eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س ✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم
🔰پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه، زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو، اما فرار می ڪرد... 🔰پیر زن داد می زد میگفت: نرو... میڪشنت... بدبختت میڪنن... وایسا خانوم میگه نرو اما اونجا ڪه یاد نیست قرار نه فرار باید ڪرد... 🔰بعد یڪ روز آوارگی خودش و رسوند آخه اهل روستا بود، شهر رو بلد نبود. اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی ڪرد، بازداشتش ڪردند. سرباز و آوردن جلو فرمانده... 🔰فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد... عبدالحسین فقط نگاه ڪرد بهش گفت باید برگردی خونه، خانومو ڪنی، خانوم امر بر تو هست... هر چی ڪه خانوم گفت: باید بگی چشم 🔰عبدالحسین گفت: نه، هر چی گفت بگم چشم. من تو اون خونه برنمیگردم. تو اون خونه یه زن نامحرم هست. تو اون خونه یه زنی هست ڪه و رو رعایت نمیڪنه... 🔰فرمانده گفت: حالا ڪه نمیری باید صبح تا شب، شب تا صبح دستشویی های رو بشوری... (دستشوییای ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...) 🔰شبانه روز تنهایی دستشوییا رو میشست. بعد ده، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیڪار میڪنه. صدای رو شنیدم... داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست. 🔰نزدیڪ تر رفتم دیدم داره گریه میڪنه. گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میڪنه یه چیزیم زیر لب میگه... 👈هی میگفت: دستشویی میشوروم، ڪثافتا رو میشوروم، اما " رو ... "👆 روایتی از زندگی 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه، زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو،
🔹بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان👞 را خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند‼️ 🔸بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند😴 واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به داشته باشد را واکس میزند. 🔹مشخص شد این فرد همان ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان👞 را #واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند‼️ 🔸ب
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر وفاتحه گرامی باد🌺 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها
✍‍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. ✍نویسنده: زهرا قائمی 🗺محل دفن: بهشت رضا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زندگی به سبک شهدا 🔸اخلاص و لقمه‌های تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از (ره) به اندازه‌ی محبت او به حضرت فاطمه‌ى زهرا (سلام‌الله‌ علیها) بود. 🔹همرزمانش👥 برای مادرم نقل کرده‌اند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله💥 به ، با خون خود روی خاک نوشت "درود بر خمینی، (س)" 🔸شهید با این کار ارادت خود را به حضرت امام(ره) نشان داده است👌 در بیشتر عملیات‌ها پدرم سربند "لبیک یا خمینی و (س)" را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند "لبیک یا خمینی" به پیشانی‌اش بوده که پیکرش🌷 هم با همین سربند پیدا شد. : فرزند شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگی به سبک شهدا 🔸اخلاص و لقمه‌های #حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از #ا
💠خاطره ای از همرزم شهید 🍃🌹بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخت، گیر کردم، شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدیم بیش تر شد. تنها راه امیدی که مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود. 🍃🌹 توی همان حال صورتم را گذاشتم روی خاک و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا (س) و با حضرت راز و نیاز کردم. 🍃🌹یکدفعه صدای خانمی به گوشم رسید. صدایی ملکوتی که به من فرمودند. این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم ناراحت نباش.. 🍃🌹چیزهایی را که دیشب به نیروها گفتم و دستورهایی که برای حرکت نیروها دادم، همه اش از طرف خانم بود. 🍃🌹خبر آن عملیات مثل توپ صدا کرد خیلی زود خبرش به پشت جبهه رسید و سؤال همه این بود آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو را منهدم کردین؟ آن هم با کمترین تلفات؟! خونسرد جواب داد من هیچ کاره بودم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خاطره ای از همرزم شهید 🍃🌹بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخ
4⃣6⃣2⃣1⃣ 💠کبوتری که شفا داد 🔹شهيد برونسي مي‌گفت: اولين دفعه كه مي‌خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي‌گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. 🔸مادر زنمان هم بود. مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند مي‌گذشت و بايد خودم سريع به كارهايم مي‌رساندم. 🔹بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعيت به كي مي‌سپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم چه كسي ما را به دكتر مي‌برد؟ گفتم: به خدا مي‌سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. 🔸قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست مي‌دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. 🔹مي‌گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم با خانواده‌ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم: جريان چيست؟ خانمم جريان را اينگونه تعريف مي‌كردند، 🔸مي‌گفتند: بعد از اين كه تو رفتي در همان حالي كه من بي هوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست. من حركت كردم و به هوش آمدم، 🔹ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست. بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الاني كه چند سال مي‌گذرد و من در جبهه‌ها هستم خوشبختانه اين مريضي سراغ خانمم نيامده است. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌 #ڪـــــلام‌شهـــید♥️ 🌻آدم ها دو دســـــته اند: ☘#غیـــــرتۍ و #قیـــــمتۍ 🌻غیرتی ها با خـــــد
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما از آنجا بیرون آمد 🔹مے‌گفت: سبزی فروش تحویل مردم می دهد و شیر‌فروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد! 🔸خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕 🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر و کمی وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی 🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد. 📚کتاب: خاکهای نرم کوشک 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد 🔹م
3⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ✍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم⁉️ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امروز است🌷 انشالله قصد داریم امروز‌به مطالبی📜 از این بپردازیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh