مداحی_آنلاین_امنیت_در_روزگار_پس_از_ظهور_چگونه_خواهد_بود_حجت_الاسلام.mp3
1.77M
♨️امنیت در روزگار پس از ظهور چگونه خواهد بود
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #انصاریان
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. او در #شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به
#چطورشهیدبشیم⁉️
️🌳ویژگی های #شهید هادی ذوالفقاری
۱- همیشه #دائم_الوضو بود.
۲- #مداحی میکرد.
۳- ذکر📿 میگفت.
۴- عاشق #امام_حسین(علیه السلام) و گریه😭 برای ایشان بود.
۵- #اخلاص او زنبان زد رفقا بود.
۶- اگر کسی از او #تعریف میکرد، خیلی بدش می آمد.
۷- وقتی که شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد! یعنی ما کاری نکردیم☺️ همه کاره #خداست وهمه ی کارها برای خداست.
۸- انرژی اش را وقف #هیئت و کار فرهنگی کرده بود.
۹- روی صورتش چفیه می انداخت و میگفت: اگر به #نامحرم نگاه کنیم راه #شهادت بسته میشود.
۱۰- خیلی دوست🌸 داشت از حرم #حضرت_زینب(علیهاالسلام) دفاع کند و میگفت: نباید بگذاریم #حرم عمه ی سادات دست تروریست ها👹 بیفتد
۱۱- هیچ وقت از #اتفاقات نگران کننده حرف نمیزد. آرامش😌 درکلامش جاری بود
۱۲-نمیگذاشت❌ کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می آمد، #سریعا از دل💗طرف در می آورد. هیچ وقت دوست🥀 نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page302.mp3
764.1K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه کهف✨
#قرائت_صفحه_سیصد_ودوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نمـاز است که روحم را می برد تا عــ😇ــروج تا با او بودن و پر و خالی میکند مرا از هر چه با #خلـق ن
🌿✨علی عابدینی» یکی از این #شهدای نیروهای یگان ویژه #صابرین بود که همراه با تعدادی دیگر از همرزمان خود در خانطومان حلب به #شهادت رسید. 🕊
☘✨عابدینی از جمله #شهدایی بود که پیکرش در منطقه ماند و در #زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت.🍃
#شهید_علی_عابدینی🌷
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿✨علی عابدینی» یکی از این #شهدای نیروهای یگان ویژه #صابرین بود که همراه با تعدادی دیگر از همرزمان خو
4⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔆علی اولین #ثمره زندگی مشترکمان است که در صبح🌤 25 مرداد ماه سال 1367 📆به دنیا آمد. اسمش را #علی گذاشتیم تا قدمش برای ما بسیار با برکت باشد.
💎قبل از به دنیا آمدنش، #نذر کردیم اگر بچه 👶سالم به دنیا بیاید او را بیمه اهل بیت (ع) کنیم. هر سال در روز عاشورا 🏴به یاد #حضرت علی اصغر (ع) بین عزاداران با دست #خودش نذری پخش می کرد؛
🔆علی این کار را خیلی #دوست داشت و آرزو می کرد که بتواند دل 💓اهل بیت (ع) را شاد کند. هیچ وقت به یاد نداریم که در مقابل #بزرگترش بی ادبی کند و هر کسی با اولین برخورد #شیفته اخلاق، منش و رفتار او می شد.✅
💎از دوران کودکی و #نوجوانی او را به مسجد 🕌و مراسمات مذهبی می بردیم؛ حتی اگر هوا 🌬سرد و بارانی🌧 بود، #مادرش با صبر و حوصله لباس👚 تنش می کرد.
🔆بزرگتر که شد خودش با دوچرخه🚲 برای نماز به #مسجد می رفت. یکی از اعضای فعال بسیج محل بود. سال 1385📅 طی #فراخوان استخدام سپاه پاسداران عضو این نیرو شد. پوشیدن #لباس پاسداری را خیلی دوست داشت و همیشه خودش را سرباز امام زمان (عج) می دانست.
💎از همان دوران کودکی #فرزندی آرام و خوش برخورد بود. چون یکی از عموهایش به نام علی اصغر در جبهه به #شهادت رسیده بود راه و روش زندگی را از عمویش الگو گرفت. هر کس که او را می دید، اقرار می کرد انگار #شهید علی اصغر زنده شده است.
🔆به هیچ وجه برای حقانیت #کلامش قسم جلاله نمی خورد و همیشه می گفت وجدانا درست می گویم. سجده های📿 طولانی اش بعد از #نماز حتی زمانی که به سن تکلیف نرسیده بود، #برایم عجیب بود. نماز می خواند و می گفت این را به #خاطر عمو می خوانم.
راوی: پدر بزرگوار شهید
#شهید_علی_عابدینی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌺🐚🌺🐚🌺🐚🌺 🍂ميگويند #دوچيز است كه آدمي تا آنها را دارد قدر نمیداند، يكي #امنيت و ديگري سلامتي♥️ ال
♥️💥♥️💥♥️💥♥️💥♥️
🌀شما #اثبات کردید همواره پشتیبان ولایت فقیه هستید و با گوش جان به فرامین #رهبری دل 💞می سپارید و برای حفاظت و #حراست از انقلاب و دستاوردهای آن با تمام وجود در صحنه حاضر خواهید بود
🌀تا انقلاب اسلامی که #یادگار امام راحل (قدس سره) و خون💔 بهای هزاران #شهید، جانباز و آزاده والامقام است بتواند همچنان با شتاب و سرافرازی به پیش رود و بدخواهان #نظام مقدس جمهوری اسلامی را با ناکامی و مذلت مواجه سازد.✔️
#شهید_مهدی_علیدوست🌷
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠باابومهدی المهندس و بچه های حشدالشعبی امده بود شاد گان کمک سیل زده ها. برایشان سفره اند
#فقط_خدا♥️
💠کربلای پنج نه راه پیش داشتیم ونه پس.شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید؛ سواربر......
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 6⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🌤🎪 تا امام زمان «عج»، چقدر فاصله داریم؟! ⬇️⬇️⬇️ استاد اخلاق، مرحوم حاج
❣﷽❣
7⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🌧 #تمثیل_ابرهای_پاییزی
🔹 طبق روایتی از حضرت علی، ایشان فرمودند:
یاران امام مهدی، مانند "ابرهای پاییزی" جمع می شوند.
📚بحار، ج۵۱، ص۶۶۳
❓ آیا میدانید علت این تمثیل چیست؟ این تمثیل، حداقل نشانگر ۳چیز است:
۱- #سرعت_گردهمایی و آثار سازنده آن [چنان که ابرهای پاییزی از سرعت قابل توجهی برخوردارند]
۲- #مغز و #محتوا داشتنِ یاران" و به اصطلاح طبل تو خالی نبودن!
[از «باران زا» بودن ابرهای پاییزی میتوان این نکته را دریافت نمود]
۳- #عدم_دلبستگی به ماده و زمین
[گرچه ابرها از زمین برمی خیزند اما زمین گیر نیستند!]
‼️ تامل: آیا تا حالا در "ترجمه آیه ۳۸ سوره توبه" تأمل نموده اید؟؟
ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻋﺬﺭ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺘﺎﺏ [ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﻳﺎﺭﺗﺎﻥ] ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﻳﺪ؛ ﺑﻪ ﺳﺴﺘﻰ ﻭ ﻛﺎﻫﻠﻰ ﻣﻰﮔﺮﺍﻳﻴﺪ [ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﺗﺶ ﻣﻴﻞ میﻛﻨﻴﺪ؟!] ...
❄️يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَالَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ
انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَىالْأَرْض...
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_21.mp3
7.99M
#راضی_به_رضای_تو ۲۱
🌸توام میتونی از زندگیت کاملا راضی باشی اگر...👇
🍃اجازه بدی خدا بجای تو، تصمیم بگیره!
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷
🔰رفیقش می گفت:
یه شب🌙 تو #خواب دیدمش بهم گفت:
به بچه ها👥 بگو حتی سمت گناهم نرن🔞 اینجا #خیلی گیر میدن...‼️
#شهید_حجت_اسدی_تفکر
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حید
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
💢همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
💢 دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
💢 ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🕊✨قريبٌمنالقلبولوبينناألفبلد
🍁بہ قلبم💓 نزديکے ..؛
حتےاگربينمان#هزارشهرفاصلہباشد...
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#شبتون_شہدایـے 🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#بسم رب المهدی🥀
🌸قسمتم نیست# ببوسم قدمت را
🌱انگاربر سر دوش بگیرم #علمت را انگار
🌸هر زمان #غرق شدم در دل دریای
🌱گناه دیدم از دور می آید #کرمت را انگار
🌱سلام مظلوم ترین #آقای جهان♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌳🌲🌳🌴🌲🌳🌴
🍁میگویند: روزی را
ص🌤بحِ زود #تقسیم میکنند
🍁#هرجا که هستید #سهمِ امروزتان
رزق سفرهی #شهدا ...
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
♦️به این #تصویر خیره شو و تمام عاشقانه💞 های #دنیا را ببین..
💫این #چشمان یک مادر #شهید است
وقتی برایش خبر پیدا شدن
#پیکر پسرش را بعد از ۲۸ سال آوردند
♦️خیره شده به #دستان همسرش
که #میلرزد و میگرید...!
مادر شهید
#محسن_نبوی بعد از #شنیدن خبر بازگشت پیکر فرزندش😔💔
#شهید_محسن_نبوی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بیاد_شهید_بی_سر 18مرداد، سالگرد شهادت محسن حججی 🌷 🍂یک جوان #دهه_هفتادی که زندگیش و نوع رفتنش برای
#خاطرات_شـهدا🥀✨
🌾شب🌙 اعزام، زود رفت خوابید. می ترسید صبح #خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ 📞بزند، ساعت 🕰کوک کرد، گوشیاش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم.
🌾طاقتم طاق شد و زدم به #سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش📱 را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعتهای خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. #حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد.
🌾موقع نماز صبح، از خواب #پرید. نقشههایم، نقشه بر آب شد. او #خوشحال بود و من ناراحت. لباس👕 هایش را اتو زدم. پوشید و #رفتیم خانهی مامانم.
🌾مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه #دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد😀 و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. میخواستم لهش کنم. زود ازش #خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم.
🌾من ماندم و عکسهای🖼 محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی #صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. #روزهای سختی بود...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh