#رفیق علیرضا می گفت:
اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه.
هر وقت #گرفتاری تو زندگیم پیش میاد، میام مزارش ...
همین پارسال #بچه_ام مریضی سختی گرفت ... هرچی دکتر بردیم فایده نداشت.
اومدم سر مزار علیرضا بهش گفتم:
تو پیش #خدا #آبرو داری؛
#دعا_کن بچه ام خوب بشه ...
خیلی سریع بچه ام خوب شد ...
منبع : #شهید_علیرضا_کریمی؛ #کتاب_مسافر_کربلا، صفحه ۸۵
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زن
0⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شهیدی که براتِ کربلا میدهد👇👇
💠هر وقت #راه_کربلا باز شد...
🌷دفعه آخر که داشت میرفت #جبهه ازش پرسیدم: علیرضا جون کی بر میگردی مادر؟
🌷صورت نازش را بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش انداخت پایین و گفت: هر وقت که #راه_کربلا باز شد!
ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد…
🌷عملیات #والفجر یک بچم شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت اباالفضل(علیه السلام)؛
تو همون عملیات، عزیز دلم علیرضای رشیدم #شهید شد..
🌷آخ مادر جون دلم هنوز میسوزه…
شانزده سالش تازه تموم شده بود،
شانزده سال هم طول کشید تا آوردنش
درست #شب_تاسوعا!
وقتی برگشت، اولین کاروان زائران ایرانی رفتند #کربلا؛
آخه #راه_کربلا باز شده بود….
#شهید_علیرضا_کریمی
👈این شهید بزرگوار به خیلی ها برات کربلا داده، اصلا او با من و شما در کربلا وعده کرده
جالبه که در پایان آخرین نامه اش نوشته:
#به_امید_دیدار_در_کربلا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب6⃣1⃣ 📗 قصه دلبری 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖 کتاب قصه دلبری روایتی عاشقانه از 5 سال زندگی مشترک با
💠معرفی کتاب7⃣1⃣
📗 مسافر کربلا
🌷☘🌷☘
🔰محتوا:
📖 کتاب #مسافر_کربلا شرح زندگی و خاطرات شهید علیرضا کریمی میباشد، این #شهید بزرگوار، بعد از شهادتش خیلی ها رو راهی #کربلا کرده که شرح آن در کتاب بیان شده است.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هیچ وقت نگفت #ریشت را تیغ نزن، #آهنگ گوش نکن، یا شلوار پاره نپوش ...! اگر با او میگشتی #نماز اول و
بین الحرمین محمدحسین در حال #روضه خواندن
برای #دلم بخوان و نفس بزن
که دیده دل سالهاست #خشک است
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
#عمار_حلب
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بین الحرمین محمدحسین در حال #روضه خواندن برای #دلم بخوان و نفس بزن که دیده دل سالهاست #خشک است #
1⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🔹سه سال بود که تو عراق و #سوریه به دفاع👊 از حریم حرم اهل بیت پیامبر (ص) مشغول بود.اسم مستعارش تو سوریه " #عمار " بود و همه "حاج عمار" صداش میکردن
🔸شجاع و نترس بود💪 و محبوب دلـ❤️ـها
وقتی ازش میپرسیدیم تو #سوریه چکار میکنی؟ میگفت: #سربازی☺️.
🔹روز تشییع پیکرش⚰ وقتی #فرماندهان نظامی رو دیدم ازشون پرسیدم: مگه #محمدحسین اونجا چکاره بود⁉️سردار گفت:
👈فرمانده تیپ هجومی #سیدالشهدا(ع) ! 😳
🔸سالها بعد از #دفاع_مقدس اومد تو میدون، بعد از ما اومد و قبل از ما رفت😔. محمدحسین زود بارش رو بست. #سردار میگفت و میسوخت و #غبطه میخورد😞...
🔹مرامهای خاص زیاد داشت⚡️ اما بعضی چیز ها برایش #قانون بود و خط قرمز داشت⭕️ و یکی از آن خط قرمز ها این بود :👈محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش👀 از بقیه جاها بیشتر بود را به #عکس_شهدا تعلق میداد
🔸و تو باید قبول میکردی✅ که به واسطه عکس شهدا🌷 #حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی .⚡️وگرنه...قرارداد که تمام میشد و خانه🏡 را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم #نو میشد
🔹یادم هست وقتی #پوسترهای کم عرض شهدا 🌷مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد😃 که عکس های #بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد.
🔸با این حال ولی همیشه یک پوستر #تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و ✘نه نو میشد و ✘نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم👈 تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور #محمد_عبدی بود
🔹خیلی دوست داشت #مثل "محمد عبدی" باشد همیشه از خنده های😄 لحظه های اخرش و #حین_شهادت محمد عبدی میگفت ؛وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان39; #عمارعبدی 39; است اصلا جا نخوردم
🔸ولی زمانی که #عکس_صورتش را در معراج شهدای🌷 تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد.
🌾تا در طلب گوهر کانی کانی
🌾تا در هوش لقمه نانی نانی
🌾این نکته ی رمز اگر بدانی دانی
🌾هرچیز که در جستن آنی،آنی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه هرکجا که بود تا صدای #اذان را میشنید #نمازش رو میخواند. حتی گاهی در جلسات در حین حرف زدن بود
آسمونی بشیم
میشه روی زمین هم #آسمونی شد
البته به شرط اینکه.....راهت رو #مستقیم بری
مستقیم......تا افق
همونجایی که؛ آسمونیها به زمینیها..... #سلام میدن
شهیدان:
#عماد_و_جهاد_مغنیه🌷
#پدر_و_پسر_شهید🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#أیــن_صاحبنـا🌸 دنیایِ بـی تـو زخمِ ... چرڪینـی ست #بـی_درمان ای نـوش دارو! ای #شفـا
#دلنـوشتـــــــــــه📝
مهدی جان سلام✋!
گل نرگسمـ🌸 سلام!
🌺 #آقا_جان...!
⚜می دانم که دیر کردیم😔...
می دانم که هنوزم که هنوز است،
در #انتظار آمدن مان صبر می کنی...!
⚜می دانم که بااین همه انتظاروانتظار کردنمان
هنوز هم الفبای #انتظار را نیاموخته ایم❌...!
⚡️امّا شما...
⚜امّا شما هنوز هم چشم #امیدتان
به ما مردم زمانه است...!
🌺مولا جان...!
⚜سال هاست کنارمان بوده ای👥!
سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان🏙،
از کنارمان به آرامی گذشته ای....
⚜سال هاست برایمان #دعا می کنی
و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!
🌺یا صاحب الزمان...
⚜امّا ما زمینیان😞، با صاحب و #اماممان چه کردیم!؟
آیا این ما نبودیم که با گناهان مان🔞، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران #غیبتتان افزودیم...!؟
🌺یا بقیة الله...
⚜ما همان هایی هستیم که #اَمان خویش را گم کردیم، ⚡️امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم🚫...!
⚜ما همان هایی هستیم که در سایه ی #نام شما، روزگار گذراندیم، ⚡️امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی #دلنشین شما برنداشتیم...
🌺آقا جان...
⚜می دانم که همه ی حرف هایمان #ادّعایی بیش نبوده است...
⚡️امّا...
🌺ای گل نرگسم...
⚜با همه ی نبودن ها و ادّعاهایمان😢...!
با همه ی بی مهری ها و ظلم هایی📛 که در حق شما روا داشتیم😭...!
⚜باز هم برماگران است که شماراببینیم👀
امّا شما را #نشناسیم...!
بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم🎧،
امّا صدای دلنشین #شما را نشنویم🔇...!
🌺مهدی جان...
⚜بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمیـ🌍ـن ببینیم،⚡️ولی #دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن تان را انکار کند...
⚜ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید☀️ امامت...
🌾یا صاحب الزمان، #عجل علی ظهورک...
🌿العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 👆 #عباس_امام_زمانت_باش
☑ هر یک گناه = به تاخیر افتادن بیشتر ظهور
💭 #استاد_رائفی_پور
تعجیل در فرج آقای غريبمون صلوات🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #وصیتنامه دو دختر عزیزم فاطمه و ریحانه خانم بدانید که شما دو گل عشق من هستید شما را به اندازه تما
#همسر_شهید:
بعضی ها اصلا ساخته شده اند برای #مشورت. احساس #غریبگی نمیکنی، وقتی می خواهی #راز دلت را برایشان بگویی یا برای مشکلت چاره بخواهی.
همیشه خوب گوش می کنند و #بهترین تصمیم ها را می گیرند و بهترین مشاوره ها را می دهند.
#نمونه اش شهید محمد پورهنگ. محال بود از او #راهنمایی بخواهی و مشکلت حل نشود. اصلا سرش درد می کرد برای #سنگ_صبور_شدن
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ادعــایے در تـــو نمےبینم و تمـــام #هویتـــ تو ... خلاصہ شده در همیــن #بے_ادعــــــایے ... مـــ
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند
نه سفر
نه اشک😢
نه حتی فراموشی💬...
#شهید_مهدی_عسگری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @sh
2⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که گلوله بر رویش اثر نداشت
✍همسر #شهید_مهدی_عسگری
🍃🌹 ابتدا این را بگویم که همه از #شهادت شهید عسگری #تعجب کردند؛ مهدی با این قدرت #تکاوری شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن میدانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان میگفت شهادت آقا مهدی مرا #نابود کرد.
🍃🌹شهید عسگری در سه گروه 10 نفره و در نوک پیکان در #عملیات شرکت میکنند و در عملیات در #کمین گرفتار میشوند. ایشان در بیسیم صحبتهایی را بیان میکنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف میکند. یکی از همرزمان شهید زمانی که #دو_گلوله بر بدن شهید اصابت میکند در کنار شهید عسگری بودند.
🍃🌹شهید مهدی عسگری در منطقه شمال #حلب روستای معراته #مظلومانه به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت میکند. شهید بهگونهای از لحاظ بدنی #قوی بودند که حتی دوستان و همرزمهای شهید عسگری به #شوخی میگفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت میکند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط #شهیدکریمیان بسته میشود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد میکند.
🍃🌹پیکر شهید مهدی عسگری توسط #تکفیریهای جبهه النصره از منطقه خارج میشود. من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک #عکسی در فضای مجازی منتشر شده که نشان میدهد که مهدی #زخمی شده است. من بلافاصله گفتم: آقا مهدی زخمی یا اسیر نمیشود و فقط تنها و تنها #شهید میشود .
🍃🌹همواره آقا مهدی میگفت دعا کن پیکرم باز نگردد چون #اجر زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان میگفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است. #آرامش شهید مهدی عسگری در عکس نشان میداد که شهید شده است.
🍃🌹من دیدم که آقا مهدی دو ماه #قبل از رفتن به سوریه به آغوش #شهادت رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر میکنم آقا مهدی شهید شد و از #حضرت_زینب(س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند
#شهید_مهدی_عسگری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
Shab08Moharram1394[04].mp3
5.22M
🎧🎧
سینه زن فقط آرزوشـه
تو حرم بشینه یه گوشه
با نوای 🎤
امیـــر #عباســـــے
#پیشنهاد_دانلود👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برا خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون می دانستم بودنش در جبهه بیشتر به #نفع_اسلام است .
من آدمی معمولی بودم . مهدی خودش این را در من دیده بود. بعد از آن دوره،روزها و شب هایی که او کمتر و دیرتر به خانه می آمد ، احساس می کردم که با آدمی طرفم که توانم برای شناختنش کافی نیست🚫
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کلاً بنا بر این نبود که همیشه همدیگر را ببینیم . اصلاً برا خودم حرام می دانستم که او را ببینم ، چون
3⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که وصیت کرده 📜بود دویست روز ؛ #روزه ی قضا برایش بگیرند
🔰چند روز قبل از شهادتش🌷، از سردشت می رفتیم #باختران. بین حرف هایش گفت«بچه ها! من دویست روز روزه بده کارم😔»
🔰تعجب کردیم😟. گفت « #شش_ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم. » وقتی خبر رسید #شهید شده، توی حسینیه🕌 انگار زلزله شد.
🔰کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد. توی سر و سینه شان می زدند😭. چند نفر #بی_حال شدند و روی دست بردندشان.
🔰آخر مراسم عزاداری، #آقای_صادقی گفت: «شهید، به من سپرده بود که #دویست روز روزه ی قضا داره. #کی_حاضره براش این روزه ها رو بگیره⁉️» همه بلند شدند. نفری یک روز هم روزه می گرفتند، می شد #ده_هزار_روز.
📚منبع
📘یادگاران/جلد ده/کتاب شهید زین الدین/ ص 94
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹دفترچه کوچکی📒 همیشه همراهش بود. بعضی وقتها باعجله از جیبش درمی آوردو علامتی دریکی ازصفحات میگذاشت. می گفـت: «اشـتباهاتم رو توی این دفتر علامت✘ میزنم».برایم عجیب بودکه محمدرضا،اسوه ی تقوا و اخلاق بچه ها، آنقدرگناه داشته باشد.
🔸چندروز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش رانگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِصفحاتِ دفتر، مثل قلبِـ❤️ محمدرضاسفیدِسفیداست.
#شهید_محمدرضا_ایستان
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید یـادمون باشه ڪه... هـر چی برای #خـــدا ڪوچیڪی و #افتـادگی ڪنیم، خـــدا در نظر دیگـرا
شهید حاج حسین خرازی از افتخار آفرینان ایران اسلامی🇮🇷 است، فرماندهای که پرورش یافته مکتب قرآن و #نماد و تجلی راستین ایمان، اخلاق و شجاعت بود👌.
سردار دلـ❤️ـها
#شهید_حسین_خرازی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید حاج حسین خرازی از افتخار آفرینان ایران اسلامی🇮🇷 است، فرماندهای که پرورش یافته مکتب قرآن و #نما
4⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پیشانی ام را چـسـبانده بودم به خاک مرطوب و #دندانهایم را به هم می فشردم. با هر نفس، بینی ام،پر می شد از ذرات خاک دشمن😣. ناخن هایم #بی_اختیار در خاک فرو رفته بود. چشمهایم بسته بود😑
🔰اما گوشهایم بی آنکه بخواهم سوت کشدار خمپاره ها 💥و صدای کر کـنـنـده ی انـفجـار🔥 را می شنید.عبور تند و تیز #تـرکـشها که هـوا را می شکافـت و از بالای سرم رد می شد آنقدر نزدیک بود که #داغی_اش را حس می کردم و بوی موهای سوخته ام را تشخیص می دادم🌫.
🔰زمین گیر شده بودیم. #دشت صاف بود؛ بی هیچ پستی و بلندی و نه حتی بوته ای🌿 که بشود پشت آن پناه گرفت. ما خیلی راحت هدف رگبار تیرهـا💥 بودیم که اگـر سـر بلند می کردیم، اولین شان روی #پیشانیمان می نشست.
🔰محسن صدایم زد. رو برگرداندم #نارنجکش را نشانم داد. با انگشت به جـلو اشاره کرد👆. هـمپای اوبرخاستم. قدمی را که برداشته بودیم، به زمین نرسیده بود🚫 که چـیزی به صـورتم پاشید. #محسن بی هیچ صدایی به زمین افتاد؛ درست پیش پای من😢 سوراخ کوچکی مـیان #چـشـمها و حـفره ی بزرگ خون آلودی پشت سر.
🔰خـودم را پـرت کـردم زمـین و #صـورتم را چـسبانـدم به خاک. تن جـوان محسن #جان_پناه من شـده بود.چند نفر دیگر هم سینه خیز یا خمیده به قصد خاموش کردن #دوشکا رفتند جلو، ⚡️اما همه نرسیده به قوس خاکریز هلالی🌙 به زمین افتاده بودند.
🔰صبح نزدیک بود. می دانستم با اولین پرتوهای آفتاب🌥 قتل عام خواهیم شد.در هـیاهـوی انـفجار از #عـمـق خاک صدایی آمـد. سـرم را بی آنکه بلند کـنم چـرخانـدم. گوشم راچسباندم به زمین. صدا پر حجم و گنگ بود، مثل خرد شدن سنگ ها زیر تانک. وحشت زده😰 پیش رویم را نگاه کردم؛ خبری نبود🚫. خیره شدم به #پشت سرم.
🔰در روشنی رو به خامـوشی یک #منور،سایه هایی👥 را دیدم که جلو می آمدند. بیش از ده تانک و وانتی که جلوتر از آنها حرکت مـی کرد.به خودم گفتم: الان می زنندش.ماشین 🚘جلو آمد و با فاصله ی کمی از ما #ترمز کرد. سایه ای سـریع و چابک از پشت فرمان پایین پرید بعد خودش را آرام کشید بالا و در زیر باران تیر💥 ایستاد روی کاپـوت ماشین😦.
🔰درست سینه به سینه ی آتش🔥. آرام می نمود، پنداری هجوم تیرهای سرخ که چـنانکه تن شب را پاره می کردند از روبه رو می آمدند، جـرقه هـای یک آتـش بازی #کودکانه است. دسـتـش را بالا آورد و چـیزی رامقابل صورتش گرفت. #دوربین دید در شب بود. شتابی در حرکاتش نبود.
🔰صدای برخورد #تیرها بافلز و کمانه کردنشان را خیلی واضح می شنیدم🎧.کـمی بعد با دسـتش به جایی در رو به رو اشـاره کـرد👆 و به بیسیم چی📞 که حالا روی زمـیـن کـنارماشین🚘 نشسته بود، به فریاد چیزی گفت که از آن فاصله #نامفهوم بود...
🔰کمی بعد صدایی صاف و بی لرزش فریاد کشید: #الله_اکبر!دشت ناگهان روشن شد✨. تانک ها با چـراغـهای روشـن💡 و نـور افـکـن های گـردان و آتـش یکـریزمـسـلسل هـایشان بـه #حـرکـت درآمـدند.گـردان به مژه بر هم زدنی سینه از خاک برداشت و شب🌙،یکسره هیاهو و فریاد🗣 شد.
🔰او، همچنان ایـسـتاده بـود، بر بلندترین مکان و گویی تیرها از او #واهمه می کردند. صبح بود؛ او،در زمینه ی نارنجی درخشان آسـمان پشـت سرش هیبتی #افسانه_وار داشت. باد صبحگاه می وزید🍃و آستین خالی اش را، چنانکه پرچمی، در امـتداد تـیرهـا حـرکت می داد. تانکها جلو افتاده بودند،خودم را به یک خیز از خاک کندم و رو به دشمن، چشم در چشم گلوله ها #دویدم...
📚منبع/پروانه در چراغانی
(بر اساس زندگی شهید حسین #خرازی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh