eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
کنارم نشست👥 گفت: « تورو به #صبر دعوت نمی‌‌کنم، بلکه به رشد دعوتت میکنم. نمیشه که کسی #مومن رو اذیت
اینکه برای ک همسرتون💞 میکشه ازش میکنید خیلی خوبه... 💥اما تشکر فقط نباشه❌ گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل💐 وحتی یک شاخه گل🌹 بخرید. 📝 🔰حمید شبهای جمعه میرفت چندین بار به من میگفت؛ ولی چون میکشیدم☺️ نمیرفتم این بار حرفش را نکردم. 🔰فردای آن روز بعد از کلاس طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با 💐 قشنگ 🔰پرسیدم، به چه مناسبت گرفتی⁉️ گفت این قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای برات گرفتم. ✍راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎋🎋 👇 💟بعضی از رو زیر خاکی نگه داشته رونمایی میکنه!✨❤️✨ ⚡️روز قیامت!! 🌾بکشی تو نمیتونی شونو📖 دربیاری! 🌾بکشی سیره زندگیشونو تو نمیتونی بفهمی! 🌾بکشی و رسمشونم نمیتونی یادبگیری! ⇜تو کوه ها ⇜لا برف ها🌨 ⇜بین ⇜لای اعماق آب های اروند🌊 خدا خوابونده روز قیامت رو نمایی میکنه ... 💟ما هنوز نشدیم!😔 👈مگه برای کسی پرده روز عاشورا کنار رفته⁉️ پرده کنار نرفته اینجوری خودتو داری میکشی برای 💔 پرده کنار بره که دیگه این آدم نیستی😭 ♨️برای بعضیاش رفت کنار👇 « » دیگه زندگی نمیتونه بکنه که ... 🎤روایتگر: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهادتِ زیبایِ رزمنده‌ای که می‌دانست کِی شهید می‌شود وقتی می‌رفتیم گلزار شهدا. همه گریه می کردند ، اما او می‌خندید. فاتحه می‌خواند و با شوخی به شهدا می‌گفت: چی شد‌که تنها رفتین و منو نبردین؟ بهش می‌گفتم: بابا! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار .‌.. می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که ... شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن... گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام... 📚منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، صفحه 56 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما🛩، همراه شدیم. توی اتوبوس 🚌 هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش❤️، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی🔪 داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن❤️» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از نمیترسیدی!»😂 🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه😍. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ❤️ ساعت عاشقی ۱:۲۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸در محضر شهید.... ✍کاظم یک ثانیه ⏱هم بدون نبود👌، حتی از خواب هم که بیدار میشد دوباره وضو میگرفت،😊 بعد میخوابید، دقت عمل در نماز و واجباتش تک بود،💪 ما فقط استفاده میکردیم، به ما می گفت اگر باشید دیدن امام عصر (ارواحنافداه) کار مشکلی نیست، باشید، با باشید، بخوانید. 📚 سه ماه رویایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷آقای رضا به اتفاق رفقای دیگر 👥 و اقا سید مصطفی علمدار تو مقر لشکر ۲۵ کربلا واقع تو هفت تپه حضور داشتن😊 و با پیشنهاد اقا رضا علیپور تصمیم میگیرند برن آب هویج🥕بستنی🍦بگیرند و به اهواز بروند رفتن به نیاز به ماشین🚗و بوده که باید تهیه میشد و مجوز 📜 از منطقه،رضا علیپور بعد از اینکه ماشین رو تهیه کردند😊 به فکر بنزین برای ماشین افتادند ،سید مصطفی علمدار به دلیل خاصی که نسبت به بقیه رفقا داشت😍 ایشون رو برای تهیه سوخت انتخاب میکنن...👌 ماشین رو روشن میکنن و به سمت پمپ بنزین مقر حرکت میکنن، برای بنزین زدن باید یک تهیه میشد🔖 اما به محض رسید به پمپ بنزین ،نیرویی که متصدی این کار بود از اقای علیپور که راننده ماشین بود قبض رو میکنه اقا سید مصطفی جلو ماشین🚙 جای شاگرد نشسته بوده و اقای علیپور سید مصطفی رو به متصدی پمپ بنزین نشون میده🙋‍♂و میگه که حاج کهنسال (فرمانده وقت لشکر)هستند😅😂 ایشون ،متصدی پمپ بنزین تا اینکه سید مصطفی رو دید و چون سید خاصی داشت (لباس فرم سپاه تمیز به همراه عینک دودی مشکی😎)و زیبایی خاص سید مصطفی به جذبه ای😉 که داشت اضافه میکرد، متصدی پمپ بنزین خیلی دست پاچه شد 😄 و سریع باک ماشین رو پر کرد و عذر خواهی کرد که ایشون رو نشناخت 😬 رضا علیپور هم از مسئول پمپ بنزین کرد و سوار ماشین شدند و قهقه زنان به اتفاق رفقا به سمت آب هویج بستنی اهواز حرکت کردند....😂😂 بعد از چند دقیقه خود حاج کمیل با رانندش به پمپ بنزین میرند و درخواست بنزین برا ماشین میکنند 🚖 متصدی پمپ بنزین از اون ها درخواست🏷میکنه راننده حاج کمیل میگه ،فرمانده لشکر حاج کمیل کهنسال در ماشین هست ،متصدی پمپ بنزین یک نگاهی به چهره حاج کمیل میکنه (حاج کمیل چهره ای سبزه و قد تقریبا داشت و تازه هم از خط برگشته بود و بیشتر سوخته و خاکی شده بود)و فکر میکنه راننده داره دروغ میگه ...☹️☹️ بر میگرده به حاج کمیل میگه اگه تو حاج کمیلی منم محسن رضایی ام برو رد کارت بنزین خبری نیست ...😂😂 پ.ن ماه ها ازاین قضیه گذشت و بچه های لشکر دنبال شخصی که خودشو جای حاج کمیل جا زده بود میگشتن ...😐 چند سال اخیر در حضور سردار کهنسال و شهید سید مصطفی علمدار برای اولین بار این گفته شده بود که حاج کمیل خیلی خندید😂😂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ |مادر‌شہید| وقتی‌برای‌اولین‌بارازمدافع‌ شدنش‌با‌من صحبت‌کرد؛گریه‌کردم. به‌من‌گفت: "مامان‌گریه‌نکن‌!😢 دوست‌دارم‌برم..قوی💪 هستم؛هیچ‌اتفاقی‌برای‌من‌نمی‌افته نگران‌نباش." مادردیگه‌م‌حضرت(س)‌توی‌ سوریه‌ست😍 من‌باید‌برم‌وراه‌روبرای بازکنم." بعدمن‌روبوسیدوبارهادرآغوش‌ گرفت‌وگفت:❤️ "گریه‌نکن‌مامان‌بخند تامن‌راحت‌تربتونم‌برم."😊 دعای‌همیشگیش‌. دوم‌آبان‌ماه۹۶برای‌اولین‌وآخرین بارراهی‌دفاع‌ازحرم‌شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍کلام نافذ حاجی پوتین رو هم کشاند وسط میدان مبارزه با تروریسم! خودش رفته بود ملاقات پوتین، بی سروصدا و بدون هیچ بوق رسانه‌ای. بین حاجی و پوتین چه ردوبدل شد؟!نمی‌دانم!! فقط می‌دانم دیپلماسی حاج‌قاسم کمتر از 48 ساعت جواب داد. روس‌ها ناوشان را حرکت دادند به‌ سمت سوریه! نگاهم افتاد به نوشته روی پیراهن افسر روسی.. از تعجب خشکم زد! جلو رفتم و دقیق‌تر نگاه کردم به فارسی نوشته بود؛ "جانم فدای رهبر" مترجم را صدا زدم و گفتم: «بپرس منظورش از رهبر کیه؟» خودش جواب داد: «سیدعلی» چند دقیقه باهم صحبت کردیم از حرف‌هایش فهمیدم علت این علاقه کسی نیست جز حاج‌ قاسم‌ سلیمانی! حاجی چه کرده بود با این‌ها خودشان هم درست نمی‌دانستند.. طرف مسیحی بود اما جانش درمی‌رفت برای حضرت آقا! 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 برادرشهید : بحثی که همیشه هست ، از بعضی از عزیزان ما میشنویم ،ظاهر متفاوت بابک بود ،🧔🏻👔 بابک ظاهرش متفاوت نبود ،بابک ظاهرش امروزی بود،✌️🏻 بابک تیپش👔👖 شخصیتش🧔🏻 ظاهرش باطنش امروزی بود😎 جوونی با باورهای کهنه نبود😉 بابک به نظر من یک انسان متفاوت بود ، ازما متفاوت تر ، از منِ برادرش متفاوت تر.☘ بابک هیچ فرقی با شهدای دیگه نداشت .🥀 شاید تیپ دهه شصتی با دهه هفتادی باید فرق کنه،👌🏻 باید نوع پوشش نوع بیان نوع باور دهه هفتادی باهشتادی صددرصد یک فرقی داره.✋🏻 بابک دهه هفتادی بود و تیپش به روز بود وهیچ فرقی با هم دهه‌ای های خودش و هم نسل خودش نداشت.✌️🏻 ♥️ ‍‎‌‌‎‎‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 همرزم شهیدبابک :🌱 اولین شبی که رسیدیم مارو بردن حلب پادگان بوهوس یک شب اونجا مستقر شدیم. صبح بابک شروع کرد به تمیز کردن و نظافت اون دور و بر و مایکی دونفر دیگه هم کمکش کردیم. اولین کاری که کرد از ماخواست که یکسری وسایل برای آماده کنیم;چون فکر میکرد اونجا موندنی هستیم. 🌼بابک واقعا روحیه جهادی داشت یعنی بچه ای نبود یه جا بشینه و یا مغرور باشه و خودشو بگیره❤️ باهمه جوش میخورد همون روز اول😊 💢توی مناطق هم نماز شب و قرآن خوندنش ترک نمیشد.🥀 ✨❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 🍃هم خدمتی‌شهید بابڪ اینقدر به فرمانده ها میگفت:چشم حاج آقا.✨ این تڪہ ڪلامش شده بود.🦋 ما هم هرموقع می خواستیم بابڪ رو اذیت کنیم همش می گفتیم:چشم حاج آقا.😁 فکر می ڪردیم بابڪ برای اینکه خودشو برای فرمانده ها عزیز ڪنه همیشه میگه:چشم اما بعد فهمیدیم که داخل خانه هم همین طوری بوده....💔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh