#شهید_زنده
چه جوری تو داری #نفس میکشی
توو این #سرفه ها، زخم این تاولا
هنوز مونده بشناسمت #صبرِ مرد
به درد #مقدس بشم مبتلا
تو درد میکشی من نفس میکشم
تا تو سرفه های تو #عاشق بشم
#جانباز_شیمیایی
#دفاع_مقدس
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#جزیره_مجنون
🌾چند صباحیست که شهدا🌷هم.........
🌾 #جای_خالی تان در کوچه پس کوچه های
روزمرگی ام نمایان است😔!
🌾خشاب #ایمانم خالی شده⭕️
و سقف #سنگرم چکه💧 می کند!
دیگر در برابر گناه🔞 ایمن نیستم!
🌾عطش #نفس ، امانم را بریده😭
قادر به تحمل😓 نفس کشیدن در هوای،بی
هوای #گناه نیستم...
🌾کمی #هـــــــــــــــوا لطفا!
آی #شهدا با شمایم!😭
🌾نیروهای #جامانده در خاکریز دنیـ🌎ـا
از نفس افتاده اند...😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌙قرار دو شهید مدافع حرم با هم شهیدان صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی 🌷شادی روحشان صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃
واقعا
کی فکرش رو
میکرد
ادامه راهتان
اینقدر #سخت باشد
بعد از شما
#غرق شدیم
در روزمرگی هایمان
و گیر کردیم
به سیم خاردار #نفس
#دعایمان_کنید
#شهید_مرتضی_عطایی🌷
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتـــــــــه 📝
⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که
#خون_ما، خون بهایش شد....
⛱زمانیه غریبی است. #راه_شهدا خلوت،و بزرگ راهایشان پرترافیک👥
قرار ما این نبود❌
⛱ #مرد اونایی بودن که واسه خاطر حفظ #ناموس مردم رفتن جنگ ،✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند😔
⛱کسانی که #تمام هست و نیست شون گذاشتن.یک عده زیر زنجیر تانک با #بدن_های_له شده.یه عده هم روی #مین های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون #شهید نشن❌....
⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت : با چشم خودم دیدم که یه #جوونی خودش رو انداخت روی #سیم_خاردارها تا بقیه از روش رد بشن😢 تا عملیات را انجام بدند✅می گفت : صدای #خرد_شدن استخوان هاش هنوز...😭
♨️پس یادمون نره #کی_بودیم
♨️یادمون نره #کی_هستیم
♨️یادمون نره #چرا_هستیم
👈و در آخر
♨️یادمون نره خیلی #خونها ریخته شد
تا من و تو توی #آرامش باشیم
⛱الان خیلی ها دارند با سختی #نفس می کشندتا من و تو #راحت نفس بکشیم....
♨️پس حواست باشه #اقاپسر!!!
اول به تو میگم، #نگاهتو_نگه_دار✋
دعوا سر ناموس مردم اسمش #غیرت نیست📛
♨️ #دخترخانم !!!
تو هم حواست باشه، #مانتوی_کوتاه پوشیدن و #حجاب نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به #رضای_خدا هم بیاندیشیم💬..
#تفکــــــــــر
#تامـــــــــل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بار آخر كه گفت #هند ميرود و در واقع #سوريه ميرفت، اشكهايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم. به
6⃣6⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠عاشقانه های شهدا❤️
💟همسرم هميشه پيگير اخبار جنگ در #سوريه بود و غبطه دوستانش را ميخورد😞 كه آنها براي جنگ ميروند. به من هم ميگفت خيلي دوست دارد برود اما #من مخالفت ميكردم.
💟ميگفتم بگذار حداقل يك مقدار #طعم_زندگي را بچشيم، يك مقدار با همديگر باشـيم👥 آن وقت از اين حرفها بزن. ⚡️اما يكدفعه رفت... انگار #شهادت را خيلي بيشتر از من دوست داشت. البته دليل اينكه به من نگفت دقيقاً كجا ميرود، به اين خاطر بود كه نميخواست من #نگران شوم و استرس داشته باشم😔. آخر نگرانيهاي من بيش از حد توان و #نفسگير بود.
💟راستش با هر بار مأموريت رفتن #اميرم من هم از اين دنيـ🌍ـا كنده ميشدم و با #آمدنش بر ميگشتم. من حس نگراني شديد😥 در وجودم داشتم كه اين حس در وجود #همسرم خيلي بيشتر ديده ميشد.
💟ما با هم قرار گذاشته بوديم #اولين_نفر و #آخرين_نفري باشيم كه همديگر را ميبينيم و صداي هم را ميشنويم🎧. فقط كافي بود دو ساعت⌚️ از او بيخبر باشم. همه زندگيام #استرس ميشد.
💟در #مأموريتهايش هم در خطر بود، ولي سعي ميكرد من وارد آن فضاي كاري و سختش نشوم. هميشه خواب ميديدم كه گلوله خورده💥 و خونين شده است. وقتي از مأموريت بر ميگشت احساس ميكردم دوباره #نفس ميكشم و خيالم راحت ميشد💗.
#شهید_امیر_سیاوشی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂🌾🍃🍂☘🍂🍁🌱🍂🌾🍀🍁
💢چقدر از منش این #شهدا دور شدیم
⚜آنقدر خیره به دنیا شده و #کورشدیم
💢معذرت از همه خوبان و همه #همرزمان
⚜ما برای شهدا وصله ی #ناجور شدیم
💢شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن✌️
⚜عجب اینجاست که #ما این همه مغرورشدیم
💢شکر ، با سابقه ی #دوستیِ_با_شهدا
⚜ما عزیز دلـ❤️ مردم شده مشهور شدیم
💢پرکشیدن🕊 چه مستانه و رفتند و ما
⚜در میان قفس #نفس چه محصور شدیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان #مادر.غوّاص.شهید: نوجوانم شاد، امّا سرکش و عاصی نبود این لباس “تنگ و چسبان” مال رقّ
#زبان_حال_شهدای_غواص
💢تصورش هم زنده به گورم میکند
هوایِ داغِ جنوب☀️، لباسِ تنگ،
چسبان و پلاستیکیِ #غواصی.
درست تا زیر لبت را محکم پوشانده
#دست_وپاهای_بسته..
💢دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان زخمی
و ترسیده ات😰. نمیدانی چه میشود💬
تیر خلاص یا #شکنجه در اردوگاه⁉️
💥اما..
💢صدای بلدوزر🚜، #وحشت را در نفست به
بازی میگیرد. ترس، #چشمهای_مادر،
دستهای #پدر، زبان درازی های خواهر
☺️ کتانی های برادر👞، گل کوچک با
توپ پلاستیکی⚽️ با بچه های محل..
💢آب یخ که شقیقه ات را به درد
می آورد😣. آخ.. #خدایا به دادم برس..
تنهایِ تنها. #بلدوزر، پذیرایی اش را
آغاز میکند..
💢خااااااک.. #خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان
خریدن برای #زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان،
قلبت را تکه تکه میکند💔
💢بدنت رویِ زمین داغ♨️، زیر خاکِ سرد،
چسبیده به #لباسِ_غواصی، آتش
میگیرد. دستهای بسته ات را تکان
میدهی😔. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان
صدقه های #مادر را طلب میکند.
💢هوا برای نفس کشیدن نیست❌
#اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از
دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.
اما انگار خاک #ظالم است. هی سنگین
و سنگین تر میشود😥.
💢دلت #نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی
زندگی را. مهمان نوازی میکنی. عمیق...
#اما_خاک..
💢فقط خاک است که در ریه ات، گِل
میشود. خدایا کی #تمام_میشود😭
صدای ترک خوردن استخوانهایِ
قفسه ی سینه ات💔 را میشنوی
دوست داری گریه کنی😭 و #مادر باشد
تا بغلت کند💞
💢کاش #دستانت را محکم نمی بست🚫
حداقل تا دلت میخواست، جان
میدادی. ✘نه نفس. ✘نه دستانی باز برایِ
جان دادن. #گرما و گرما و گرما..
💢خدایا دلم #مردن میخواهد.
مادر بمیرد...
#چندبار مردنت تکرار شد تا بمیری⁉️😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴یاد شهید #عباس_بابایی به خیر؛ اوایل ازدواج به خانومش می گفت؛ آدم مگه روی زمین نمی تونه بشینه، حت
✍همسر شهید :
🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌
از در که #وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست.خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی #نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود.بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که #رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭
مدام خودش را سرزنش می کرد که #چرا به آن مهمانی رفته
کمی که آرام شد، وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای #پهن کرد و ایستاد به نماز
تا نزدیک #صبح صدایش را می شنیدم
قرآن می خواند و اشک می ریخت😢
آن شب خیلی از #دوستانش آنجا ماندند.برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد
ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با #نفس اماره اش✌️ |🌷
#شهید_عباس_بابایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh