🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شصت_وششم 6⃣6⃣ 🔰از زبان یوسف👇👇 🍂اشک هایم روی دفتر ریخت و کمی از جوهر
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_وهفتم 7⃣6⃣
🍂وقتی در را باز کردم. دیدم مادربزرگ و پدربزرگم، زندایی و بچه هایش، همه به خانه ی ما آمده اند. مادر بزرگم فقط گریه می کرد😭 و خودش را می زد، پدربزرگم یک گوشه نشسته بود و دستش را روی سرش گذاشته بود. #مادر هم در گوشه ای از سالن قرآن📖 می خواند. زندایی، زینب و بچه هایش را به اتاق برده بود و سعی می کرد مشغولشان کند.
🌿فهمیدم از پدرم خبری آمده. وارد آشپزخانه شدم، یاسین مشغول آب قند درست کردن برای #مادربزرگ بود. گفتم:
_ دایی کجاست؟ از #بابا خبری آوردن⁉️
+ تا در خونه رو بستی و رفتی زنگ زدن گفتن یه پیکر از #سوریه اومده که قابل شناسایی نیست. اما احتمالا مال باباست. دایی رفته ببینه چه خبر شده😔
🍂مادرم به آشپزخانه آمد. لیوان آب قند را از دست #یاسین گرفت. همانطور که به سرعت قند ها را با قاشق هم می زد، گفت:
_ مامان جان میبینی حال مادربزرگت بده یکم زودتر درستش کن دیگه.
از آشپزخانه خارج شد و کنار مادربزرگم رفت. سعی کرد به زور کمی آب قند🍹 به او بدهد.
🌿در همین لحظه در خانه🏡 را زدند. به سرعت در را باز کردم. #دایی_محمد با چشم هایی که کاسه ی خون شده بود، وارد شد. همین که مادرم چشم های دایی را دید فهمید که بالاخره #پدرم_برگشته.
بدون اینکه چیزی بگوید جمع را ترک کرد. به اتاقش رفت🚪 و مشغول نماز خواندن شد. تا چند ساعت هم از اتاقش بیرون نیامد. هربار که خواستم به اتاقش بروم دایی جلوی مرا گرفت و گفت تنهایش بگذارم😔
🍂بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگم، دایی محمد به اتاق مادرم رفت و من هم پشت سرش. نگران #مادرم بودم. او که تا آن لحظه همیشه مقاوم و #محکم بود و اشک هایش را از همه پنهان می کرد با دیدن برادرش او را در آغوش گرفت💞 و هق هق کنان گریه سر داد😭😭😭 دایی محمد هم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت:
_«همیشه عجول بود، میخواست زود برسه... آخرشم از من جلو زد... دیدی رفیق نیمه راه شد... »😭
🌿باهم اشک میریختند و روضه می خواندند. وقتی #زینب از در اتاق بیرون آمد و فهمید چه خبر شده از حال رفت. روز سختی بود. آن شب از نیمه گذشت اما نمیتوانستم ثانیه ای پلکهایم را روی هم بگذارم. رفتم به زینب سر بزنم. وقتی در اتاقش را باز کردم دیدم مادرم بالای سر او خوابش برده😴 پتو آوردم و روی دوشش انداختم.
🍂چشمم به کاغذ📜 کنار دستش افتاد. فهمیدم هنگام نوشتن✍ به خواب رفته. کاغذ را برداشتم و خواندم:
✍« به نام خدای زینب (سلام الله علیها) معشوق آسمانی ام♥️ #سلام
شنیده ام که بر سر روی ماهت بلا آمده!
همان روی ماهی که تمام دلگرمی💖 زندگی ام بود. همان روی ماهی که تمام #پشت_وپناه روزهای غربتم بود. محمد می گفت #قابل_شناسایی نیستی، اما اشتباه می کرد.
🌿مگر می شود تو بیایی و عطر نرگس🌸 در کوچه ها نپیچد؟ مگر می شود تو بیایی و قلب #فاطمه_ات به طپش نیفتد؟ مگر می شود تو بیایی و زمین و زمان رنگ عشق نگیرد⁉️ تو از اولش هم #زمینی نبودی. همان شبی که از #پدرم برای ازدواجمان اجازه خواستم، همان شبی که بعد از یک سال به خوابم آمد و چادر عروس سرم کرد، همان شب فهمیدم که تو از تبار آسمانی💫 تو پر گشودی🕊 حق داشتی، زمین برایت #قفس بود.
🍂اما خودت بیا و بگو. چگونه باور کنم پیمان #وفاداری ات را با من شکستی؟ چگونه تاب بیاورم حکایت سوزان این جدایی💕 را؟ چگونه بی تو #زینبت را رخت عروسی بپوشانم؟ خدایا، خوب میدانم غفلت از من بود که همیشه عقب افتادم، اما چگونه بر داغ این جدایی ها مرهم بگذارم؟ #رضا_جانم، پاره ی وجودم♥️حالا که از آسمان صدایم را می شنوی بگو حال #بابایم خوب است؟
بپرس دلش برای دخترکش تنگ نشده😭
🌿اصلا بگو تو که یک شب تحمل بی خبری از مرا نداشتی، حالا دلتنگم💔 نیستی؟! میدانی، سرنوشت تو را با #وصال و سرنوشت مرا با #فراق نوشته اند. تو به من رسیدی، من از تو جا ماندم. تو به بابایم رسیدی، من از بابایم جا ماندم😞 اگرچه با رفتنت خاکستر قلب سوخته ام بر باد رفت، اگرچه روی ماهت ازهم پاشیده شد، اما خدا را شکر که #لباس_تنت را به غنیمت نبردند. خدا را شکر که دختر تبدارت #اسیر نیست. خدا را شکر پسرانت در #غل_و_زنجیر نیستند😭
🍂لا جرم اگر #مرور "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" نبود، زودتر از این ها از پا در می آمدم😭
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#پایان.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✳️ #مستاجرداری شهید مختاربند 🔹من حدود دو سال #مستاجر شهید مختاربند بودم. روز اول كه با ايشان براي
#ای_شهـید
ازمیله های این #قفس
نگاهم میرسد به تـ🌷ــو
#تویی که رها شده ای
ازهمه تیر و ترکشهای #گناه
جدا شده ای💕 از این تن خاکی
#پرواز را یادم بده
ای پرستوی عاشق🕊♥️
#شهید_حمید_مختاربند🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌾آه از #غروب_خانطومان
🍂آه مِن قِلَةِ الزَاد وَ طُولِ الطَرِيق وَ بُعدِ السَفَر
🌾از کجا بگم⁉️
⇜از رفقايى كه #پرکشیدن و مهمون عمه ساداتن؟
⇜از پیکر شهدایی که جاموندن🌷 و بعضی هاشون هنوز برنگشتند؟😔
⇜از دلایی❤️ که کنار پیکرهای شهدا موند و نتونست با #صاحبش برگرده عقب؟
⇜یا از دلايی که روز و شب غصه #جاموندن از همرزمای شهید👥 آزارشون میده؟
🌾وای از غروب خان طومان😭
⭕️غروب خان طومان و بايد #گفت
⭕️باید #شنید🎧
⭕️و باید براش گریه کرد😭
💢سالگرد عملیات خانطومان _ ۹۴/۱۰/۲۱
🌾نمیدونم
فقط این و فهمیدم که
#شهادت الکی نیست🚫 سینه ات و بو می کنند، اگه #عطر شهادت🌷 نده، نمی برنت.
چرا به کوی #محبت نمی بری ما را
سبب ز چیست نگارا نمی خری مارا
✨❣✨❣
پرستوی حرم و گوشه #قفس مردن
برای #اوج گرفتن بده پری مارا
✨❣✨❣
خداکند به دلت مهر این غلام افتد
به رنگ سرخ #شهادت درآوری مارا
✨❣✨❣
🍂ومَا تَدرِی بِأيِ أرضٍ تَمُوت.
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
زمیـ🌎ـن...
همچو #قفس مۍماند...
بعضۍها آفـریـده مۍشوند
برای #پرواز... 🕊
شهدا را یاد کنید با #صلوات🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁چقدر از #منش این شهدا دور شدیم
🌼آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
🌱معذرت ازهمه خوبان وهمه #همرزمان
🌸ما برای شهدا وصله ی ناجور شدیم😔
🍁شهدا در همه جا #فاتح اصلی بودن
🌼عجب اینجاست که #ما اینهمه مغرور شدیم
🌱شکر، با سابقه ی دوستیِ با شهدا♥️
🌸ما عزیز دل مردم شده #مشهور شدیم
🍁و ازآن برکت #خون شهدامان❣حالا
🌼ما مدیرکل و #مسئول شده مسرور شدیم
🌱و اگر حرفی خلاف شهدامان🌷 گفتیم
🌸یحتمل #مصلحتی بوده مجبور شدیم
🍁پرکشیدن چه مستانه و رفتند🕊 و ما
🌼در میان #قفس نفس چه محصور شدیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
★چون #کبوتری شده ام
خونین بالـ🕊
خود را به #قفس دنیا می زنم
تا آزاد شوم
تا #پرواز کنم
اما افسوس
که هنوز جامه #شهادت
برازنده من نیست😭
#شهدا_همیشه_نگاهی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🔹احمد همیشه این جمله را برای من تکرار می کرد: «ما هرچه داریم از #عاشورا و انقلاب امام خمینی (
#ای_شهـید
ازمیلہ هاے این #قفس
نگاهم میرسدبہ تـ♥️ــو
تویے ڪہ رهاشده اے🕊
ازهمہ تیروترڪشهاے #گناه
جداشده اے💕 ازاین تن خاکی
#پرواز را یادم بده
اے پرستوے عاشق🕊🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهید مدافع حرم مرتضی عطایی(ابوعلی) در #لباس_خادمی_حرم مطهر رضوی ... 📜بخشی از وصیتنامه شهید عطایی:
♥️چه زيبا از #قفس پرواز 🕊كردند
💥مقام عشق را احراز كردند
🍃دوا كردند #درد خود پسندى
خدا داند همه #اعجاز كردند✔️
هوسها را #سراسر سر بريدند
دو چشم از عشق بر #حق بازكردند
🥀سمندر وار آتش🔥 مى خريدند
عروج از#خويش چون شه باز كردند
خلوص خويش #باخون مُهر كردند
سرودى از وفا آواز كردند
🍃اگر چه در سكوتى ژرف خفتند
حياتى نو #زسر آغاز كردند
شهيدان شاهدان #صدق و مستى
چه زيبا 🌸بر ملائك ناز كردند😌
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مصطفی_صدرزاده(سیدابراهیم)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
◇بسم ربّ الزهرا(س)◇
🍃در میان هیاهوی این روزها، #نبض کشور با یاد شما میزند و در میان غبارآلودگی هوا، این #نور شماست که ما را به خود میآورد و از ادامه مسیر #ظلمت باز میدارد. این روزها که دلم زیاد به جاده خاکی میزند، یکی را میخواهد که دستش را بگیرد و با کلام خداییاش او را به فراز قله #سعادت برساند.
🍃یکی مثل #سید_مهدی. کسی که سرشت پاکش او را وارد #حوزه_علمیه_قم کرد. در آنجا شهد شیرین آموزههای #اسلام با جانش عجین شد و اندکاندک او را #عاشق و شیفته خود کرد. مهربانی و #اخلاص خفته در کلامش، دلهای آماده زیادی را به این وادی کشاند.
🍃#جنگ حیلتی بود برای پارهپاره کردن #خیمه_اسلام و دفن کردن آن زیر خاک #جهل و #غرب_پرستی. مردم اما از پاکباختگان #ایثارگری بودند و اراده کردهبودند در این راه چون مولایشان، #حسین_بن_علی(ع)، جانشان را با خدا معامله کنند.
🍃"آنان از #شرف و انسانیت خود در برابر #استکبار جهانی دفاع کردند تا به آزادی برسند، تا در زیر سایه اسلام به شکوه و بالندگی برسند."*
🍃سید مهدی نیز در با آنان همصدا بود. او که پیش از آن دل از این دنیای گذرا کنده بود و آماده #سفر شده بود، اصابت ترکشی به سرش، روحش را از #قفس تن رهایی بخشید و همنشین #افلاکیان شد.
*اشاره به وصیتنامه شهید
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت : ۱۴ آذر ۱۳۶۰
📅تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت :بستان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت 🌷 #شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم ربّ الزهرا(س)◇
🍃در میان هیاهوی این روزها، #نبض کشور با یاد شما میزند و در میان غبارآلودگی هوا، این #نور شماست که ما را به خود میآورد و از ادامه مسیر #ظلمت باز میدارد. این روزها که دلم زیاد به جاده خاکی میزند، یکی را میخواهد که دستش را بگیرد و با کلام خداییاش او را به فراز قله #سعادت برساند.
🍃یکی مثل #سید_مهدی. کسی که سرشت پاکش او را وارد #حوزه_علمیه_قم کرد. در آنجا شهد شیرین آموزههای #اسلام با جانش عجین شد و اندکاندک او را #عاشق و شیفته خود کرد. مهربانی و #اخلاص خفته در کلامش، دلهای آماده زیادی را به این وادی کشاند.
🍃#جنگ حیلتی بود برای پارهپاره کردن #خیمه_اسلام و دفن کردن آن زیر خاک #جهل و #غرب_پرستی. مردم اما از پاکباختگان #ایثارگری بودند و اراده کردهبودند در این راه چون مولایشان، #حسین_بن_علی(ع)، جانشان را با خدا معامله کنند.
🍃"آنان از #شرف و انسانیت خود در برابر #استکبار جهانی دفاع کردند تا به آزادی برسند، تا در زیر سایه اسلام به شکوه و بالندگی برسند."*
🍃سید مهدی نیز در با آنان همصدا بود. او که پیش از آن دل از این دنیای گذرا کنده بود و آماده #سفر شده بود، اصابت ترکشی به سرش، روحش را از #قفس تن رهایی بخشید و همنشین #افلاکیان شد.
*اشاره به وصیتنامه شهید
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
#شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت : ۱۴ آذر ۱۳۶۰
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت :بستان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهـــدا 🌷
شراب حضور یارراسرکشیدند ولاجرم در پی نوشیدن این شراب باید #ترک_سر کرد.
آری این #پیکرها بی جان❣گواه این ادعا است روحشان در ملکوت وجسمشان در خاک ماند هر چیز وکسی به سوی #هم_سنخ خود باز می گردد و (انالله وانا الیه راجعون) باز گواه این ادعا است آنها از سنخ نور✨ بودنند وبه منشاء نور #بازگشتند.
مرغان خوش الحان🕊 ملکوت بودنند که به منزل جاودانی خود #عروج کردنند
آیا پرنده ای دید ه ای که #قفس را باخود بردارد وببرد⁉️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خدایا
چقدر از منش این #شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به #دنیا شده و کور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه #همرزمان
ما برای #شهدا وصله ی ناجور شدیم
#شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن
عجب اینجاست که مااین همه مغرورشدیم
شکر ، با سابقه ی دوستیِ با #شهدا
ما عزیز دل مردم شده #مشهور شدیم
و از آن برکت خون #شهدامان حالا
ما مدیر کل و #مسئول شده مسرور شدیم
و اگر حرفی خلاف #شهدامان گفتیم
یحتمل #مصلحتی بوده مجبور شدیم
پرکشیدن چه #مستانه و رفتند و ما
درمیان #قفس نفس چه محصورشدیم
#الهی_العفو
#بدماء_شهدائک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh