🌷شهید نظرزاده 🌷
💠تاثیر از سفر راهیان نور 🔰کمی سردم شد، خودم را محکم بغل کردم و چشم هایم را روی هم گذاشتم. برای یک
✍ #خاطره_شهدا
🌷یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی
از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود...
🌷با #شهید_خلیلی خیلی رفیق بود...
بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره #سوریه اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن...
🌷با تعجب گفتم چی پرسید؟! گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟! گفتم یعنی #دفاع یا دفاع کننده...چطور؟!
🌷شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه #هل_من_ذاب_يذب_عن_حرم_رسول_الله
🌷آقا هادی میگفت رسول #بغض کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه...
ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم...
✨ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی رو از اینجا بخوانید👇👇
https://eitaa.com/ShahidNazarzadeh/1779
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁جز ادب و احترام چیزی از او ندیدیم 🍂من و #عبدالرحیم با هم بزرگ شدیم و تمام دوران زندگی را با هم بود
#دلتنگی💔
#دلتــنگــــی ها
⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد
⇜و گاه از جنس #بغــــــــض
↵گاه سکـــوت🔇 میشوند
↵و #خاموش میمـــــــانند
↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭
دلتنگــ💔ــی من برای #تــــــــو اما
جنس #غریبــــــــی دارد😔
شادی روح شهیدان #صلوات
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی🌷
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰گل یا پوچ 🔸عملیات در پیش بود از «خلصه» به سمت #شیخ_نجار حرکت کردیم بیشتر نیروهـا با اتوبوس🚌 رفتند
9⃣5⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠امر به معروف خانوادگی
🔰خانوادہ هـایمان را براے #گردش و تفریح بردہ بودیم کیش🏖 در حد توان مالے مان تلاش میکردیم هـر چہ ممکن است #دیدنیهـاے آنجا را بہ خانوادہ مان نشان دهـیم👌 شوخی هـاے حامد و بچه هـاے دیگر فضاے بسیار #بانشاطے بہ وجود آوردہ بود
🔰در کیش کشتے هـاے⛴ تفریحے دو طبقہ وجود دارد که در عرشه ی کشتے منظرہ #سطح_آب دریا و در طبقہ پایین که دیوارہ شیشه اے دارد مرجان هـاے رشد کردہ و در کف دریا🌊 قابل مشاهدہ است
🔰حامد #اصرار داشت سوار این کشتے بشویم ⚡️اما چون من میدانستم در این کشتے موسیقے🎵 زندہ که بعضاً از دایرہ شرع خارج است اجرا مے شود لذا #مخالف بودم. حامد گفت سوار میشیم اگر آهـنگ بد پخش شد #امربہ_معروف میکنیم
🔰بالاخرہ سوار شدیم😊 و موسیقے شروع شد🎶 حامد رفت سراغ مسئول آنجا و خواست که موسیقے را متوقف🚫 کند ولے مسئول #مخالفت کرد حامد بدون اینکه تند و عصبی بشود گفت: یک #پیشنهـاد👇
🔰وقتے کشتے دارہ میرہ ما میریم #بالاے کشتے شما پایین موسیقے بخش کن، در برگشت ما میایم #پایین شما بالا موسیقے اجرا کن🎹 آن بندہ خدا بہ خاطر #برخورد خوب حامد پیشنهـاد جالب و هـمچنین تعداد زیاد ما👥 با خواستہ حامد موافقت کرد✅
🔰البتہ در برگشت↪️ زیر حرفش زد و پایین هـم موسیقے پخش کرد☺️ ولے سعے کرد در انتخاب موسیقے تا حدے #رعایت حال ما را هـم بکند با موسیقے #اےایران اے مرز پر گهـر🇮🇷 و ... برنامہ اش را بہ پایان برد
🔰وقتے از کشتے پیادہ شدیم خندیدیم و بہ #حامد گفتم دیدے هـمون شد که من گفتم😅 حامد که هـمیشہ خندہ رو بود #بغض کردہ بود میگفت: چقد زشتہ که در جمهـورے اسلامے چنین وضعے داریم😢 حتے گریہ هـم کرد تا جایے که براے گرفتن عڪس عینک آفتابے اش🕶 را برنداشت تا صورت ناراحتش در عکس معلوم نباشد❌
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#جان_دل_هادی...😍
❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟
❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن
✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم.
❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد.
❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای.
🔺همسر شهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔸خيره شده بود به آسمان. حسابی رفته بود توی لاک خودش😔 بهش گفتم: چی شده #محمد؟
🔹انگار که #بغض کرده باشه، گفت: بالاخره نفهميدم #ارباً_اربا يعنی چی⁉️ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه😢 يا بايد بعد از عمليات کربلای ۵ برم کتاب بخونم📚 يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم.
🔸توی بهشت زهرا🌷 که می خواستند دفنش کنند، ديدمش؛ جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی💥 که خورده بود به سنگرش، #ارباً_اربا شده بود مثل #مولايش حسين (عليه السلام)
#شهيد_دکتر_سيدمحمد_شکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌟🍃🌟🍃🌟 🌷 #کرامات_شهدا 🔹همیشه «یا زهرا» میگفت و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد. مثلاً دو سه بار ا
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔
🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍ را خواندم. حالا #سالهاست، دلم به حال خودم می سوزد.
🔸روزهایی که از خیل عشاق #جامانده بودی و درد فراق💕 دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب🏴 پناه آوردی. برای ِغربت #امام_حسن، اشک ریختی😭 از حضرت مادر #شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد
🔹جانباز ِشهید، برای رسیدن به #تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمی ِگناهانم🔞 است. مسیر طولانی و #نفس_اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😓
🔸باید در دفتر زندگی ام #قوانین ده گانه ات را بنویسم📝 و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم #بغض هایم را در کوله پشتی🎒 تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد #ساری ...
🔹آرزو دارم همانگونه که درکتابت📔 خواندم، راهنمایم شوی و مرا به #گلستان_شهدا ببری؛ چشم هایم را ببندم و در دارالشفای عاشقان♥️ بگشایم
🔸دل ِ سوخته🖤 از آتش هجران را با سنگ سرد #مزارت تسکین دهم. تسبیح📿 تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر #یازهرا (س) بگویم تا نگاهم کنی😍
🔹باب الحوائج ِ جوانان، دست دلم را بگیر، #علمدارش باش.برای این سر به هوا کمی روضه بخوان😢
🔸در روز #تولدت که شهادتت🌷 هم امضا شد، برای حال دلمـ♥️ امن یجیب بخوان، بطلب که زائرت شوم😭
🎀به مناسبت #تولدوشهادت
#سیدمجتبی_علمدار ❣
✍به قلم طاهره بنائی(منتظر )
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وچهارم
📖آب و غذای ایوب نصف شده بود. گفتم ایوب جان اینطوری ضعیف میشوی هاا. اشک توی چشم هایش جمع شد. سرش را بالا برد
_خدایا دیگر طاقت ندارم پسرم جورم را بکشد، زنم برایم لگن بگذارد.
📖با اینکه بچه ها را از اتاق بیرون کرده بودم، ولی ملحفه را کشید روی سرش. شانه هایش که تکان خورد، فهمیدم گریه میکند. #مرد_من گریه میکرد.....تکیه گاه من😭 وقتی بچه ها توی اتاق امدند، خودشان را کنترل میکردند تا گریه نکنند.
📖ولی ایوب که درد💔 میکشید. دیگر کسی جلودار #اشک بچه ها نبود. ایوب آه کشید و آرام گفت: خدا صدام را لعنت کند. بدن ایوب دیگر طاقت هیچ فشاری را نداشت✘ انقدر #لاغر شده بود که حتی میترسیدم حمامش کنم، توی حمام با اینکه به من تکیه میکرد باز هم تمام بدنش میلرزید😣 من هم میلرزیدم.
📖دستم را زیر اب میگرفتم تا از #فشارش کم شود. اگر قطره ها💧 با فشار به سرش میخوردند برایش #دردناک بود. انقدر حساس بود که اعصابش با کوچکترین صدایی تحریک میشد. حتی گاهی از صدای خنده ی بچه ها
📖دیگر نه زور من به او میرسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه🏡 بیرون برود. چاره اش این بود که #بنیاد چند سرباز با امبولانس بفرستد. تلفنی جواب درست نمیدادند، رفتم بنیاد گفتند:
"اگر سرباز میخواهید، از #کلانتری محل بگیرید"
📖فریاد زدم: "کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.....
_ #شوهر من جنایتکار است؟ دزدی کرده؟ به ناموس مردم بد نگاه کرده؟ قاچاقچی است؟ برای این مملکت جنگیده، ٱنوقت من از #کلانتری سرباز ببرم⁉️
📖من که نمیخواهم دستگیرش کنند، میخواهم فقط از لباس سربازها بترسد و قبول کند سوار امبولانس🚑 شود، چون زورم نمیرسد. چون اگر جلویش را نگیرم، کار دست خودش میدهد. چون کسی به فکر #درمان او نیست😭
#بغض گلویم را گرفته بود. چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد و ایوب را در بیمارستان بستری🛌 کرد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌻باران که میبارد🌧
#دلم برایت تنگ تر میشود💔
🌻راه میوفتم در خیابان
بدون چتر⛱
من #بغض میکنم و آسمان گریه😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹پنجم مهر ماه #عروسی بود؛ ما فقط یک جشن ساده🎊 عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان👥 #خوش_گذشت. 🔸
#جان_دل_هادی...😍
❣وقتایی که ناراحت بودم😔 یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت: #جااان دل هادی؟چیه #فاطمه؟
❣چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود💔 فقط اشک میریختم😭 و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم📝 و نشستم و شروع کردم به #نوشتن
✍از عذاب #نبودنش و عشقم♥️ نوشتم براش. نوشتم #هادی، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز💌 و خوابیدم.
❣بعد شهادتش #بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش😍 با #محبت و عشق💖 درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد.
❣صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. #جاااان_دل_هادی. چیه فاطمه⁉️ چرا اینقده #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه♥️ #شفاعت شده ای.
🔺همسر شهید
#شهید_هادی_شجاع🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔸 #مداح بود. تمام روضهها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد. مخصوصا روضه #علی_اکبر(ع)🖤
🔹ماشین که منفجر💥 شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر #شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند😢 ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، #قتلگاه رفقایشان است؟!
🔸صدایش که از شدت #بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما #عاشق_شهادتیم...» رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش🥀 را جمع کند.
🔹خب! فرمانده بود. #غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند. گلهایش🌷 را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را #بویید و بوسید. زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید😭
🔸اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد! باز هم #روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکسـ⚡️ـت» کمرش خم شده بود. دیگر نمیتوانست راست بایستد🚫 ۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.پر کشید سوی #شهیدان ،سوی #سالار_شهیدان🕊
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh