🌺یادم میاد مقداری از #موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود...
هر وقت جلوی #آینه می ایستاد و خودش را می دیدآه حسرتی می کشید و میگفت:
#آخر_پیر_شدیم_و_شهید_نشدیم😔...
🌺 آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که #اشتیاق بشهادت🌷 را در کلامش میدیدم
او با این جملات مرا آماده میکرد و خودش مهیا میشد برای پرواز🕊...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا
راوے : #همسر_شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎙 مکه برای شما... فکه برای ما... روایتی از بین الحرمین ایران، فکه #حاج_حسین_یکت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠 روایتی از بین الحرمین ایران، #فکه👇👇
🔹فکه رنگ و بوی #کربلا را دارد و گوشه ای از غربت و #مظلومیت آن را به تصویر می کشد😔، چرا که فکه مقتل 120 شهیدی🌷 است که در #تشنه کامی به مولای خود اقتدا کرده و به دیدار محبوب شتافتند🕊.
🔸بچه هاي تفحص پيكر⚰ پاك #120_شهيد گردان حنظله را هشتم فروردین در #كربلاي_فكه كشف كرده اند. آنها در فكه به سيم هاي تلفني☎️ رسيده اند كه از خاك بيرون زده است.
🔹رد سيم ها به يك دسته از شهدا 🌷مي رسد كه دست و پايشان با اين سيم ها بسته شده است😭،... #شهدايي كه زنده به گور شده اند. اجساد مطهري هم كشف شده اند كه #قبل از شهادت🌷 آنها را آتش 🔥زده اند...
🔸بسيجيها هشت تا #چهارده كيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رملها و ماسههاي روان #فكه گذشتند كه وزن تقريبي تجهيزاتي كه همراه داشتند دوازده كيلو بود😭
🔹تازه بعضيها هم مجبور بودند #قطعات چهل كيلويي پل را نيز حمل كنند. اين پلها قرار بود روي #كانالها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشكل #فوگاز برنخورد🚫.
🔸تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر موانع، اصلا عمليات #والفجر مقدماتي را به خاطر همين ميگفتند عمليات #موانع. هدف🎯 #بسيجيها خط دشمن بود.
🔹مجموعهاي از كانالها، سيمخاردارها و ميدان #مينها كه گاهي عمق آن به چهار كيلومتر🎰 ميرسيد، بچهها يكي را كه رد ميكردند به ديگري ميرسيدند. موانع معروف فكه هنوز زبانزد نيروهاي عملياتي است.
🔸 #كانالهايي به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيمخاردار، مين والمر و بشكههاي پر از مواد آتشزا🔥.دشمن با هوشياري مينها را زير رملها و ماسهها كار گذاشته بود.
🔹و چون بيشتر #عملياتها در شب🌒 انجام ميگرفت تا چند نفر روي مين پرپر نميشدند🕊 بقيه از وجود ميدان مين باخبر نميشدند. اكثر رزمندگان دشت #فكه نوجوانان و جواناني بودند كه عزم و اراده قويشان✊ آنان را سدشكن كرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به قدري بينظير بود كه با #اشتياق براي عمليات آماده ميشدند....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تشریح شرایط #سوریه از روی نقشه🗺 پس از بازگشت از #اولین_اعزام برای همرزمان در منزل شهید سالخورده🌷 #
0⃣3⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰روز 🗓هشتم #عید بود ، پادگان بودم دیدم #محمدتقی آمد پیشم گفت: فردا قرار است یک عده #بسیجی طلبه بیایند🚌 پادگان برای آموزش، میتوانی بمانی کمکمان کنی⁉️
🔰من با اینکه می خواستم #مهمانی بروم ولی نمیتوانستم به تقی نه بگویم🚫 چون او را خیلی دوست داشتم❤️ #قبول کردم. فردای آن روز محمدتقی و #علی_عابدینی و یکی دیگر از بچه ها با هم ماندیم👥 و از #صبح شروع کردیم به آموزش دادن تا غروب🌘
🔰از آنجایی که وقت نداشتیم کلاسها خیلی #فشرده برگزار شده بود و مجبور بودیم با کمترین استراحت😪 کار را پیش ببریم. برای #تقی این موضوع مهم بود که اگر آموزش سلاح🔫 داشتیم خیلی #مختصر و مفید باشد طوری که بسیجیها خسته نشوند❌
🔰موقع اذان🔊 بود دیدم تقی با موتور دارد می آید، گفت: وقت #اذان شده آب آوردیم بچه ها در همین میدان موانع #وضو بگیرند و نماز📿 بخوانند. تقی همیشه به نماز اول وقت اهمیت می داد👌
🔰نماز که تمام شد گفت: بسیجیان را آزاد بذارید تا نیمه شب🌓 که کار #شبانه داریم. محمدتقی آرام و قرار نداشت🚫 #عاشق کارش بود؛ خیلی به بسیجیها علاقه داشت💞 و با #اشتیاق زیاد به آنها آموزش میداد.
🔰می گفت: ما که همیشه #نیستیم، باید نیروهایی را آموزش بدهیم که اگر خدای نکرده برای انقلاب✌️ مشکل پیش آمد آنها #آمادگی_لازم را داشته باشند.
🔰من چون خیلی کار داشتم به تقی گفتم اگر کاری نداری و #ناراحت نمیشوی بروم⁉️ مرا در آغوش گرفت و گفت: دمت گرم زحمت کشیدی تو برو به کارت برس #من_وعلی عابدینی هستیم.
🔰بعد از #شهادت محمدتقی یکی از بچه ها که آن شب در پادگان کشیک بود گفت: محمدتقی آن شب تا #اذان_صبح بیدار بود، وقتی که آمد از خستگی😓 #بدون_پتو روی کف زمین دراز کشید و خوابش برد😴 دلمان نیامد صدایش کنیم.
🔰یکی از آن #بسیجیها بعد از شهادتش🌷 به من میگفت: تمام افتخار من این است که زیر نظر #شهید_سالخورده آموزش دیدم. تقی با #اخلاق خوبش همه را شیفته خود کرده بود😍
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🌲🍂🌲🍂🌲
🔱آقا روحالله همیشه از #مهمانیهایی که مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و #اطعام میداد، با شور و حال خاصی تعریف میکرد .
هر سال #عید غدیر مقید بود به خاله و داییهایش که #سید بودند سر بزند و یا تلفن📞 کند و عید را به آنها تبریک بگوید...
🔆بخشی از کتاب📚 دلتنگ نباش :
آقاروحالله گفت: خیلی قدر #خونوادهت رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه #سفره جمع میشدیم . با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میکرد دور هم .
🔱زینب با #اشتیاق به حرفهایش گوش میداد .
چون مامانم #سید بود، همیشه عید غدیر غذا درست میکرد، همه رو دعوت میکرد .
🔆عید غدیر همیشه #مهمون داشتیم .
همه خونۀ ما جمع میشدن .
مامانم میگفت: عید غدیر #ثواب داره به دیگران غذا بدی .
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💢صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣2⃣#قسمت_بیست_سوم
🏴#پرتونوهم🏴
💢نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر را رها کرده است.. بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا #شکستن تو و برادرت را تماشا کند و #ضعف و #سستى و #تسلیم را در چهره هاتان ببیند.#امام #باصلابت و #شکوهى بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به #آسمان🌫 مى پاشد....
کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند:
🖤نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند.این #دشمن🐲 است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى... و این #ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و #بالهایشان🦋 را به تقدس این خون زینت مى بخشند،... آنچنان که وقتى نگاه مى کنى #یک_قطره از خون💔 را بر زمین ، چکیده نمى بینى.
💢خودت را مهیا کن زینب....
که حادثه دارد به #اوج خودش نزدیک مى شود... اکنون هنگامه #وداع فرارسیده است.... اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از #فراقى_عظیم مى دهد.خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد....
همه #تحملها که تاکنون کرده اى ، تمرین بوده است ، همه مقاومتها، #مقدمه بوده است... و همه تابها و #توانها، تدارك این
لحظه #عظیم_امتحان !
🖤نه آنچه که #ازصبح🌤 تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از ابتداى_عمر تاکنون سپرى کرده اى ، #همه براى همین_لحظه بوده است.وقتى روح از تن #پیامبر، مفارقت کرد... و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ،
زار زار گریه😭 کردى و خودت را به آغوش #حسین انداختى و با نفسهاى او #آرام گرفتى...
💢#شش ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و #طعم تسلى را تجربه مى کردى.#مادر از میان در و دیوار فریاد کشید که فضه (14)مرا دریاب!خون مى چکید از #میخهاى پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید... و دود #غصب و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت.#حسین اگر نبود...
و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت،
🖤تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.... وقتى #حسن ، #پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت :زینب جان ! بیاور آن کافور
بهشتى🌸 را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. تو مى دیدى...
که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان
به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند..
💢که مبادا طومار زمین از این #فاجعه عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است..
و فریاد مى زند: الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که #اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است.تو دیدى که بر #طبق_وصیت پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش
دیگرى حمل مى شد..
🖤و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود.
و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، #سنگى پدید آمد که روى آن نوشته بود: (این مقبره را نوح #پیامبر کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.)#ملائک ، یک به یک آمدند،...
پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، #تسلیت گفتند.
اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه #حسین ، براى تو تسلى نشد.
💢وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،...
احساس کردى که زمین #آرام گرفت و آفرینش از #تلاطم ایستاد.
آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است... و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است.#حسن همیشه ملاحظه تو را مى کرد.
ابتدا وقتى نیش #زهر بر جگرش فرو نشست،...
بى اختیار صدازد....
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃در دفترت نوشته بودی : شهادت را با هیچ چیز عوض نمیکنم حتی زیارت حرم ارباب در #اربعین، اما از آنجایی که هنوز فکر میکنم اندازه شهادت نشدهام دلتنگ حرم #اربابم، مثل همیشه❣
🍃فکر میکردی هنوز جامه #شهادت اندازهات نشده، یعنی در واقع تو اندازه آن نشدهای، اگر تو اینگونه فکر میکردی پس وای به حال ما، که هنوز خیلی فاصله داریم تا اندازه شهادت شویم و همچنان #حسرت به دل، به آنها که پر کشیدهاند مینگریم.
🍃مهدی، مردی از تیپ #فاطمیون از جنس غیرت و مردانگی، با قلبی آکنده از حبِّ اهل بیت، به دل میدان زد و مثل هزاران #مدافع دیگر از دین، ناموس و #حرم_عمه_سادات، دفاع کرد🙃
🍃آن لحظه که میخواست عملیات آغاز شود حال خوشی داشت، روی زمین نبود، در فضای دیگری سیر میکرد. آخر آن عملیات، عملیات آخرش بود، شوق پریدن داشت، #اشتیاق رسیدن به معشوق!
🍃امکان نداشت جایی حرف از علی اکبرِ حسین باشد و او آنجا نباشد، اگر امکانش بود حتما آنجا حاضر میشد و هرکاری که باید انجام میداد، به عشق علیاکبر لیلا، به عشق حضرت #مادر😍
🍃اصلا همین #عشق و ارادت خاصش به این خاندان بود که باعث شد هرچه سریعتر بار سفرش را ببندد.
🍃مادرت میگفت:«امام زمان از حرم عمهاش نگهداری میکند، بمان و به کشورت خدمت کن.» و تو جوابش را اینگونه دادی که مگر #فرمانده سرباز نمیخواهد؟ پس #امام_زمان هم سرباز میخواهد♡
🍃دعا کن ماهم بشویم سرباز مولایمان. خدمت کردن در راه این خاندان لیاقتیست که نصیب هرکس نمیشود، ولی تو لایق آن شدی که جانت را هم فدا کنی. محتاج دعایت هستیم، کاش که سفارش ما را هم بکنی😔
✍️نویسنده: #مهدیه_نادعلی
#شهید_مهدی_صابری