eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
9⃣1⃣به یاد 🕊❤️🕊 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣به یاد #شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹 🌹 0⃣2⃣ 🌷 عـنـوان:مکاشفه 🖋 راوی: همسر شهید یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.میگفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها. ▫️✨▫️✨▫️ پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را نمی دیدند. 🌹🔹🌹 قضیه کار، عجیب برام سؤال شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر. تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:«خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.» 🌼🌷🌼 رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن خانم، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که یاورما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم.» 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣به یاد #شهید_عبدالحسین_برونسی 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣5⃣ 🌷 🔹بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " 🔸بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . 🔹مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است. 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آدم ها دو دسته اند : #غـیرتی #قیمتی غیرتی ها با خـُدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خُـدا ...
3⃣7⃣2⃣ 🌷 💠 خدا کار رو راه میندازه ✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند. 🔺چون وقتی که رفت برای که داشت وضع حمل میکرد بیاره، اونقدر درگیر کار شد یادش رفت! دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟ بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من شدم. 🔻دید همه ! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود، دیروز تا تو رفتی یه اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده! اومد هیچیم از ما نگرفت، خیلیم خوب انجام داد ✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه... ✍ 🌺 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸 #شهید_عبدالحسین_برونسی : خدایا اگر می‌دانستم با #مرگ من یک دختر در دامان #حجاب می رود، حاضر بودم #هزاران_بار_بمیرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند... شادی روح شهدا #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸 #شهید_عبدالحسین_برونسی : خدایا اگر می‌دانستم با #مرگ من یک دختر در دامان #حجاب می رود، حاضر بودم #
0⃣0⃣3⃣ 🌷 💠مکاشفه 🔰یک بار خاطره ای از برام تعریف می کرد.میگفت: کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، می گذاشتیم و درشان را می بستیم. 🔰گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم ، با چادری مشکیــ🍃! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها. 🔰پیش خودم فکر کردم حتماً از این است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند😕 و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را .😟 🔰قضیه کار، عجیب برام سؤال ❓شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم⚡️ بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر. 🔰تا رعایت ادب شده باشد👌، سینه ای صاف کردم و خیلی با گفتم:«خانم! جایی که ما هستیم، شما نباید زحمت بکشین.🚫» 🔰رویش طرف من نبود❌. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه زحمت نمی کشید؟» 😦😦 🔰یک آن یاد (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد😭. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و جریان چیست. 🔰بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن ، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم👌.» راوی:همســــر شهید🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلو
5⃣0⃣3⃣ 🌷 🔹جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره☺️... 🔹شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود😍؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت😄:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از 😟... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به #گلو
💎هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت. آمده بود باید فرمانده گردان بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت. 💎روز بعد، زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین می کنم. 💎از همان روز شد گردان عبدالله.با خودم می گفتم:نه با این که اون همه داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده . 💎بعدها،با که کردم،علتش رو برایم گفت : 🔴شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را دیده بود؛ حضرت بهش کرده بودن 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تکلیف 💎هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت. #حکمش آمده بود باید فرمانده گردان #عبدالله بشود،ولی
🔴با مردم یک رنگ بود 🔹طرف با يك گازي آمد🏍 جلوي در مسجد🕌. سلام كرد.👋 جوابش را با دادم.😒 دستانش بود و سياه.🔧 خواست موتور را همان جلو ببندد به يك ستون، نگذاشتم.🚳 🔹گفتم: اينجا ببندي عمو. با نگراني را نگاه كردم.⌚️ دوباره خيره شدم👀 به سر كوچه. سه، چهار دقيقه گذشت و باز هم خبري نشد.😳 🔹پيش خودم گفتم: رو ديگه بيشتر از اين نميشه👥 نگه داشت؛ خوبه برم به پايگاه بگم تا يك بكنيم. 🔹 يك دفعه ديدم مسجد روشن شد📢 و جمعيت فرستادند! مجري گفت: 🔹نمازگزاران عزيز در خدمت بزرگ جنگ حاج عبدالحسين هستيم كه به خاطر خرابي كمي با تأخير رسيده‌اند.😟 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh