🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل،
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣1⃣#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
💢اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
💢 آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
💢 من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
💢 در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
💢 حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
💢 تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
💢 مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
💢 یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
💢از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.»
💠و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💢 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
💠به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💢 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
💠نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌸🍃🌸
🔷 مراقبات شب عید قربان
♥️ ۱- احياى شب🌙 دهم ذىالحجّه كه از شب✨هاى با بركت و ارزشمند است. نقل شده است كه #حضرت امير مؤمنان على علیه السّلام اين شب را احيا میداشتند.👌
🔷 ۲- غسل كردن در اين #شب مستحب است.
♥️ ۳- در اين شب🌟 زيارت #امام حسین علیه السّلام مستحب است و در روايتى از امام صادق علیه السّلام آمده است كه هر كس در چنين شبى امام #حسین علیه السّلام را زيارت كند، گناهانش آمرزيده مىشود.✅
🔷 ۴- این دعا را كه در شب #جمعه نیز وارد شده است بخواند:
♥️ يا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَاالْعُلَى فِی هَذِهِ الْعَشِيَّةِ
🔷 ️اى خدايى كه #فضل و كرمت بر خلق دائم است و دو دست عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است، اى صاحب بخششهاى بزرگ، درود فرست بر محمّد و خاندان او كه در اصل خلقت و فطرت بهترين خلقند. #اى خداى بلند مرتبه در همين شب 🌙گناه ما را ببخش.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷بندگی کن
🎊تاکه #سلطانت کنند
🌷تن رها کن
🎊تا همه جانت کنند
🌷سر بنه در کف،
🎊برو در کوی دوست
🌷تا چو #اسماعیل،قربانت کنند
🎊بگذر از فرزند و
🌷مال و جان خویش
🎊تاخلیل الله دورانت کنند
🎊 عید سعید #قربان مبارک باد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_564476182934905820.mp3
2.1M
🎵 #صوت_شهدایی
🔹شهدای گمنام
🔸شبای جمعه که میشه
دلا بهونه میگیره...
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
گمنامےیعنۍدرد...
دردےشیریݩ...✨
یعنےباعشـق💞یڪےشدن...
یعنےاثباٺاینکہازهمہ#چیزتبراے
معشـوقت گذشتے...
یعنێفقط#خُدآرادیدےورضاۍاوراخواستےنہ تعریفوتمجیدمردمرا🌱^^
#گمنامےیعنۍاگربراێخداستبگذارگمنامبمانمـ❤️:)
اےڪاشهمہےماگمـنامباشیم🙃🍃
#شهید_گمنام🥀
[ #بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدیعَصلوات📿]
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼
❣ #سلام_امام_زمانم❣
✨یک عمر ت🌷و زخمهای ما رابستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
✨هفته که به #جمعه میرسد آقاجان
ما تازه به یادمان میآید هستی💥
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌾گفتم: دلت💓 میاد علی رو #بذاری بری
شهید شی⁉️
گفت:
#"علی خودش بزرگ میشه
منم کنارش هستم..
#شهادتو بچسب"
مادر شهید
#رفیق_شهیدم
#شهید_امید_اکبری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - گندم با برکت از وادی السلام - استاد انصاریان.mp3
1.87M
♨️گندم با برکت از وادی السلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام شیخ حسین #انصاریان
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸جوانی داشتیم بدزبان و قُلدُر😤 شُهره محل بود. اهل نماز و روزه هم نبود❌ صالح اصرارداشت بره و باهاش رف
♦️وقتی میدید #کسی پول💵 نیاز دارد به راحتی به او قرض میداد حتی بعضی #سربازهایش هم از او قرض گرفته بودند، همیشه با اطرافیانش سر صحبت را باز میکرد تا از وضعیت مالی آنها باخبر شده و در حد توان خود گامی برای رفع نیاز مالی آنها بردارد،
♦️به راحتی هم #پولهایی را داده بود میبخشید اول باید مطمئن شد که این فرد به آن پول احتیاج ندارد در غیر اینصورت میگفت: برو #انشاالله دفعه بعد که پول را آوردی ازت میگیرم.
#شهید_عبدالصالح_زارع🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌸 #بندگی کن تاکه سلطانت کنند
🎊تن رها کن تا همه جانت♥️ کنند
🌸سر بنه در کف، برو در کوى دوست
🎊تا چو اسماعیل، #قربانت کنند
🌸بگذر از فرزند ومال وجان خویش
🎊تا #خلیل_الله دورانت کنند
🌸 #عید_سعید_قربان مبارک باد🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
°•عید عبادت و بندگی مبارک...💐
🍃🌹🍃🌹
@shahed_sticker
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلنگرانه ☘️ دختر خانما #حتما بخونن...😊🔽 اقا پسرا #باید بخونن....😊🔽 💠+به قول حاج حسین یڪتا: 🍃دنی
#تلنگرانه...
🥀شهدا یہ ټیپۍ زدݩ ڪہ خدا نگاهشوݩ ڪرد❗️
دنبال این بودݩ ڪہ خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زماݩ نگاشوݩ ڪنہ..
حالا ټو برو هرټیپۍ ڪہ میخواۍ بزݩ
اما ...
حواسټ باشہ ڪہ ڪۍ نگات میڪنہ..!
#حاج_حسین_یڪتا🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page287.mp3
686K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_هفتم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا🌷 💠شبورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد. برخـی از مـردم هنوز تو شـهر
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃
طرح #لبخند😃تــ✨ـــــو برکاشی دل💞 حک شده است ...
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 طرح #لبخند😃تــ✨ـــــو برکاشی دل💞 حک شده است ... #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarza
0⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
💢بابک جوانی #مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی #آغازکردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سربازیک یگان خدمتی بودیم.
💢در برخورد اول #بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، #شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان☺️ که قلب ❤️هر مخاطبی را مجذوب می کرد برخوردار بود تا آنجایی که #فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد می کنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما #متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب🌙 در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت⏰ باید آماده باش می بود.
💢یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت #اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب🌟 زمستانی ❄️☁️سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از #ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان🏘 رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.
💢بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا 👣می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب ✨نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی 😄زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با #سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و #زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی❓ با خنده گفت همینجوری میگن.
💢 یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های📚 مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر #کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با #سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.
💢ما به خوردن #شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه🦋 دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد #خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که #چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی😅 ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه #تحریک می شدیم.
💢 خلاصه نتوانست #جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در #یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و #گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
-راوی:سجادجعفری✨
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰یکی از عکسهای #شهید_خرازی تصویری تقریبا محزون😔 است که ماجرای آن به #والفجر8 مربوط میشود. 🔰در جر
#ڪــلامشهـــید🌱✨
❇️ یادمون باشه که هر چی برای خدا کوچیکی و #افتادگی کنیم، خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه.
#شهید_خرازی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم به گروهانی دریک گوشه خطِ
#فقط_برای_خدا♥️
💠باغبان اسم رئیس جمهور امریکا راگذاشته بود روی سگش.
وقتی فهمید عصبی شد.گفت ......
#عکس_بازشود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 0⃣1⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸پسرک چوب خط را برداشت. محکم بر دیوار می کشید و ا
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
#11از_او_بگوئیم
•••♥️
🌸هرگاه کارد به استخوانت رسید...
فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد.
ایشان متوسل به حضرات معصومین علیهم السلام میشود.
شب در عالم رؤیا ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را زیارت میکند.
حضرت فرمودند:
🍃و أما الحجه فإذا بلغ منک السیف للذبح و أومأ بیده إلی الحلق فاستغث به فإنه یغیثک و هو غیاث و کهف لمن استغاث فقل یا مولای یا صاحب الزمان أنا مستغیث بک.
🌸 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید،به فرزندم استغاثه کن که او فریادرسی و پناهگاه هرکسی است که به او پناهنده شود و بگو:
🍃یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ الغَوثَ اَدرِکنی
(مهدی جان؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
🌸ابوالوفا میگوید:
من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند.
🍃وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند:
اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...".
بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📖بحارالانوار، جلد۵۳ ، ص۳۲۳
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_7 - @ostad_shojae.mp3
8.27M
#راضی_به_رضای_تو ۷
🌸تو ؛ از خدا که تو رو با دستاش خلق کرده...
به خودت مهربون تری❓
🍃پس چرا، تا یه کَم، تو روتحت فشار میذاره ؛
یا دعاهات رو، همونجوری که میخوای، مستجاب نمیکنه ؛
اینقدر با بی انصافی، قضاوتش میکنی؟
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh