eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 4⃣1⃣ #قسمت_چهاردهم ⚜اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. یک روز صبح در حال
📚 5⃣1⃣ 🍀وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم. با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر. ☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. هفته بعد وقتی رسید همه را آورد. 🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است!گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من می‌خواهم به دفتر ایشان برسد. 🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده. ♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته حالی داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. ♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند. دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند. ♻️ این را هم بدانیم اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند می‌گذرد. ❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! گویی حق بدن را هم خدا بخشیده اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس می‌شد. 💠در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. ♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_41.mp3
10.95M
۴۱ 🤲 💢تأثیر عبادات ما، در بحران‌هایِ زندگی ما، مشخص می‌گردد❗️ عبادات مؤثر، عباداتی‌اند که بر قدرت مدیریت بحران‌مان بیفزایند! 👆 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌾 که حالمان شده نامطلوب 💐ازدست زمان رفت وزمین شد آشوب 🌾با دستِ بسته شد پنجره ها 💐درحسرت دیدارتوهر 🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹متواضع بود ودرگیر عناوین نبود. بااینکه جزء #نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود👌 واساتیداو به استعداد
💢سعید از اهل مسجد، خواندن زیارت عاشورا📖 و دعای توسل بود و گاهی اوقات برای اقامه نماز تکبیر هم میگفت از زمانی که نماز به وی واجب شد تمام سعیش براین بود که نمازهایش را در مسجد🕌 بخواند. قرآن میکرد. 💢وقتی با هیات میرفتیم این قدر اشک میریخت😭 که چشم‌هایش مثل کاسه خون سرخ میشد. ولی و بی صدا مانند سیل بهار اشک میریخت. آن قدر آرام که کسی متوجه نمیشد 💢به تفریح اهمیت میداد✅ وقتی برای انجام کار و تبلیغی به دانشگاه باهنر رفته بود، تعدادی از دانشجویان را برای خوردن غذا با هزینه خودش به پیتزا فروشی🍕 دعوت کرده بود و در معروف ترین پیتزا فروشی از آنها  پذیرایی کرده بودند. خیلی دست و دل باز بود. اهل حساب کتاب مادی نبود به مسائل می اندیشید👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 0⃣2⃣ #قسمت_بیستم 📝(یوسف) وقت
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 1⃣2⃣ 📝یوسف خیلی درگیر کارهای و جنگ شده بود. فاطمه را حامله بودم و ماه اخرم بود. یکی از روزهای تابستان♨️ پنجاه و نه، گفت: من باید برم سپاه، دارم. گفتم: من حالم خوب نیست، شاید لازم بشه که بریم بیمارستان🚑 📝مادرم هم از اصفهان امده بود که مراقبم باشد، گفت: راست میگه معلوم نیست چی پیش بیاد. توی شهر غریب هم که من نمی تونم تنهایی ببرمش بیمارستان. یوسف ماند چه کار کند‼️ از طرفی نگران کارش بود، از طرفی هم حال من. 📝با همان لباس حاضر و اماده وسط هال دراز کشید. حالم که بدتر شد، تلفن زد☎️ محل کارش و گفت: احتمال دارد شب نرود جلسه. بیمارستان که رسیدیم، از شدت درد😣 دیگر نفهمیدم چی شد. زایمان مشکل و بود. داروی بیهوشی زیاد زده بودند و با این که بچه به دنیا امده بود، من هنوز به هوش نیامده بودم 📝یوسف و مادرم خیلی نگران😥 شده بودند. از یکی از پرستارها که بچه را داده بود دست یوسف پرسیده بودند: پس چی شد؟ پرستار گفته بود: هنوز به هوش نیامده❌ وقتی کم کم به هوش امدم، احساس میکردم جایی هستم که دور تا دورم پرده های آویزان است. تَنَم را حس می کردم، ولی دست و پایم را نه. 📝بعدها ادایم را درمی آورد و می گفت: هی می گفتی وای یوسف دستم کو؟ دست ندارم. دستت رو می گرفتم و نشونت می دادم😄بعد می گفتی وای یوسف! کو؟ پا ندارم انگار. بعد دوباره از هوش می رفتی. هرچی می گفتم بابا دخترت دنیا اومده😍 بازم می گفتی بچه چیه؟ دختر چیه؟ 📝دختر خیلی دوست داشتم. یوسف گفته بود: زهرا دختره ها، ، همون که دوست داشتی. تا کم کم حالم بهتر شده بود. یوسف خیلی دوست داشت اسمش را بگذاریم "فاطمه" اما من گفتم: آخه توی فامیل فاطمه زیاد داریم. خواهر خودت هم اسمش فاطمه س. این طوری اسم دختر ما هم عین اسم عمه اش می شه فاطمه کلاهدوز دیگه فرقی با هم ندارن😕 📝یوسف خندید وگفت: چرا، خیلی هم فرق دارن. اون فاطمه ی کلاهدوز دختر حسن آقای کلاهدوزه، این فاطمه کلاهدوز که من باشم. دیدی کلی با هم فرق دارن😉خیلی هم روی درست گفتن اسمش حساس بود. می گفت: دوست ندارم کسی دخترم رو فاطی صدا بکنه ها، اسمش فاطمه است، همه بایدبگن 🌺 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣2⃣ 📝این اواخر دیگرخیلی کم می دیدمش. بودنش در خانه تعجب داشت. یک زمانی آرزو داشتم تلفن داشته باشیم تا بتوانم سراغش را بگیرم یا با فامیل ها تماس بگیرم، ولی حالا صدای زنگ تلفن📳 برایم ترسناک شده بود. می ترسیدم توی آن بحبوحه ی ترورهای سال شصت، اتفاقی برایش بیفتد. مسئولیتش کم نبود؛ فرمانده سپاه 📖زهرا هر لحظه منتظر خبرهای بد بود. ولی چیزی به یوسف یا بچه ها بروز نمی داد. نگران می شد😥 ولی میدانست زندگی است که خودش انتخاب کرده. یوسف را دوست داشت و به خاطر او این غربت و دوری و را تحمل می کرد.راضی بود به تقدیر،ولی نگرانی و هول و ولایش دست از سرش برنمی داشت. 📖یکی از دوست هایش هم وضعش مثل او بود.شوهرش مثل یوسف مدام یا جبهه بود یا تهران جلسه ی فرماندهی داشت. به هم که می رسیدند، می خندیدند😄و می گفتند: انگار تا شوهرامون نشده باشند، این نگرانی و اضطراب هم هست! سربه سر هم می گذاشتیم. 📝یوسف که شهید شد🌷 دوستم من را که دید، خواست دل داریم بدهد. خندید و گفت: خودمونیم، تو یکی خوب از هولش دراومدی، دیگه انتظار نمی کشی. گاهی چند روز ازش خبر نداشتم. فرصت تلفن زدن هم نداشتم. اگر کسی سراغش را می گرفت، نمی دانستم تهران است یا رفته . اصلا نمی دانستم شب می آید خانه یا نه. 📝اگر به خودم بود موقع شام یک چیزی سر هم میکردم و با بچه ها میخوردیم ولی دوست داشتم اگر بیاد غذای گرمی🍲 درست کنم که میدونستم چند روز است غذای درست و حسابی نخورده نمیدونستم چیکار کنم هروقت ازش میپرسیدم: بلاخره امشب میایی یا نه؟! 📝اگر تهران بود و جلسه داشت میگفت: معلوم نیست کار ما هیچ حساب و کتاب نداره❌ اگر هم جبهه بود میگفت: اگر من بیام تهران پس این ها چه کنن که ماه به ماه زن و بچشونو نمیبینن⁉️ سال تحویل سال شصت هم از جبهه نیومد گفت‌: اگر بقیه ها از جبهه اومدن من هم میام. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5827734840681693406.mp3
2.91M
🎤 من هستم یک سرباز ایرانی فرمانده ام ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨*✨*✨*✨*✨*✨*✨*✨ 🌙 وقت است و دلــمان💞 🌾پیش تـ✨ـو 🌾سـرگـردان است..❗️ بخیر 💫 ای نفست... شرح پریشانی ما.. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌹🍃سلام......، بر آفتـ🌞ــابی که با طلــوعـش، 🌹🍃روشن خواهد کرد تاریکی هایــمان را😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞عشق یعنی پرپر شدن تشنه در بارانِ آتش🔥 "تر" شدن 🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 💞عشق یعنی سوی آمدن پای رفتن🚶‍♂ ، شکل تابوت آمدن 🌸🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - تقرب به خدا - حجت الاسلام عالی.mp3
2.23M
♨️تقرب به خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #مدافع_حـرم سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷 📆ولادت:۱۳۴۸ شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴ #معرفی_شهید
🔰واکنش پدرباازدواج پسر۱۹ساله اش 🔸پسرم۱۹سالش📆 بود وسال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت می‌خواهم موضوعی را مطرح کنم، میدانم مخالفید ولی من 🔹من با تعجب گفتم: شماهم از لحاظ سنی وهم و درآمد درسطحی نیستید که ما اقدام کنیم⛔️ برای کدام دختر برویم که شرایط شمارا قبول کند؟حالا زود است صبر کن به ... 🔸حاجی باخونسردی گفت: خانم کار شما مثل این است که فردی بگوید هستم😓 و شما بگویی صبرکن ۴-۵سال دیگر به تو آب💧 میدهم، دراین میان آن فرد میشود. 🔹حاجی گفت: باباکارخوبی کردی که موضوع را مطرح کردی✅ چون اگر خدایی نکرده فشاری راتحمل ویا بر تو میرفت پای منو مادرت نوشته میشد📝 🔸خلاصه دست به کارشدیم و هم قسمت کرد وپسرمان ازدواج💍 کرد‌. توکل به خدا از های بارز این شهید است👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋 یعنی زیبـایی هـای مـن "بـرایِ خــدا"♥️ 🌸حجـاب یعنـی خدایا می دانم به من وصف ناشدنی ست😍 🌼بـه احترام غیرتت حجـاب🌸 بر سر میکنـم 🌺 مانند اولین خاکریز جبهه است. که دشمن😈 برای تصرف سرزمینی حتماً "باید اول آن را بگیرد"👌 مبارکباد🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page267.mp3
683.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه حجرونحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 18 📖 روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها،
🌺کم توفیقی نیست ، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی ✨ 🎀 هایش تنها مادی نیست❌به قول امیرالمومنین(ع): شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد. شاید فکر کنی کم است اما میدانی، قلب آدمی♥️ به سرعت می شود و این وابستگی، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به رسیدن، وابستگی به مال، وابستگی به ادم ها💞 به عمر. 🎀آری! اینک شدن برایت سخت میشود. باید عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد🚫 چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر میکشند و در ، اسیرت میکند. تنی که به شدن فکر نمیکند، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود و سنگدلی، که بر سر کوفیان و ابن سعد آمد😢 💥اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است😍 ⇜اینکه وابسته باشی به واهل بیت ⇜اینکه وابسته شوی به شجاعت💪 و صلابت ⇜وابسته شوی به ⇜اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب📕 🎀آخر آدم های وابسته به کتاب هم، کم پیدا می شوند. کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه🎁 دهند، حتی برای اولین کادو به . این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب📚 باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین ست. 🎀می دانی، باید برای دستیابی به تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت👌 به عبارتی، تنها در پی بود. درست مانند ! 🎊آری باید دل کند و رها شد🕊 🎈 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨ 🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به ق
3⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این در خانواده‌ای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیت‌الله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که از سر زنان و عمامه از سر علما بر می‌داشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را می‌گرفت🤝 و به حوزه می‌برد 🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجف‌آباد برپا شده بود با زهرا عباسی همکار می‌شود و همین آغازی می‌شود برای آشنایی و ازدواج💞 به قول همسر محسن، واسطه آشنایی این دو بودند، 11 آبان 91 خطبه عقد جاری و محسن در 21 سالگی داماد می‌شود☺️ دو سال بعد در مرداد 93 مراسم برگزار می‌شود. 🔰27 تیرماه 96؛ محسن برای بار به سوریه اعزام شد🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که می‌خواست برود گفت: دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در بمانم و تا تمام نشدن جنگ💥 برنگردم ایران. 🔰طبق آنچه داعش👹 منتشر کرده، همه چیز از 16 مرداد سال 96 شروع شد، از ، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که با تنی مجروح💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمه‌جان تعدادی از هم‌رزمانش👥 آخرین را می‌کند 🔰آن زمان هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این جوان ایرانی🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشی‌ها می‌دانستند که همین شهید🌷 آن‌ها را ظرف 3 ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح می‌دادند با او کاری نداشته باشند. 🔰نمی‌دانستند و فیلم و تصویری📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و برسد چه می‌کنند؛ چه نتیجه معکوسی↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی می‌کند 🔰اما همه ارتباط با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بی‌سر😔 و بی‌جان او بود تا به پیروی از مرادش داشته باشد. 18 مرداد 96 محسن به آرزویش رسید🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh