eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها چشماتون باشید! خیلی وقتا بچه ها حواسمون به چشمامون نیست... خودمون ،خودمونو چشم میکنیم! یا چشمامون چیزایی رو میبینه که ببینه!!😔 . هنوز چشماتون بچه ها ندیده که یکی خودشو درست میکنه!! میره...😔 . چرا به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت ،فرمودن امشب رو پیش ما بمون! طرف پرسید امام زمان شما چقدر من رو دارین؟ حضرت فرمودن هر چقدر تو من رو دوست داری...😔😭😔 . چقدر چشمت رو جلو نگه میداری؟!😔 بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر امام زمان خنک بشه...😊😍 تا امام زمانم ببینه... : اردوگاه در عراق، بعثی ها به اجبار های نامناسب پخش می کردند و ایرانی رو مجبور میکردند که ببینند!😔 تعدادی که مقاومت میکردند و نمی دیدند با به صورتشون می زدند تا جایی که از چشمشون می چکید...😭😭😭 . ، حاج آقا ابوترابی سفارشی داشتند در خصوص نمایش این فیلم ها؛ فرمودند به رزمندگان برای اینکه اثر وضعی این فیلم ها خنثی بشه! تلاوت قرآن صورت بگیره...😊 حالا جدا از فضای حقیقی در گاها چشم به تصاویری میفته که مناسب نیست... برای کردن اثر وضعی ، بخوانیم...😊❤️ : اثر وضعی حاصل از شنیدن و دیدن تصاویر نامناسب را بگیریم! اگر یک وقت حس،نماز خوندن نداریم یا سمت قرآن نمیریم و ... بخاطر همین هاست... امام علی(ع) فرمودند: غُضّوا أبصاركم تَرَوْنَ العَجَائِب؛ چشم های خود را فرو بندید تا عجائب (عالم معنی) را مشاهده كنید... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣7⃣4⃣ 🌷 💠فرار از اسارت در لحظه آزادى! 🔰بالاخره پس از کش و قوس های فراوان به همراه تعدادی دیگر از سوار اتوبوس ها🚌 شدیم و کاروان ما به سوی راه افتاد✌️. چند ساعت بعد⏰، اتوبوس ها در مکانی بیابانی توقف کردند⛔️. در فاصله ی صد متری مان، اتاقکی قرار داشت که تعدادی نیروی در اطراف آن دیده می شد😟. هنوز نمى دانستیم کجا هستیم؟ و ما را کجا می بردند؟ 🔰اتوبوس ما🚎 جلوتر از سایر اتوبوس ها بود. ناگهان متوجه شدیم اتوبوس های پشت سرمان، یکی یکی در حال دور زدن هستند↪️. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده و چرا اتوبوس ها در حال هستند؟ دوباره چشمم👀 به امتداد جاده و آن اتاقک افتاد. یكى_دو نفر از که آن طرف اتاقک ایستاده بودند، شبیه ایرانیها بودند🇮🇷 و محاسن داشتند. خوب که دقت کردم، دریافتم بچه های . 🔰تا فهمیدم نزدیک ، ازخوشحالی فریاد کشیدم: 🗣"بچه ها! اینجا مرزه، اینجا مرز ایرانه، آنها ان!" به یکباره همه بچه ها هلهله و شادی کردند. اتوبوس ما هم مثل اتوبوس های دیگر شروع به دور زدن کرد↪️، به راننده و نگهبان های داخل اتوبوس گفتم: "پس چرا داریم می زنیم؟" یکی از آنها مرا هل داد و گفت: "به تو مربوط نیست🚫، برو سرجات بشین." 🔰گفتم: "بچه ها! دارن ما رو برمی گردونن. الله اکبر. " صدای الله اکبر بچه ها بلند شد. اسلحه ها را از دست سربازهای درآوردیم👊. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم❌ اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم. داخل اتوبوس های دیگر هم شده بود. صدای فریادهای ما و درگیری مان با عراقی ها، باعث شد به هم بخورد. 🔰چند نفر از نیروهای دوان دوان خود را به ما رساندند. یکی از آنها گفت: "برادرا! قطع شده📛، زود فرار کنین و خودتون رو به اون طرف مرز ." همه، دوان دوان از دست عراقیها فرار کردیم و به طرف مرز دویدیم. جلوی خط مرزی، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی تجمع کرده بودند و هر كدام از ما را که به مرز مى رسیدیم، به زور از چنگ سربازان که مانع فرارمان به سمت خاک ایران می شدند، رها می کردند👊. دست ما را می گرفتند و به طرف خودشان می کشیدند. آنگاه نحیف و نیمه جان مان را بغل کرده و از کنار مرز دورمان می کردند. 🔰و به این ترتیب پس از سال های سال اسارت، سختی و رنج در سال ۱۳۶۹ طعم شیرین را چشیدیم و به میهن عزیزمان🇮🇷 بازگشتیم. زنده باد آزادی…. راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh