eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜دلبسته ام💞 به دلبر پایین پای #تو ❣پر می زند کبوتر دلـ🕊 درهوای تو ⚜باشدقرارسینه آشفته ام #حسین ❣ذکر فضائل حرم و #کربلای_تو #شب_جمعه #کربلا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5_6212720796968682433.mp3
زمان: حجم: 6.47M
شور | #احساسي 🍂نگام كن #نگاه_تو ارامش زندگيمه 🎤 #كربلايي_امير_برومند ویژه شب زیارتی امام حسین(ع) #شب_جمعه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید 🔹آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان #شغل شما چيست⁉️ گفت: #طلبه هستم. آیت
7⃣0⃣9⃣ 🌷 💠عنایت به هسر و فرزند خود 🌷 🔰فرزند کوچکم خانم (2 ساله) حدود 15روز بعد از شهادت🌷 بود که بسیار تب کرد🤒 و مریض شد. هرچه انجام دادیم خوب نشد -دارو -دکتر و ... هیچ اثر نمیکرد❌و تب ریحانه همچنان میرفت. 🔰تب بچم اون قـدر زیادشـده بـود که نمی دانستم چه کنم😔 و ترسیدم که بر سر بچه ام بیاد. کلافه بودم. غم شهادت از یک طرف و بیماری و تب ریحانه🤒 نیز از یک طرف. هردو بردلمـ❤️ سنگینی میکرد. 🔰ترسیده بودم. با خودم میگفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه ام بیاد و مردم بگند که بعد از عبدالمهدی بچه هاشو نگه داره. این فکرها💬 و کلافگی و سردگمی رو دائم بدتر میکرد. 🔰 بود. به ابا عبدالله (ع) توسل کردم. خواندم. رو کردم به حرم اباعبدالله(ع)🕌 و صحبت کردن با سالارشهیدان با گریه😭 گفتم یا امام حسین(ع) من میدونم امشب شما با همه تو کربلا🌷 دور هم جمع هستید. من میدونم الان پیش شماست👥 خودتون به عبدالمهدی بگید بیاد بچه اش رو . 🔰چشمام رو بستم گریه میکردم و صلوات📿 میفرستادم و همچنان مضطر بودم. درهمین حالات بود که یک خوش در کل خانه ام پیچید. بیشتر از همه جا و لباس هاش این عطر رو گرفته بودند. تمام خانه🏡 یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را میداد😌به طوری که او را به آغوش میکشیدم💞 و از ته دل می بوییدمش. 🔰چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه میاد. هر لحظه بهتر میشد تا این که کلا تبش پایین اومد😍 و خوب شد. فردا تماس گرفتم☎️ خدمت یکی از (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این خوش سوال کردم. 🔰پاسخ این بود که چون شهدا🌷 در کربلا هستند و پیش اربابشون بودن را با خودشون بهمراه آوردند😌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 گفت: از دوست چه خواهی که تو را #شاد کند گفتم: از دوست همین بس که ز ما #یاد کند... #علمد
5⃣1⃣9⃣ 🌷 💠 شهید ابراهیم هادی و 88 ✔️راوی : خانم رسولی و... 🍃🌹در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من بيمارستان گيلان غرب بودم. 🍃🌹ابراهيم هادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شهيد را به بيمارستان آوردند، آقای هادي آمد و گفت: شما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را کنم. 🍃🌹بعدها چند بار نواي ايشان را شنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت. وقتي مشغول مي شد، حال و هواي همه تغيير مي کرد. من ديده بودم که بسيجي ها بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود. 🍃🌹تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به رفتند و من هم به تهران برگشتم. چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور مي کرديم که يکباره آقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نمي دانستم که ايشان و مفقود شده! از آن زمان، هر به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت مي خوانم. 🍃🌹تا اينکه در 1388 و در ايام ماجراي ، يک شب اتفاق افتاد. در عالم ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه ايستاده! پشت سر او هم زيبا قرار داشت. بعد متوجه شدم که دو نفر از ايشان که آنها را هم مي شناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک هستند! 🍃🌹آنها مي خواستند به جائي بروند، اما هرچه دست و پا مي زدند در باتلاق فرو مي رفتند! ابراهيم رو به آنها کرد و زد و اين آيه را خواند: اَينَ تَذهَبوُن (به کجا مي رويد)؟! اما آنها اعتنایی نکردند! 🍃🌹روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با به سمت من آمد و گفت: مادر، يک برايت گرفته ام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب چاپ شده... به محض اينکه جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! 🍃🌹پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر مي کردم مي شي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو... من دقيقاً همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در ديدم! بعد مشغول مطالعه کتاب شدم. 🍃🌹وقتي که فهميدم خواب من بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سال ها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟ خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي و مجاهدت، از شده و در مقابل موضع گيري دارند! 🍃🌹هرچند خواب ديدن نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شکر، همين رويا بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و... . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💔از #غمت ●ابــر شدم... ●آب شــدم.. ●باریــدم😭 🌾خواب دیدم #شب_جمعه حرمت میمیرممـ😔 #السلام_علیک_یااباعبدالله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شب جمعه ست دلم میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی طلا میخواهد 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#حسین گفتم و در بین روضه می‌شنوم صدای مادر سادات را #شب_جمعه   خدا کند که همین روزها حرمـ باشم خدا کند برسم #کربلا، شب جمعه💔 #السلام_علیک_یااباعبدالله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#سلام می دهم از راه دور در شب جمعه سلام برحرمتو، سلام بر #شب_جمعه به سمت صحن و سرای تو ایستاده ام آقا سلام میدهمت بادوچشم تر😭شب جمعه فقط نیامده #بانوی بی نشان به زیارت رسیده است پدر در بر پسر👥شب جمعه نشسته زینب کبری کنار #حضرت_زهرا حسن نشسته کنار پیامبر؛ #شب_جمعه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شب_جمعه #کربلا امشب گمان کنم نرود🚷 سمت #کربلا حالش بد است #مادرمان رو به قبله است😭😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔅باز این دل تنگمـ💔 مست و هوایی شد 🎈بر سینه کوبید و #کرب_و_بلایی شد 🔅ما خانه زاد روضه های پور #زهراییم 🎈چون #مهدی صاحب زمان مجنون لیلاییم💞 🔅عمری نمک خوردم تو محفلت #ارباب 🎈 #لعنت فرستادم بر قاتلت ارباب 🔅الحمدلله از ازل وقف شما هستم✋ 🎈یک دل نه صد دل #عاشقـ❤️ کرب و بلا هست #شب_جمعه #کربلا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حمید علیمی/واحدحالا که من از حرم دورم درمونم صبره اخه مجبور.mp3
زمان: حجم: 6.6M
#شب_جمعه😔 حالا که من از حرمـ دورم درمونم صبره اخه #مجبورم 🎤🎤 #حمید_علیمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh