💬یادش بخیر
جبهه همه چیزش خوب بود و دلچسب😌
حتی #خاکش که همه رو خاکی کرده بود و با صفا🌸🍃
💬یادش بخیر تابلو نوشته هاش🎫 که هر جا میرفتی👤 جلوت بودن.
حتی تو مسیرهای سوت و کور🌌 مرداب های #جزیره_مجنون.
گاهی پیش خودمون می گفتیم:
یعنی خدا اول #جبهه رو خلق کرد یا اول تبلیغاتی ها رو
و وای اگر به یک #چند_راهی می رسیدیم☺️
آنقدر تابلوهای موقعیت تیپ و لشکر ها زده شده بود که باید پارک🚍 می کردیم تا بتونیم #گردان خودمون رو پیدا کنیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتہ
تـاریـخ معـاصر؛ معجزهےچـشمانـَت بود!🌙
ڪہ نسـل هاےبعد؛
ورَق میـزنـند تمامِ رشادت هایـَت را
💕نمیـدانمـ #تـولـد خودت را تبریڪ بگویـمـ یـا تولـد هزاران نفـر آدمــ بے سروپـایـے شبیـهه خودمـ را 🙂
#چشـمانتـ دسـتِ آخر #معـجـزه ڪرد✨
سنـَدش، دلـهاے شـیدایـے ڪہ هیـچ ڪجا خریـدارے نشد الّا بـہ #نگاهـت💜
#تـولدتمبارڪقهرمانِبےنظیرمـ😍🎈
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
👈 #شهید_محسن_حججی❤️🕊
💠 پیگیـر #شهــادت بــود ...
🔹محسن #پیگیـری خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمیخواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمیرفت...
🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود کہ بروم؟» گفتم: «محسن، یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!»
🔹من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمیرود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، میگوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای #مـادر افتاده و گریه شدید ڪرده که از #گریهاش پاهای ایشان #خیس میشده است.
🔸به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی #عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
چـــادر ٺـو
عَلَم این جبهۂ جنگ نرم اسٺ
علمـدار حــیا❣
☝️مــبادا دشمن،
چــادر از سـرٺ بردارد
گردان فاطمــے💚 باید
با چادرش، بوے یـاس💐 را در شــهر پخش ڪند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_17376165.mp3
3.66M
۲۱ تیرماه
روز ملی حـ❤️ـجابــ و عفافــــ
بر همهٔ گلهای محجبه
مدافعان حریم حضرت زهرا
(سلام الله علیها) مبارک باد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔹دانشجوی 23 ساله رشته کامپیوتر💻 بود 🔸بسیجے هم بود ، یا یک چهره معصوم و حزب ا
8⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌹شهید حجت الله رحیمی🌹
🔹یک روز قبل از #شهادتش🕊 یعنی چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود 10 یا 11 بود به #حجت زنگ زدم ☎️که میخواهم برایت ماشین بخرم کی میآیی⁉️ اصلاً خوشحال نشد‼️ گفت تا ببینم چه میشود. به هیچ عنوان برای مال دنیا ارزشی قائل نبود.❌
🔸فردای آن روز یعنی #پنجشنبه تلفن همراهم زنگ خورد که امام جمعه و فرمانده سپاه، بچههای بنیاد شهید و... میخواهند به #منزل ما بیایند، 15 نفری بودند اول فکر میکردم بحث انتخابات است بعد که آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده گفتند: حجت... 😞گفتم خوش به حالش، خودش هم میدانست که این بار به شهادت میرسد.😔💚
#شهید_حجت_الله_رحیمی 🌸
#شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران 9⃣2⃣ 💠 قبرش را از قبل انتخاب کرده بود 📌خاطره ای از #شهید_جواد_محمدی_منفرد🌷 👆عکس باز
🌷 #یاد_یاران 0⃣3⃣
💠 پاداش گمنامی
📌خاطره ای از
#شهید_محسن_حججی🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻خاطره ای از #شهید_محسن_درودی🕊❤️ شادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh ⬇️⬇️
9⃣9⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
💠 چشم برای گریه
🌷چشماش #مجروح شد و منتقلش کردند تهران
محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید :
" آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه .. ؟
میتونم دوباره با این چشم #گریه کنم ؟ "
🌷دکتر پرسید :
" برای چی این سوال رو میپرسی پسر جون .. ؟ "
محسن گفت :
" چشمی که برای #امام_حسین ' علیه السلام ' گریه نکنه به درد من نمیخوره ... "
#شهید_محسن_درودی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 چقدر دلتنگ نگاهت میشم هر روز،هر شب،هر لحظه.. و تو چقدر زیبا به قلب بیقرارم عشق و آرامش هدیه می
0⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_ابراهیم_هادی❤️🕊
💠 نارنجک
🌷قبل از #عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل #گروه_اندرزگو برگزار شده بود.
🌷 بجز من و #ابراهیم، سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند. تعدادی از بچه ها هم در داخل حیاط مشغول #آموزش_نظامی بودند.
🌷 اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. يك دفعه از پنجره اتاق یک #نارنجک به داخل پرت شد....!
🌷دقیقاً وسط اتاق افتاد. از #ترس، رنگم پرید. همینطور که كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیوار #چمباتمه زدم! برای لحظاتی نفس در سینه ام #حبس شد. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه ای خزیده بودند.
🌷لحظات به سختی مى گذشت، اما صدای #انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لا به لای دستانم نگاه کردم. از صحنه ای که می دیدم خیلی #تعجب کردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم. سرم را بالا آوردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود، گفتم: آقا #ابرام!! بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می کردند.
🌷صحنه بسیار #عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی #نارنجک خوابیده بود. در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گفت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک #آموزشی بود. #اشتباهی افتاد داخل اتاق.
🌷....ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود! بعد از آن، ماجرای نارنجک، #زبان به زبان بین بچه ها می چرخید.
📚 کتاب سلام بر ابراهیم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سالهاست عصرهای #پنجشنبه های شیرین را دیگر تجربه نکرده ایم
آن سالها برای دل تکانی💔 حتما باید #گلزار شهدا میرفتیم ⚡️اما امروز به برکت #گمنامان نام آشنا هر نقطه که اراده کنی شهید آباد است
به پهناوری #سرزمینم شهید🕊 خوابیده است و عصرهای پنجشنبه عصاره هفته های بی قراری میشود وقتی دل هوای شهید میکند😔 و زمین و زمان با دلت ساز کوک مینوازد..🎼.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh