eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣6⃣ به یاد #شهید_حسین_هریری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣1⃣ 🌷 🔹زيبايي چهره شهيد باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامي به « » معروف شود. 🔸حسين يك ساكن خراسان رضوي بود كه بنا به دلايلي از طريق لشكر فاطميون به سوريه اعزام شد و در ٢٠ آبان ماه ١٣٩٥ در سن ٢٧سالگي به خيل شهداي مدافع حرم پيوست. 🔹او كه به تازگي نامزد كرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعي براي دفاع از حريم اهل بيت شود. بنابراين با همسرش شرط كرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتي پس از نامزدي به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. 🔸«زهرا سادات رضوي» همسر شهيد متولد ١٣٧٦ است. دختر جواني كه هنوز زندگي مشتركش را آغاز نكرده، همسر شهيد شد. 🔹زمان خواستگاری يكي از شرط‌هايش اين بود كه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقي بمانم و نمي‌خواهم ازدواج مانعي براي اعزام مجددم شود. 🔸در پاسخ گفتم: دقيقاً من هم از همسر آينده‌ام اين انتظار را داشتم كه حداقل يكبار هم شده براي دفاع از حرم بي‌بي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر كه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد. 🔹همسرم از شرط من خيلي تعجب كرد. زيرا هر كجا كه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام كرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود. 🔸حتي خود شهيد به من گفت: شما چرا قبول كرديد؟ خيلي از دخترهاي نسل امروزي در اين وادي‌ها نيستند. عجيب است كه شما پذيرفتيد. 🔹من و شهيد ٢٠تيرماه سال ٩٥رسماً به عقد يكديگر درآمديم. بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را كرد كه حتي دوستانش به او گفتند شما تازه عقد كردي براي چه مي‌خواهي بروي. 🔸در همين حين از تهران پرونده اعزامي‌اش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريست‌ها شناخته شده بود. 🔹براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند كه برود تا اينكه با تلاش بسيار موفق شدند. 🔸١٠ آبان‌ماه ٩٥ با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشكر فاطميون توانست اعزام داشته باشد. 🔹٢٢ آبان‌ماه هم به شهادت ‌رسيدند كلاً چهارماه دوران نامزدي ما با هم طول كشيد. 🔸لحظه‌اي كه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبي را داشتم كه حسين روزي به شهادت مي‌رسد، ولي به خودم مي‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنكه خيلي‌ها برگشتند به من گفتند: چهره داماد چقدر به شهدا مي‌خورد. 🔹ما زندگي‌مان را ساده شروع كرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه كمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت ١٤ معصوم ١٤ سكه باشد.  🔺راوي: همسر شهید مدافع حرم 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣9⃣2⃣ 🌷 خاطره سرباز عراقی از شهیدی که به آرزویش رسید.... 🌷آخرهای بود که تیر خوردم و خون زیادی ازم رفته بود😪. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار مى ديد😑 که متوجه شدم یک داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید هستم؛ جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه بود. 🌷پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: ، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟!🙁 شیعه هستی؟ گفتم: آره. پرسید: خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود😢 که گفت: کجای نجف؟ گفتم: اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.😭 🌷بهم گفت: اسمت علی هست و هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، عشــ❤️ـق ما ایرانی ها است؛ بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین😔، ولی توبه نکردم🚫. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن😍 و رو به روی حرم دفنم کنند. 🌷پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت😢 که یهو گفت: برو ! گفتم: چرا؟ گفت: چون شیعه هستی و اسمت هست، برو. پا شدم؛ دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم.... 🌷....چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم🏥. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم😟، گفتم: آره، چطور؟ گفت:ِ ما تو را کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملاً سوخته بود و نمی شد تشخیص داد، اما تنش بود و تو جیبش پلاک🏷 تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم. 🌷به شدت اشک می ریختم😭، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم: من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی من را قبول می کنی؟ 🌷 مستجاب الدعوه هستند👌..... راوى: على كاظم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣3⃣ 🌷 💠القم القم 🔰 بودیم! آتش دشمن🔥 سنگین بود و همه جا تاریک تاریک. بچه ها همه کپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. دور نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم😄 که يك دفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند: الایرانی !الایرانی🇮🇷! و بعد هر چى تیر داشتند؛ ریختند تو آسمون💥. 🔰نگاهشون می کردیم که اومدند نزدیکتر و داد زدند: القم القم (بپر بالا)، صالح گفت: اند... بازی در آوردند! عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش⚡️ و گفت: . الید بالا. نفس تو گلوهامون گیر کرد😰. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی اند....خلیلیان گفت: صداشون ایرانیه😏.... 🔰یه نفرشون چند تیر شلیک کرد💥 و گفت: ! روح! دیگری گفت: اقتلو کلهم جمیعا...خلیلیان گفت: بچه ها می خوان کنند. و بعد شهادتین رو خوند. دستامون بالا بود که شروع کردن با تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادند که ما رو ببرن سمت عراقیها😨. همه گیج و منگ شده بودیم و نمی دونستیم چیکار کنیم که یک دفعه🗯.... 🔰 صدای حاجی اومد که داد زد: آقای !آقای ! پس کجایین؟! هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیها کلاشو برداشت⛑، رو به حاجی كرد و داد زد🗣: بله حاجی! بله ما !.... حاجی گفت: اونجا چیکار می کنین؟ گفت: چند تا مزدور دستگیر کردیم. و زدند زیر خنده😄 و پا به فرار گذاشتن.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
5⃣8⃣4⃣ 🌷 💠 تاکید شهید به استفاده از کالای ایرانی👇👇 🍃🌹برای مجلس به او گفتم باید کت و شلوار نو بخری. گفت: همین که پامه خوبه. گفتم : اگر از میترسی پول کت و شلوار با من. گفت : نباید اول زندگی گرفت. 🍃🌹بعد از چند روز شد تا کت و ‌شلوار برایش بخریم. وقتی به مغازه فروشی رفتیم اول به گفت: جنس میخواهم. 🍃🌹اگر به خانه فامیل یا دوستان می رفت، میدید که جنس خریده اند، میگفت: مقام معظم رهبری تأکید کرده اند، باید را سرلوحه زندگیمان قرار بدهیم 🍃🌹 جنس ایرانی باعث توسعه و کشور میشود و برای جوانان پیدا میشود و گناه و جرائم کمتر میشود و .... 🔺به نقل از پدر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣7⃣4⃣ 🌷 💠فرار از اسارت در لحظه آزادى! 🔰بالاخره پس از کش و قوس های فراوان به همراه تعدادی دیگر از سوار اتوبوس ها🚌 شدیم و کاروان ما به سوی راه افتاد✌️. چند ساعت بعد⏰، اتوبوس ها در مکانی بیابانی توقف کردند⛔️. در فاصله ی صد متری مان، اتاقکی قرار داشت که تعدادی نیروی در اطراف آن دیده می شد😟. هنوز نمى دانستیم کجا هستیم؟ و ما را کجا می بردند؟ 🔰اتوبوس ما🚎 جلوتر از سایر اتوبوس ها بود. ناگهان متوجه شدیم اتوبوس های پشت سرمان، یکی یکی در حال دور زدن هستند↪️. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده و چرا اتوبوس ها در حال هستند؟ دوباره چشمم👀 به امتداد جاده و آن اتاقک افتاد. یكى_دو نفر از که آن طرف اتاقک ایستاده بودند، شبیه ایرانیها بودند🇮🇷 و محاسن داشتند. خوب که دقت کردم، دریافتم بچه های . 🔰تا فهمیدم نزدیک ، ازخوشحالی فریاد کشیدم: 🗣"بچه ها! اینجا مرزه، اینجا مرز ایرانه، آنها ان!" به یکباره همه بچه ها هلهله و شادی کردند. اتوبوس ما هم مثل اتوبوس های دیگر شروع به دور زدن کرد↪️، به راننده و نگهبان های داخل اتوبوس گفتم: "پس چرا داریم می زنیم؟" یکی از آنها مرا هل داد و گفت: "به تو مربوط نیست🚫، برو سرجات بشین." 🔰گفتم: "بچه ها! دارن ما رو برمی گردونن. الله اکبر. " صدای الله اکبر بچه ها بلند شد. اسلحه ها را از دست سربازهای درآوردیم👊. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم❌ اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم. داخل اتوبوس های دیگر هم شده بود. صدای فریادهای ما و درگیری مان با عراقی ها، باعث شد به هم بخورد. 🔰چند نفر از نیروهای دوان دوان خود را به ما رساندند. یکی از آنها گفت: "برادرا! قطع شده📛، زود فرار کنین و خودتون رو به اون طرف مرز ." همه، دوان دوان از دست عراقیها فرار کردیم و به طرف مرز دویدیم. جلوی خط مرزی، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی تجمع کرده بودند و هر كدام از ما را که به مرز مى رسیدیم، به زور از چنگ سربازان که مانع فرارمان به سمت خاک ایران می شدند، رها می کردند👊. دست ما را می گرفتند و به طرف خودشان می کشیدند. آنگاه نحیف و نیمه جان مان را بغل کرده و از کنار مرز دورمان می کردند. 🔰و به این ترتیب پس از سال های سال اسارت، سختی و رنج در سال ۱۳۶۹ طعم شیرین را چشیدیم و به میهن عزیزمان🇮🇷 بازگشتیم. زنده باد آزادی…. راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_29872354_1397-7-19-12-33.mp3
2.44M
🎤🎤 #استاد_پناهیان 🎵چی شد که عاشق #ایرانی ها شدم! 💢خاطره ای جالب از یک موکبدار عراقی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اشک‌های امام خامنه ای شهیدی که صاحب جمله ِ: «وقتی میخوای از سیم خاردار دشمن رد بشی باید اول از سیم
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآورد. علی آقا این رو که شنید، انگشتر #خودش رو درآورد و کرد توی انگشت #اسیر_عراقی یه #تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه #کمپوت_گیلاس براش باز کرد. زیر و رو شده بود. #شهید_علی_چیت_سازیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
من تا قبل از شب بله برون به چهره #آقا_محمود نگاه نکرده بودم تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم😍 و
همسر شهید: درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت. کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد. من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم! خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند. #شهید_محمود_نریمانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عشق فقط این! شهیدی که عاشق میشه استخاره میگیره و بد درمیاد اما کوتاه نمیاد....😒 #شهید_ربیع_قصیر #ع
💠میخواست ایرانی #قدرت_برتر باشد شکارچی #مرکاوا که دغدغه اقتصاد ایران را داشت هزینه حمل بار هواپیمای ایران به مدیترانه را داد تا #جهیزیه همسرش را از ایران بخرد، میخواست #ایرانی قدرت برتر باشد اخرین شب #خواب مولایش علی را دید که میگفت ای بهار من، ربیع زیبایم #عجله کن که درهای آسمان برایت باز شده است، درهای #بهشت به شوق ورودت گشوده شده اند و بهشتیان در انتظارت هستند، ای ربیع تو امروز #شهید میشوی #شهید_ربیع_قصیر🌷 #شهید_حزب_الله 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی قلعه گنج کرمان، بچه های فقیر و ماه ها حموم نرفته ی #کپرنشین رو بغل میکرد، #نوازش میکرد، میبوسید
🔰مسلمان و شیعه شدن یک #مسیحی توسط #حاج_عمار 💢بعد از #شهادت حاج عمار وارد مقر قبلی‌اش شدم. رزمنده ای مسیحی به اسم 《یادمین》 جلویم را گرفت. گفت: فکر کنم شما رو با حاج عمار دیده بودم، #ایرانی هستی؟ گفتم:بله 💢گفت:حاج عمار #روضه‌ی ناتمامی رو برای من گذاشت و رفت. گفتم:تو رو چه به روضه؟! مگه #مسیحی نیستی؟! 💢گفت:《چند وقتی با حاج عمار بودم. #جذبش شدم. می‌خواستم ببینم اسلام و شیعه چه چیزی داره که ازش آدمی مثل اون بیرون میاد. کم کم مسلمان و #شیعه شدم. 💢یه روز بهش گفتم که فرمانده، داستان #حضرت_زینب(س) شما چیه؟! اون هم برام تعریف کرد که ایشون روز عاشورا همه‌ی افرادش، حتی پسرانش هم شهید شدن و بعد از اون همه مصیبت، به حالت #اسارت اومدن شام. 💢همون موقع حاج عمار رو با بیسیم صدا کردن که بره.》 زار زار #گریه می‌کرد که حاج عمار روضه را ناتمام گذاشت و رفت و #شهید شد... #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🎉 در جشن #۴۰سالگے انقلاب اسلامے ایران، به رهبرے ❣امـام ســیـد عَـلـی خـامـنه ای❣ جای همه خالی بود 🇮🇷به آیندگان حال ما را بگو که سختی تو آسان شود 🇮🇷که سربلند جوان سزاوار تاریخ🗓 ایران شود 🇮🇷♥️ به نام همه قسم... و همه شهدای عزیز مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، #برگه_دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آق
🔴گوگل هم نمی‌تواند ... 🔸در گوگل که شهید #سید_مصطفی_موسوی را سرچ🔎 کنید عکس دونفر👥 آدم با دوتا قیافه متفاوت می‌آید. جالب است بدانید که اشتباهی رخ نداده❌ و #هر_دو سید مصطفی موسوی هستند. 🔹هر دو عکس از شهدای مدافع حرم🌷 هستند. هر دو از #جوانترین شهدای مدافع حرم هستند. هر دو متولد سال ۷۴📆 هستند. هر دو در #حلب شهید شده‌اند🕊 هر دو تا در سال ۹۴ #شهید شده‌اند. فقط یکی ایرانی🇮🇷 است و یکی #افغانستانی است. 🔸حالا #جالب‌تر اینکه این دو شهید نزدیک دو ماه🗓 تاریخ #شهادت شان باهم فرق دارد ⚡️ولی خبرشهادت اولی که فردای همان‌ روز منتشر شد خیلی ازسایتها با عکس‌ #دومی کار کرده‌اند. باور کردنی نیست. 🔹سید مصطفی موسوی ( #ایرانی) ۲۱ آبان ۹۴ سه روز بعد از #تولدش و در بدو ورود به سن بیسـ۲۰ـت سالگی وقتی در ریف جنوبی حلب #شهید_شد🌷 سید مصطفی موسوی (افغانستانی) زنده بود. داشت بی‌خبر از شهید ایرانی درحلب می‌جنگیـ💥ـد ولی عکس رزمنده افغانستانی زنده را در سایتها💻 بعنوان #شهید_ایرانی منتشر کردند. 🔸 #خون_شریکی❣ در دفاع از حرم کاری کرد که حتی الآن هم بعد از ۴ سال، گوگل🔍 هم دیگر #نمی‌تواند ما ها را از هم تفکیک کند😇 #شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷 #شهیدان_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به اسم حبیب 💠روایت اول #قسمت_اول 🔰میخوام در مورد #جوونی صحبت کنم از جنس جوونای شهر♡همرنگ، هم خون❣
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰بعضی وقتا فکر میکنیم💭 اینکه مقام معظم مد ظله العالی فرمودند: جوانان . ما چه کار بزرگی باید انجام بدیم⁉️ چقدرسخت. چقدر پرهزینه و...اما میخوایم با این جوون آتش به اختیار بودن رو یاد بگیریم👌 بودن رو یاد بگیریم. افسر جنگ نرم بودن رو یاد بگیریم، چه جنگ نرم، چه جنگ نظامی. اول از ولایی بودن بگیم:👇 🔰دوستشون میگفتن: که فرمودند: تولید ملی🇮🇷 فردا محمدحسین گوشیشو📵 عوض کرد ویه گوشی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنشو در بیاره. شور می گرفتن تو میگفت برا امام حسین کم نذارین❌ حضرت آقا که فرمودند: حسینی. محمد حسین دیگه این کار رو نکرد📛 🔰حتی روز که بچه ها چراغارو💡 خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:حضرت آقا گفتن: با اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت✔️ کی گفته ما دیوونه . کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاشق حسینیم💞(به قول خودش نمیذاشت حرف آقا بشه بلافاصله اطاعت میکرد✋) 🔰توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات بود، رو کار تشکیلاتی حساس♨️ بود. پای کار بود، رو در نظر میگرفت و میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت. رو مسئله ازدواج💍 حساس بود. کار همه بچه ها بود. حتی وقتی بود کم نمیذاشت 🔰تا جایی که حاج قاسم در موردش گفتن: وقتی او رادیدم گمان کردم است. محمد حسین همت من بود دیگر کسی برای من همت🌷 نمیشود❌ 💯یه سوال؛ ماها کجای کاریم⁉️ اینهمه دم از میزنیم. با کدوم حرف حضرت آقا آستین بالا زدیم؟ اصلا شدن بلدیم؟ 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 4⃣2⃣ 🍂 "بعضی چیزا حِس کردنیه" چشم هایم را باز کردم و بی اختیار لیوان را پرت کردم💥 روی زمین و به سرعت از رستوران خارج شدم پدرم دنبالم آمد داد زدم و گفتم: _ولم کنین می خوام تنها باشم و شروع کردم به دویدن احساس می‌کردم نفسم تنگ شده و به اکسیژن نیاز دارم آنقدر دویدم تا کنار ساحل رسیدم جلوی دریا نشستم. دریا آرام و بی صدا بود بغضم ترکید نفهمیدم چقدر زمان گذشت؛ ناگهان متوجه شدم یک جوان مرد کنارم نشست و گفت: _چی شده هم وطن تنهایی؟ اینجا غریبی؟ چرا این جوری به هم ریختی؟ 🌿ظاهراً نزدیک ساحل دکه داشت و نوشیدنی می‌فروخت. وقتی فهمیده بود حال خوبی ندارم آمده بود دلداریم بدهد اشکهایم را با آستینم پاک کردم و گفتم: _ با خانوادم اومدم. اما غریبم، شما اینجا چی کار می کنین؟ +کاسبی می کنم. بیا بریم یه قهوه خور یکم حالت بهتر شه با خانوادت حرفی شده؟ _تقریباً می‌خواستند مجبورم کنند کاری رو انجام بدم که دلم نمی خواست، ولی من نتونستم. 🍂+میدونم چی میگی. نمیخوام بپرسم چی شده. ولی به عنوان یه آدمی که بعد از کلی شکست⚡️ خوردن با بدبختی خودش و سر پا کرده بهت میگم: دنبال چیزی رو که میگه درسته حتی اگه همه دنیا بگن اشتباهه. منم اگه پی اونی رفته بودم که دلم می گفت، الان اینجوری و با این وضع اینجا نبودم😔 🌿از حرف‌هایش فهمیدم زندگی سختی داشته و برای فرار از مشکلات به آنجا پناه آورده. اما آرزوهایش درهم شکسته بود و راه بازگشتی نداشت✘ وقتی آرام تر شدم خداحافظی کردیم و به سمت هتل برگشتم. دستهایم توی جیبم بود و آرام آرام قدم میزدم ناگهان چیزی در ویترین یک مغازه توجهم را جلب کرد. یک گوی چرخان🔮 که داخلش یک نیمکت و یک درخت پاییزی بود وقتی می چرخید آهنگ می‌زد و برگهایش بالا و پایین می افتاد زیبا بود داخل مغازه رفتم چشمم به تابلوی زیبای افتاد برای خریدم و از مغازه خارج شدم. اما فکرم پیش گوی موزیکال مانده بود هنوز دور دور نشده بودم که دوباره برگشتم و گوی را هم خریدم. 🍂همان طور که حدس می زدم وقتی رسیدم با قهر مادر و خشم پدر مواجه شدم فردایش به ایران🇮🇷 برگشتیم اما جر و بحث ما همچنان ادامه داشت ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
 🔹شهید «علیرضا قبادی» متولد 5 اردیبهشت سال 67📆 و ساکن کرج، از شهدای #تخریب‌چی مدافع حرم بود که داوط
🔻روایت مادر شهید از سوریه 🔸وقتی که برای اولین بار از محل اقامتمان در #سوریه که خارج از شهر بود به همراه نگهبانان برای زیارت حرم حضرت زینب(ع)🕌 حرکت کردیم، تازه اوج ویرانگری های #داعش و تروریست‌های تکفیری به روشنی قابل مشاهده بود. 🔹آنها تمام زمین های کشاورزی🌾 را تخریب و ساختمان‌ها را ویران کرده بودند💥 و اثری از زندگی #طبیعی دیده نمی شد و غبار غم💔 فضا را در بر گرفته بود. در مسیر, هر چند کیلومتر ایست و بازرسی وجود داشت و نیروهای #ارتش حضوری فعال داشتند. 🔸در آن لحظه بود که تازه متوجه ارزش #امنیت در کشورمان🇮🇷 شدم که به پاس خون شهدای❣ جبهه مقاومت و  وجود سربازان دلیر اسلام تامین شده بود و اگر خون جوانان #ایرانی نبود, ایران هم مثل سوریه و عراق می‌شد. #شهید_علیرضا_قبادی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸زندگی ما خیلی #ساده شروع شد. محل کارش تهران بود ‌شهرداری واسه همین یه سری لوازم خونه مثل تلوزیون📺 یخچال و فرش داشت ‌همان هارو برای زندگی مشترک💞 استفاده کردیم. معمولا رسمه برخی اقلام توسط #داماد خریداری میشه. منم مخالفتی نکردم. ‌ 🔹یادمه بعد از چند سال یخچال و تلویزیون مون #خراب شد رفتیم دوباره بخریم میگفت یخچال خارجی نگیر⛔️ همه میگفتن یخچال ایرانی🇮🇷 به درد نمیخوره خراب میشه. میگفت یخچال #ایرانی میگیریم خراب شد خدا پولشو میرسونه دوباره میگیریم. ‌ #شهید_حسین_بواس #حماسه_سازان_خان_طومان ‌ ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_چهارم 4⃣ 🔮مصطفی گفت: همه تاب
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 5⃣ 🔮یادم هست در یکی از سفر هایی که به روستا ها می رفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیه ای به من داد - هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوش حال شدم😍 و همان جا باز کردم دیدم است، یک روسری قرمز با گل های درشت، من جا خوردم. اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. 🔮من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که ندارد می آوري مؤسسه اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد - خودم متوجه می شدم - مرابه بچه ها نزدیک کند💕 می گفت:« ایشان . این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر شما می آیند مؤسسه و می خواهند از شما یاد بگیرند. ان شاءالله خودمان بهش یاد می دهیم. 🔮نگفت این حجابش درست نیست. مثل ما نیست، فامیل هایش آن چنائی اند. این ها خیلی روی من گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد👌 نُه ماه... نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج💍 کردیم. البته ازدواج ما به سختی بر خورد. «تو دیوانه شده ای، این مرد بیست سال از تو بزرگ تر است، است، همه اش توی جنگ است، پول ندارد، همرنگ ما نیست❌ حتی شناسنامه ندارد.» 🔮سرش را گرفت بین پاهایش و چشم هایش را بست😔 چرا ناگهان همه این قدر شبیه هم شده بودند؟ انگار این حرفها متن یک نمایش نامه بود که همه حفظ بودند جز ؛ مادرش، پدرش، فامیل، حتی دوستانش. كاش او در یک "خانواده معمولی" به دنیا آمده بود. كاش او از خودش ماشين نداشت، کاش پدر او به جای تجارت بین و ژاپن معلمی می کرد، کارگری می کرد، آن وقت همه چیز طور دیگری می شد... 🔮می دانست، می دانست وضع هم بهتر از او نیست. بچه هایی که با مصطفی هستند او را دوست ندارند، قبولش نمی کنند... آه خدایا سخت ترین چیز همین است. کاش مادر بزرگ اين جا بود . اگر او بود غمی نداشت. مادر بزرگ به حرفش گوش می داد. دردش💔 را می فهمید. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨ 🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به ق
3⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این در خانواده‌ای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیت‌الله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که از سر زنان و عمامه از سر علما بر می‌داشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را می‌گرفت🤝 و به حوزه می‌برد 🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجف‌آباد برپا شده بود با زهرا عباسی همکار می‌شود و همین آغازی می‌شود برای آشنایی و ازدواج💞 به قول همسر محسن، واسطه آشنایی این دو بودند، 11 آبان 91 خطبه عقد جاری و محسن در 21 سالگی داماد می‌شود☺️ دو سال بعد در مرداد 93 مراسم برگزار می‌شود. 🔰27 تیرماه 96؛ محسن برای بار به سوریه اعزام شد🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که می‌خواست برود گفت: دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در بمانم و تا تمام نشدن جنگ💥 برنگردم ایران. 🔰طبق آنچه داعش👹 منتشر کرده، همه چیز از 16 مرداد سال 96 شروع شد، از ، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که با تنی مجروح💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمه‌جان تعدادی از هم‌رزمانش👥 آخرین را می‌کند 🔰آن زمان هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این جوان ایرانی🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشی‌ها می‌دانستند که همین شهید🌷 آن‌ها را ظرف 3 ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح می‌دادند با او کاری نداشته باشند. 🔰نمی‌دانستند و فیلم و تصویری📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و برسد چه می‌کنند؛ چه نتیجه معکوسی↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی می‌کند 🔰اما همه ارتباط با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بی‌سر😔 و بی‌جان او بود تا به پیروی از مرادش داشته باشد. 18 مرداد 96 محسن به آرزویش رسید🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عکس بی سر ابراهیم همت ✍ در گذشت شهید و شهید حمید در عملیات 4⃣ در جریان  خیبر، همچنان که نیروهای در برابر ارتش عراق مقاومت می‌کردند هنگامی که برای بررسی وضعیت جبهه📊 جلو رفته بود بر اثر اصابت گلولهٔ توپ در نزدیکی‌اش🚀همراه با سید حمید میرافضلی، در غروب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ 🗓 در محل تقاطع جاده‌های جزایر مجنون شمالی و جنوبی بر اثر اصابت گلوله توپ سر از بدن جداشده و شهید شد😢😭 ابراهیم در جریان عملیات به همرزمانش گفته بود:🗣 «باید مقاومت کرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا می‌شویم یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم». محسن رضایی در مصاحبه‌ای گفته‌است: «اولین باری که در به کسی عنوان 📢 «سید الشهدا» دادند، در همین خیبر و برای حاج بود.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃به پرچم مزین شده با نامِ (س) خیره شده ام، روضه ها جلوی چشمانم جان میگیرد و دلم پر میکشد به روزی که (ع) صدا زد: "برادر، برادرت را دریاب" چشمانم بارید برای کمر خمیده حسین(ع) اما جگرم سوخت برای زینب(س)، برای خیمه ای که دیگر نداشت و خدا میدانست بی عباس چه خواهند کرد. 🍃قرن ها گذشت و نه از یادها رفت و نه از دلها، عشق غریب کربلا شعله میکشید و پرتوی جاودانگی اش فروزان‌تر میشد. این بار هم یزیدیانی از جنس همان روزهای کربلا، زینبیه را هدف گرفتند و خیالِ ، لشکرشان را به هلهله انداخته بود اما زهی خیال باطل! که هرکدامشان در خلوت های خویش به عباس(ع) اقتدا کرده بودند حال زمان برایشان مقدر شده بود و چه فرصتی از این دلچسب‌تر؟! 🍃سربازانی که به ها ختم نشدند بلکه لشکری ساخته شد با نام و شیرمردانی چون را پیشکش حضرت زینب(س) کرد. ذوالفقار همچون نامش، شمشیر بُرَّنده ای شد و پس از بریدن طناب های ، پله های عاقبت بخیری را یک به یک طی کرد. حرف‌ها را به جان خرید و به پای دفاع از حرم فدا کرد. جوانِ رشید فاطمیون سربلند شد و نهایتِ بندگی‌اش ختم به بهترین مرگ ها شد! 🍃ذوالفقار ایستاد پای امام زمانش و چنان مردانه مدافعِ دختر مولایمان شد که حال در صحرای محشر روسفید است و باعث افتخار... ♡ذوالفقارِ حرم، گوارای وجود آسمانی ات♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
YEKNET.IR - sorood 2 - milad imam askari 1401 - hosein taheri.mp3
4.56M
🌸 (ع) 💐این مذهب جعفریه عشق ما 💐میدونه دشمن ما حیدریه 🎤 👏 👌فوق زیبا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیم ملیِ حکومت یا مردم؟! 🔻 اگه هستی و رو کشورت غیرت داری، تا آخرش ببین …! بالاخره تو جام جهانی از تیم ایران حمایت کنیم یا نه⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت #شهید_ذوالفقار_محمدی 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃به پرچم مزین شده با نامِ (س) خیره شده ام، روضه ها جلوی چشمانم جان میگیرد و دلم پر میکشد به روزی که (ع) صدا زد: "برادر، برادرت را دریاب" چشمانم بارید برای کمر خمیده حسین(ع) اما جگرم سوخت برای زینب(س)، برای خیمه ای که دیگر نداشت و خدا میدانست بی عباس چه خواهند کرد. 🍃قرن ها گذشت و نه از یادها رفت و نه از دلها، عشق غریب کربلا شعله میکشید و پرتوی جاودانگی اش فروزان‌تر میشد. این بار هم یزیدیانی از جنس همان روزهای کربلا، زینبیه را هدف گرفتند و خیالِ ، لشکرشان را به هلهله انداخته بود اما زهی خیال باطل! که هرکدامشان در خلوت های خویش به عباس(ع) اقتدا کرده بودند حال زمان برایشان مقدر شده بود و چه فرصتی از این دلچسب‌تر؟! 🍃سربازانی که به ها ختم نشدند بلکه لشکری ساخته شد با نام و شیرمردانی چون را پیشکش حضرت زینب(س) کرد. ذوالفقار همچون نامش، شمشیر بُرَّنده ای شد و پس از بریدن طناب های ، پله های عاقبت بخیری را یک به یک طی کرد. حرف‌ها را به جان خرید و به پای دفاع از حرم فدا کرد. جوانِ رشید فاطمیون سربلند شد و نهایتِ بندگی‌اش ختم به بهترین مرگ ها شد! 🍃ذوالفقار ایستاد پای امام زمانش و چنان مردانه مدافعِ دختر مولایمان شد که حال در صحرای محشر روسفید است و باعث افتخار... ♡ذوالفقارِ حرم، گوارای وجود آسمانی ات♡ ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت: سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹دیشب مادرم خواب (س) را دیده و حضرت نسبت به کارهایم در اردوگاه به مادرم کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ها رو اذیت می کنی⁉️ حلالت نمی کنم...😭😭 🔸حالا من اومدم که حلالیت بطلبم😭😭 کم کم محبت حاج اقا در دل ایشان جا باز کرد و شد مرید ایشان💖بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری بفرستند و بسیار دلگیر بود. 🔹وقتی ایرانی آزاد شدند، برا خداحافظی با آنها بخصوص آقای ابوترابی تا مرز ایران🇮🇷آمد. بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کند و برای دیدن شان راهی شد. وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف💥 مرحوم شدند به شدت متاثر شد. 🔸رفت سر مزارش و مدتها آنجا بود. از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذرد. حتی ایشان رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شان کرده بود و حلالیت طلبید😔 حتی تا روستاهای خراسان رفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴شهیدی که یه تنه ۶ ساعت جلوی ایستاد ‼ 🔹فرمانده تیپ بود. ۳ ابان ۱۳۹۴📆ساعت ۱۲ و نیم به آنها حمله میشود و او با دو نیروی دیگر و ۴۰۰ نیروی بودند ک پس از حمله تمام نیروهای سوری فرار میکنند و او زخمی💔 و بیهوش میشود 🔸و وقتی ساعت ۶ ⏰به هوش می اید، متوجه میشود او در تمام این مدت به تنهایی👤 جنگیده. او را کول میکند تا از معرکه نجات دهد در همین حین او را هم می زنند😔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh