eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
✍عطــــر ِ شما پیچیده میــان ِ خاطراتـــــم! پس عمیق تـــــر #نَفَس میکــشم! به امید وصال تان.. #شهید_جواد_الله_کرم #سلام_صبحتون_شهدایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سلام برآنهایے ڪه ازنفس افتادنـدتا ما از #نفس نیفتیم... #قامت راست ڪردند.. تاماقامتـــــ خم نڪنیم... #شهید_مدافع_حرم_کیهانی #شهید_تروراهواز_سعید_زارع(مدافع حرم) #صبحتون_شهدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چه جوری تو داری میکشی توو این ها، زخم این تاولا هنوز مونده بشناسمت مرد به درد بشم مبتلا تو درد میکشی من نفس میکشم تا تو سرفه های تو بشم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾چند صباحیست که شهدا🌷هم......... 🌾 تان در کوچه پس کوچه های روزمرگی ام نمایان است😔! 🌾خشاب خالی شده⭕️ و سقف چکه💧 می کند! دیگر در برابر گناه🔞 ایمن نیستم! 🌾عطش ، امانم را بریده😭 قادر به تحمل😓 نفس کشیدن در هوای،بی هوای نیستم... 🌾کمی لطفا! آی با شمایم!😭 🌾نیروهای در خاکریز دنیـ🌎ـا از نفس افتاده اند...😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌙قرار دو شهید مدافع حرم با هم شهیدان صدر زاده (سید ابراهیم) و مرتضی عطایی 🌷شادی روحشان صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃
واقعا کی فکرش رو میکرد ادامه راهتان اینقدر #سخت باشد بعد از شما #غرق شدیم در روزمرگی هایمان و گیر کردیم به سیم خاردار #نفس #دعایمان_کنید #شهید_مرتضی_عطایی🌷 #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 ⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که ، خون بهایش شد.... ⛱زمانیه غریبی است. خلوت،و بزرگ راهایشان پرترافیک👥 قرار ما این نبود❌ ⛱ اونایی بودن که واسه خاطر حفظ مردم رفتن جنگ ،✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند😔 ⛱کسانی که هست و نیست شون گذاشتن.یک عده زیر زنجیر تانک با شده.یه عده هم روی های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون نشن❌.... ⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت : با چشم خودم دیدم که یه خودش رو انداخت روی تا بقیه از روش رد بشن😢 تا عملیات را انجام بدند✅می گفت : صدای استخوان هاش هنوز...😭 ♨️پس یادمون نره ♨️یادمون نره ♨️یادمون نره 👈و در آخر ♨️یادمون نره خیلی ریخته شد تا من و تو توی باشیم ⛱الان خیلی ها دارند با سختی می کشندتا من و تو نفس بکشیم.... ♨️پس حواست باشه !!! اول به تو میگم، ✋ دعوا سر ناموس مردم اسمش نیست📛 ♨️ !!! تو هم حواست باشه، پوشیدن و نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به هم بیاندیشیم💬.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 #نَفس مے‌ڪشم؛ اینجا #پنجشنبہ هـا و ذخیره ‌اش ميڪنـم براےِ ٺمـام روزهـاے #هفٺہ! ڪہ بے یاد شهدا نباشد #نَفس‌هایم ... #پنجشنبہ_هاے_عاشقے❤️ #یاد_شـــــهدا_با_صـلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بار آخر كه گفت #هند مي‌رود و در واقع #سوريه مي‌رفت، اشك‌هايش را ديدم😢، لرزش دستانش را لمس كردم. به
6⃣6⃣6⃣ 🌷 💠عاشقانه های شهدا❤️ 💟همسرم هميشه پيگير اخبار جنگ در بود و غبطه دوستانش را مي‌خورد😞 كه آنها براي جنگ مي‌روند. به من هم مي‌گفت خيلي دوست دارد برود اما مخالفت مي‌كردم. 💟مي‌گفتم بگذار حداقل يك مقدار را بچشيم، يك مقدار با همديگر باشـيم👥 آن وقت از اين حرف‌ها بزن. ⚡️اما يكدفعه رفت... انگار را خيلي بيشتر از من دوست داشت. البته دليل اينكه به من نگفت دقيقاً كجا مي‌رود، به اين خاطر بود كه نمي‌خواست من شوم و استرس داشته باشم😔. آخر نگراني‌هاي من بيش از حد توان و بود.   💟راستش با هر بار مأموريت رفتن من هم از اين دنيـ🌍ـا كنده مي‌شدم و با بر مي‌گشتم. من حس نگراني شديد😥 در وجودم داشتم كه اين حس در وجود خيلي بيشتر ديده مي‌شد.   💟ما با هم قرار گذاشته بوديم و باشيم كه همديگر را مي‌بينيم و صداي هم را مي‌شنويم🎧. فقط كافي بود دو ساعت⌚️ از او بي‌خبر باشم. همه زندگي‌ام مي‌شد.   💟در هم در خطر بود، ولي سعي مي‌كرد من وارد آن فضاي كاري و سختش نشوم. هميشه خواب مي‌ديدم كه گلوله خورده💥 و خونين شده است. وقتي از مأموريت بر مي‌گشت احساس مي‌كردم دوباره مي‌كشم و خيالم راحت مي‌شد💗. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂🌾🍃🍂☘🍂🍁🌱🍂🌾🍀🍁 💢چقدر از منش این دور شدیم ⚜آنقدر خیره به دنیا شده و 💢معذرت از همه خوبان و همه ⚜ما برای شهدا وصله ی شدیم 💢شهدا در همه جا فاتح اصلی بودن✌️ ⚜عجب اینجاست که این همه مغرورشدیم 💢شکر ، با سابقه ی ⚜ما عزیز دلـ❤️ مردم شده مشهور شدیم 💢پرکشیدن🕊 چه مستانه و رفتند و ما ⚜در میان قفس چه محصور شدیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ عشق آن دارم که تا آید #نفس از #جمال دلبرم گویم فقط ... حق پرستم، مقتدایم #مهدی است تا ابد از #سرورم گویم فقط ... 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان #مادر.غوّاص.شهید: نوجوانم شاد، امّا سرکش و عاصی نبود این لباس “تنگ و چسبان” مال رقّ
💢تصورش هم زنده به گورم میکند هوایِ داغِ جنوب☀️، لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ . درست تا زیر لبت را محکم پوشانده .. 💢دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان زخمی و ترسیده ات😰. نمیدانی چه میشود💬 تیر خلاص یا در اردوگاه⁉️ 💥اما.. 💢صدای بلدوزر🚜، را در نفست به بازی میگیرد. ترس، ، دستهای ، زبان درازی های خواهر ☺️ کتانی های برادر👞، گل کوچک با توپ پلاستیکی⚽️ با بچه های محل.. 💢آب یخ که شقیقه ات را به درد می آورد😣. آخ.. به دادم برس.. تنهایِ تنها. ، پذیرایی اش را آغاز میکند.. 💢خااااااک.. نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای در زیر آب.. صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند💔 💢بدنت رویِ زمین داغ♨️، زیر خاکِ سرد، چسبیده به ، آتش میگیرد. دستهای بسته ات را تکان میدهی😔. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های را طلب میکند. 💢هوا برای نفس کشیدن نیست❌ ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی. اما انگار خاک است. هی سنگین و سنگین تر میشود😥. 💢دلت میخواهد.. ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌. مهمان نوازی میکنی. عمیق... .. 💢فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود. خدایا کی 😭 صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات💔 را میشنوی دوست داری گریه کنی😭 و باشد تا بغلت کند💞 💢کاش را محکم نمی بست🚫 حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی. ✘نه نفس. ✘نه دستانی باز برایِ جان دادن. و گرما و گرما.. 💢خدایا دلم میخواهد. مادر بمیرد... مردنت تکرار شد تا بمیری⁉️😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴یاد شهید #عباس_بابایی به خیر؛ اوایل ازدواج به خانومش می گفت؛ آدم مگه روی زمین نمی تونه بشینه، حت
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡 گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌 از در که #وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست.خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤 از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی #نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه #افتادیم سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود.بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️ قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد به خانه که #رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭 مدام خودش را سرزنش می کرد که #چرا به آن مهمانی رفته کمی که آرام شد، وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای #پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک #صبح صدایش را می شنیدم قرآن می خواند و اشک می ریخت😢 آن شب خیلی از #دوستانش آنجا ماندند.برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با #نفس اماره اش✌️ |🌷 #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh