایی:
♥️چه زيبا از پرواز 🕊كردند 💥مقام عشق را احراز كردند 🍃دوا كردند خود پسندى خدا داند همه كردند✔️ هوسها را سر بريدند دو چشم از عشق بر بازكردند 🥀سمندر وار آتش🔥 مى خريدند عروج از چون شه باز كردند خلوص خويش مُهر كردند سرودى از وفا آواز كردند 🍃اگر چه در سكوتى ژرف خفتند حياتى نو آغاز كردند شهيدان شاهدان و مستى چه زيبا 🌸بر ملائك ناز كردند😌 (سیدابراهیم) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 9⃣2⃣#قسمت_بیست_ونهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش
❣﷽❣ 📚 💥 0⃣3⃣ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. 💢 مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» 💢 غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» 💢زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. 💢 نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. 💢 شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. 💢 تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. 💢 اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. 💢 وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. 💢پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. 💢به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
03-halo havaye shohada be mide raho nashon.mp3
4.19M
🎵 شور 🌺حال و هوای شهدا 🍃به ما میده راهو نشون 🎤🎤 سیدرضا 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨❤️🌙✨ 🌸گفتم: از جنگ بگو گفت:بزرگ شدم از همه 🌼اعزام شدم همه شدنداسیر شدم از بُریدم 🌸آزاده شدم همه شده بودند ماندم 🌼 شدم 🌸 شدم 🌼 شدم... 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍃چه شود روزی که صبحم 🌤را با سلامِ به شما خوش🌸بو کنم 😍 🍃مولای من هرگاه می دهم بند بند وجودم لبخندتان ☺️را می کند✔️ عليٰ آلِ يٰس ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍀🥀🍀🥀🍀 🌾صبح شد این صبـ☀️ـحگاه روشن و بخیر 🌾بامداد دلکش💓 و دلچسب و بخیر 🌾صد سلام از من به پر از مهر شما 🌾صبح من، صبح همه دنیا 😍 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_غرور،_دام_خطرناک_شیطان.mp3
3.11M
♨️غرور، دام خطرناک شیطان 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🌲🍂🌲🍂🌲 🔱آقا روح‌الله همیشه از که مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و میداد، با شور و حال خاصی تعریف میکرد . هر سال غدیر مقید بود به خاله و دایی‌هایش که بودند سر بزند و یا تلفن📞 کند و عید را به آنها تبریک بگوید... 🔆بخشی از کتاب📚 دلتنگ نباش : آقاروح‌‌الله گفت: خیلی قدر رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه جمع میشدیم . با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میکرد دور هم . 🔱زینب با به حرف‌‌هایش گوش میداد . چون مامانم بود، همیشه عید غدیر غذا درست میکرد، همه رو دعوت میکرد . 🔆عید غدیر همیشه داشتیم . همه خونۀ ما جمع میشدن . مامانم میگفت: عید غدیر داره به دیگران غذا بدی . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh