🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی یک شهید لباسهای #شهید_حسین_معزغلامی را برای مادرش آورد... #رویای_صادقه_مادر_شهید #پیشنهاد_دانل
روز اول بود که همه ورودی های #دانشگاه امام حسین (علیه السلام) دور هم جمع شده بودیم،
دوری از خانواده و محیط جدید باعث شده بود اضطراب و #استرس تو چشمای اکثر بچه ها نمایان بشه.
نگاهم که به چشمای حسین افتاد یه #آرامش خاصی دیدم.
هیچ استرسی نداشت.
از همون روز اول قدمشو #محکم برداشته بود.
بعد از اتمام مراسمات که لباس سبز #پاسداری رو به همه دانشجو ها تقدیم کردن؛ حسین سریع سمت چپ لباس، روی #سینه اش پارچه ی کوچیکی نصب کرد،
روش نوشته بود ( السلام علیک یا شیب الخضیب )
دائم #ذکر میگفت؛ آرامشی که داشت فراموش نشدنی بود ...
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎬👆حتماً ببینید #شهید_مدافع_حرم_ماه_محرم چقدر شوق پرواز و پریدن داشتی ڪه دنیا برایت ڪوچڪ شده بود ...
🔮از بچگی میشناختمش. از همون موقع که بچه تر بودیم. ما #ادعای هیئتی بودن و مذهبی بودن داشتیم و اون بی ادعا بود.
🔮ما ادعای تو خالی داشتیم اما اون توعمل صد بود ما صفر. اون اگه کاری انجام میداد با تمام وجود بهش اعتقاد داشت، اما ما با شک و تردید.
🔮ما مجسمه حرف بودیم اون اسطوره ی عمل
ما #حرّاف پر مدعا اون عارف بی ادعا....
اون تو عشق به شهادت راسخِ راسخ اما ما سستِ سست
🔮اون اگه میگفت اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک #محکم و نترس میگفت اما ما با ترس و دلهره
اون آسمونی شد و رفت ما حتی به دنیا هم نرسیدیم
🔮اون عند ربهم یرزقون شد و ما خسر الدنیا و الاخره
یا حسین ما رو در راه شهدا ثابت قدم بدار و مرگ ما رو در راه خدا قرار بده...
#شهید_رسول_پورمراد🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_دیالمه: ⭕️در هر شغلی که هستیم اگر ذرهای👌 #عدم_خلوص در ما باشد، امروز سقوط نکنیم #فردا سقوط
5⃣4⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰اگه بخوایم پنج نفر👥 رو تو انقلاب اسلامی #الگوی جوان حزب اللهی بدونیم✅ یکی از اونا بدون شک #شهید_دیالمه🌷 است.
🔰عمرش کوتاه بود، #عمقش زیاد. هم مبــ💥ـارزه کرد، هم مناظره. هم با شاه👑 هم با گروهک ها. هم کف خیابون، هم پشت #تریبون.
🔰دیالمه یک بچه #حزب_اللهی تمام عیار در انتظارات امام و آقا بود. یعنی متخلق به اخلاق و #تقوا، متنعم به آگاهی💬 و بصیرت و متشخص به روحیه #انقلابی👌
🔰خیلی قشنگ لباس👕 می پوشید؛ فوق العاده تمیز و مرتب. کت و شلوارش ساده، تمیز✨ واتو کشیده بود. کفش هایش👞واکس خورده. محاسنش #مرتب و زیبا و همیشه شانه زده. خودش همیشه #معطر😌
🔰دیالمه روی #احساس بچه ها کار نمی کرد❌ روی عقل💭 و خرد آن ها کار می کرد. به همین خاطر آن ها #آگاهانه راهشان را انتخاب می کردند✔️ و چون می دانستند چه کار دارند می کنند، #محکم می ایستادند.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_شصت_وششم 6⃣6⃣ 🔰از زبان یوسف👇👇 🍂اشک هایم روی دفتر ریخت و کمی از جوهر
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_وهفتم 7⃣6⃣
🍂وقتی در را باز کردم. دیدم مادربزرگ و پدربزرگم، زندایی و بچه هایش، همه به خانه ی ما آمده اند. مادر بزرگم فقط گریه می کرد😭 و خودش را می زد، پدربزرگم یک گوشه نشسته بود و دستش را روی سرش گذاشته بود. #مادر هم در گوشه ای از سالن قرآن📖 می خواند. زندایی، زینب و بچه هایش را به اتاق برده بود و سعی می کرد مشغولشان کند.
🌿فهمیدم از پدرم خبری آمده. وارد آشپزخانه شدم، یاسین مشغول آب قند درست کردن برای #مادربزرگ بود. گفتم:
_ دایی کجاست؟ از #بابا خبری آوردن⁉️
+ تا در خونه رو بستی و رفتی زنگ زدن گفتن یه پیکر از #سوریه اومده که قابل شناسایی نیست. اما احتمالا مال باباست. دایی رفته ببینه چه خبر شده😔
🍂مادرم به آشپزخانه آمد. لیوان آب قند را از دست #یاسین گرفت. همانطور که به سرعت قند ها را با قاشق هم می زد، گفت:
_ مامان جان میبینی حال مادربزرگت بده یکم زودتر درستش کن دیگه.
از آشپزخانه خارج شد و کنار مادربزرگم رفت. سعی کرد به زور کمی آب قند🍹 به او بدهد.
🌿در همین لحظه در خانه🏡 را زدند. به سرعت در را باز کردم. #دایی_محمد با چشم هایی که کاسه ی خون شده بود، وارد شد. همین که مادرم چشم های دایی را دید فهمید که بالاخره #پدرم_برگشته.
بدون اینکه چیزی بگوید جمع را ترک کرد. به اتاقش رفت🚪 و مشغول نماز خواندن شد. تا چند ساعت هم از اتاقش بیرون نیامد. هربار که خواستم به اتاقش بروم دایی جلوی مرا گرفت و گفت تنهایش بگذارم😔
🍂بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگم، دایی محمد به اتاق مادرم رفت و من هم پشت سرش. نگران #مادرم بودم. او که تا آن لحظه همیشه مقاوم و #محکم بود و اشک هایش را از همه پنهان می کرد با دیدن برادرش او را در آغوش گرفت💞 و هق هق کنان گریه سر داد😭😭😭 دایی محمد هم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت:
_«همیشه عجول بود، میخواست زود برسه... آخرشم از من جلو زد... دیدی رفیق نیمه راه شد... »😭
🌿باهم اشک میریختند و روضه می خواندند. وقتی #زینب از در اتاق بیرون آمد و فهمید چه خبر شده از حال رفت. روز سختی بود. آن شب از نیمه گذشت اما نمیتوانستم ثانیه ای پلکهایم را روی هم بگذارم. رفتم به زینب سر بزنم. وقتی در اتاقش را باز کردم دیدم مادرم بالای سر او خوابش برده😴 پتو آوردم و روی دوشش انداختم.
🍂چشمم به کاغذ📜 کنار دستش افتاد. فهمیدم هنگام نوشتن✍ به خواب رفته. کاغذ را برداشتم و خواندم:
✍« به نام خدای زینب (سلام الله علیها) معشوق آسمانی ام♥️ #سلام
شنیده ام که بر سر روی ماهت بلا آمده!
همان روی ماهی که تمام دلگرمی💖 زندگی ام بود. همان روی ماهی که تمام #پشت_وپناه روزهای غربتم بود. محمد می گفت #قابل_شناسایی نیستی، اما اشتباه می کرد.
🌿مگر می شود تو بیایی و عطر نرگس🌸 در کوچه ها نپیچد؟ مگر می شود تو بیایی و قلب #فاطمه_ات به طپش نیفتد؟ مگر می شود تو بیایی و زمین و زمان رنگ عشق نگیرد⁉️ تو از اولش هم #زمینی نبودی. همان شبی که از #پدرم برای ازدواجمان اجازه خواستم، همان شبی که بعد از یک سال به خوابم آمد و چادر عروس سرم کرد، همان شب فهمیدم که تو از تبار آسمانی💫 تو پر گشودی🕊 حق داشتی، زمین برایت #قفس بود.
🍂اما خودت بیا و بگو. چگونه باور کنم پیمان #وفاداری ات را با من شکستی؟ چگونه تاب بیاورم حکایت سوزان این جدایی💕 را؟ چگونه بی تو #زینبت را رخت عروسی بپوشانم؟ خدایا، خوب میدانم غفلت از من بود که همیشه عقب افتادم، اما چگونه بر داغ این جدایی ها مرهم بگذارم؟ #رضا_جانم، پاره ی وجودم♥️حالا که از آسمان صدایم را می شنوی بگو حال #بابایم خوب است؟
بپرس دلش برای دخترکش تنگ نشده😭
🌿اصلا بگو تو که یک شب تحمل بی خبری از مرا نداشتی، حالا دلتنگم💔 نیستی؟! میدانی، سرنوشت تو را با #وصال و سرنوشت مرا با #فراق نوشته اند. تو به من رسیدی، من از تو جا ماندم. تو به بابایم رسیدی، من از بابایم جا ماندم😞 اگرچه با رفتنت خاکستر قلب سوخته ام بر باد رفت، اگرچه روی ماهت ازهم پاشیده شد، اما خدا را شکر که #لباس_تنت را به غنیمت نبردند. خدا را شکر که دختر تبدارت #اسیر نیست. خدا را شکر پسرانت در #غل_و_زنجیر نیستند😭
🍂لا جرم اگر #مرور "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" نبود، زودتر از این ها از پا در می آمدم😭
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#پایان.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰زینب سلیمانی در جدیدترین پست اینستاگرامی خود نوشت:
🔸مشتی گرهخورده✊ رو به آسمان و دست بر روی دست که #محکم کند پیمان خیالمان را؛ چه احساس زیبایی میان ما حکمفرما شد که هنوز دست سه نفرهمان عشقی♥️ میان شما و مادرم و من.
🔹چه احساس زیبایی😍 که هنوز هوش و حواسم را میبرد تا سراپردهی خیال بودنتان گرمی #دستانتان که امروز از من دریغ شد.
🔸در همین لحظه دستم را به دستانتان #دخیل کردم که تبرکیاش تسبیحتان📿 بود. کاش دستم هیچوقت از دستتان جدا نمیشد که در آن نیمهشب به وقت سفر طولانیتان، محکم دستتان را #میفشردم
🔹آن روز مثل این عکس که شما دست من و #مادر را بهم فشردید؛ امروز من دست مادر را همین گونه میفشارم و هر روز که میگذرد گرمای دستانتان💗 را بر روی دستانمان #بیشتر حس میکنم.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
#یقینا_کله_خیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #فرازی_از_وصیتنامه 📌دوستان و همرزمانم.... 🔅همیشه دقت داشته باشید هیچ وقت #امام_زمانتان و نائبش
3⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پرورش در خانوادهای #کشاورز و مذهبی آنهم در دامن مادری مهربان♥️ و کانونی گرم و صمیمی نتیجهای جز #شهادت نمیتوانست داشته باشد. خانوادهای که با واژه شهادت🌷 بیگانه نبوده و نیست و #شهیدابوالقاسم_رشید نیز در دوران دفاع مقدس جوانمردانه ایستاد✊ و جان شیرین خود را فدای رهبر و مردم کشورش کرد.
🔰مقدمهچینی و #سنجیدن شرایط به هنگام بیان مطلبی به یکی از عاداتش تبدیلشده بود تا اینکه با مطرح شدن مسئله سوریه، وظیفه انسانی، اسلامی و ایرانی🇮🇷 او را که با تمام وجود در خود رشد داده بود، مقدم بر دیگر خواستهها و حتی #عشق خود دیدم و پیشقدم شده و پیشنهاد عزیمتش را مطرح کردم✔️
🔰آقا ابراهیم با سالها خدمتی #صادقانه تمام پیشبینیهایش در زمینههای مختلف محقق میشد✅ او حتی درجات معوقهاش را فدای انسان دوستیاش کرد در طول سالهای خدمتش #مسئولیتهای مختلفی ازجمله 👈چک و خنثی و حفاظت از شخصیتها، استاد دانشگاه درزمینهٔ جنگهای نامنظم، از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه 20 رمضان نیروی زمینی #سپاه پاسداران انقلاب و مربیگری پاراگلایدر را بر عهده داشت.
🔰باوجود شناختی که در آن مدت نسبت به زندگی بنده و مسائل و مشکلاتم پیدا کردند و با توجه به وجود #دو_فرزندم و طبعاً مخالفتهای اطرافیان نسبت به این ازدواج💍 بازهم بر خواسته خود پافشاری داشتند و همین امر شرایط و #رضایت والدین و درنهایت عقد و ازدواج ما در اسفندماه سال 91📆 فراهم کرد.
🔰شخصیت خاص و #بینظیرش نسب به مردهای این دوره کاملاً مشهود بود؛ شخصیتی ستودنی☺️ که در شرایط سخت و با بروز مشکلات نهتنها جا نزده و از کوره درنمیرفت بلکه همچون کوهی #محکم و استوار مأمن امن و قرار زندگیام بود. مردی که #باگذشت از تمام خواستههای دنیایی خود، همه رنجهای دنیایی🌍 را نیز برای آرامش اطرافیانش به جان میخرید.
🔰در هر شرایط و موقعیتی، ضمن پذیرش مسئولیت آن به #بهترین شکل ممکن ایفای نقش میکرد👌 در مراودات کاری خستگیناپذیر، در زندگی مشترک💞 باجان و دل و روحیهای خارقالعاده، چنان غرق در نقش #پدریاش شده بود که گویی سالهاست که چنین مسئولیتی را بر دوش میکشد.
🔰به گفته ی شهید: #رهبری که ما داریم هیچ جای دنیا ندارد❌ آنچه امروز شاهد آن هستیم پیشبینی ایشان در سالهای گذشته است. بمیرم برای دلش که کسی حرفش را گوش نمیکند😔 کسی حواسش به #حرف_رهبری نیست ایکاش حواسمان بیشتر به حرف رهبری باشد.
🔰در تمام مدت #6سال زندگی مشترک ما تنش و ناراحتی جایی نداشت تنها کلامها و پیغامهای عاشقانه♥️ چاشنی لحظاتمان شده بود امروز من و فرزندانم دلتنگیهایمان را با یادآوری توصیههای دلسوزانه و #پدرانه و تصویر چهره معصوم و نگاههای #پرشرم و مهربان آقا ابراهیم آرام میکنیم.
🔰از #سوریه چندان برایمان تعریف نمیکرد و همیشه آرزویش این بود که در راه اسلام، امام حسین(ع) و عشق به رهبری #شهید_شد. ما هم مانع رفتنش🚷 نشدیم. تقریبا پنج ماه از آخرین دیدارمان میگذشت. #آخرین_باری که رفت بسیار خداحافظی خاصی بود و هیچگاه آن خداحافظی را فراموش نمیکنم.
🔰هرساله نورافشانی🎉 جمکران را ما انجام میدهیم. ابراهیم در آن لحظه گفت که این #آخرین سالی است که نورافشانی را انجام میدهم. او دو رکعت نماز خواند و از امام زمان(عج) خواست تا #شهید شود که ایشان هم نامه شهادتشان را امضا کردند📝 به ابراهیم گفتم: این حرف را نگو چگونه تنها و بدون تو زندگی کنم که او گفت تو آن قدر #قوی هستی که هیچکس حریفت نخواهد شد
💢شهید مدافع حرم محمدابراهیم رشیدی "رشید" فرزند غلامعلی، متأهل و اصالتاً اهل #روستای_صرم قم بود که بارها برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) در سوریه حضور یافته بود. او از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه 20 رمضان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این شهید 32 ساله سرانجام روز یکشنبه #10تیرماه طی عملیاتی مستشاری در مسیر جاده تدمر- دیرالزور سوریه توسط برخورد با تله انفجاری💥 به شهادت رسید🕊🌷
به روایت: همسرشهید♥️
#شهید_محمدابراهیم_رشید
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 «آن سوی دیوار دل» 📌 روایتهایی #خواندنی از زندگی #شهدا 📖 کتاب پیش رو #مجموعهی 108 خاطرهی کوتا
📚 در بخشی از این #کتاب میخوانیم:
منطقه که بود، مدتها میشد من و #بچهها نمیدیدیمش. حسابی دلم❣ میگرفت.
🥀میگفتم: #اصلا تو که میخواستی این کاره بشوی، چرا آمدی من را گرفتی؟!
میگفت: پس ما باید بیزن #میماندیم
میگفتم: من اگر #نخواهم سر تو نق بزنم، پس باید سر چه کسی نق بزنم؟!
🌾میگفت: #اشکالی ندارد؛ ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی! اصلا #پشت پردهی همه این کارهای من، بودنِ توست که مرا #محکم میکند...
🥀 نمیگذاشت #اخمم باقی بماند. کاری میکرد که بخندم؛ آن وقت همه #مشکلاتم تمام میشد...🍁
✍🏻 راوی: همسر
# شهید_عباس_بابایی🌷
📚 آن سوی دیوار دل، ص ٨۰
#با_کتاب
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وسوم
💢یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید:_به خدا قسم که این زن ، به#زبان_على سخن مى گوید. و پاسخ مى شنود:_کدام زن؟ واالله که این #خود_على است. این #صلابت ، این #بلاغت ، این #لحن ، این #خطاب ، این #عرصه ، این #عتاب ، ملک طلق على است.قیامتى به پاکرده اى زینب!
اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است...
🖤و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم #متمایز مى کند. #شعله اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند....
آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و #دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.
💢همچنان #محکم و #باصلابت ادامه مى دهى:_مرگتان باد.و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید.بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید.. و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید.مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟چه پیمانى از او شکستید⁉️چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟و چه خونى از او ریختید؟کارى بس هولناك کردید،...
🖤آنچنانکه نزدیک بود آسمان🌫 بشکافد، زمین #متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد.مصیبتى غریب به بار آوردید.
#مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان.شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند.
و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.
پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند.
💢چرا که خداى #عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد.''ان ربک لباالمرصاد.(25)''
به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨
کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى #ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است.آتشفشانى🔥 که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست.شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند...
🖤 نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته #دژخیمان و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج #خشم و #خطاب و #عتاب و #توبیخ و #محاکمه خلق پایین بیاورد.
اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است...
و آن #نگاههاى_شکیب_جوى_امام_زمان توست.و تو #جان و #دل به #فرمان این اشارات مى سپارى ، #سکوت مى کنى..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃آوینی نصوح انقلاب ماست♡
🍃احتیاج به یک بارقهی نور و #نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.
🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غبغب خود داریم و زور میزنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش میکنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمدهایم و #سختیای که کشیدهایم میترسیم که بیهوده بوده باشد.
🍃اما #آوینی آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹
🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد #سیگار و تعلقش را، و پرتاب...
🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و #آتش و نگاشت آنچه را که در مکاشفههای ذهنش #حس کرد.
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_سید_مرتضی_آوینی
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡آوینی نصوح انقلاب ماست♡
🍃احتیاج به یک بارقهی نور و #نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.
🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غبغب خود داریم و زور میزنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش میکنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمدهایم و #سختیای که کشیدهایم میترسیم که بیهوده بوده باشد.
🍃اما #آوینی آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹
🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد #سیگار و تعلقش را، و پرتاب...
🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و #آتش و نگاشت آنچه را که در مکاشفههای ذهنش #حس کرد.
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_سید_مرتضی_آوینی
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران
📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲
📅زمان انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت
زهرا(س)
🕊محل شهادت : فکه، خوزستان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃آوینی نصوح انقلاب ماست♡
🍃احتیاج به یک بارقهی نور و #نفس مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت #آرمان شهر.
🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غبغب خود داریم و زور میزنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش میکنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمدهایم و #سختیای که کشیدهایم میترسیم که بیهوده بوده باشد.
🍃اما #آوینی آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و #خاک را دید و صوت ربنای #آزادی را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد #محکم و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹
🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد #سیگار و تعلقش را، و پرتاب...
🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و #آتش و نگاشت آنچه را که در مکاشفههای ذهنش #حس کرد.
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_سید_مرتضی_آوینی
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران
📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲. فکه خوزستان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh