با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد👊
هرکس مرد این راه است بسمالله✌️
هر کس نیست خداحافظ🖐
حاج احمد متوسلیان✍
#شهیدانه
#مرد_میدان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
انتقام امام حسین.mp3
11.28M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۱۱
🎤 استاد #محمد #شجاعی
🔸«انتقام امام حسین علیه السلام»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم*
🍃سلام میدهم به تو! سلام به تو که جآن ما شدی و ما دل در گِرو عشق تو داریم. بر دامن تو چنگ میزنیم و تلاش میکنیم با بهره بردن از وجود تو خود را به #خدا برسانیم🕊
🍃تو سراسر خیری و برکت، سراسر نوری و سرور و خدا با خلق تو نعمت را برما تمام کرد اما امان از بی لیاقتی ما. مایی که چون کوفیان، نامه #بیعت و دعوت به سوی تو روانه میکنیم و آنگاه که پای منافع خود در میان است نامردمانی میشویم که خدا میداند!
🍃این چنین است که این روزها برکت از جان و روحمان پر کشیده و تن هایمان دردمند و آلوده است. اما باز هم خیر دعاهای شماست که مارا سرپا نگاه داشته است. ما #توبه کردیم، ما طعم بی پدر بودن را عجیب چشیده ایم، تورا به جان مادرت زهرا همچون جدت حسین(ع) توبه حرّگونه مارا بپذیر و در گوش هایمان زمزمه کن:" اِرفِعی راسَک" برگرد و شمیم دلنشین حضورت را به فرزندان خیلی محتاجت برسان باور کن ما بی تو خیلی خسته ایم💔
اللهم عجل لولیک الفرج✨
✍نویسنده: #اسماء_همت
#جمعه_های_انتظار
📅تاریخ انتشار: ٢۶ شهریور ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📣حیا درفضای مجازی
مشکلبعضیاهم ازاونجایی شروع شد
ڪه یادشون رفتہ
توپیوی نامحرم؛
گر ڪسینیست
#خدا هستهنوز...⚠️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید احمد مشلب🌷
شهادت،سهمِ کسانی میشود
که عالم را ، محضر خدا میدانند
و کسانی که عالم را محضر خدا بدانند گناه نمیکنند
و🌹 شهدا ، اینگونه اند..
✅و ما نیز شهادت را سهمِ خود کنیم
با گناه نکردن...❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 اگر کارت گره خورده
✅ آیت الله ناصری:
تسبیح حضرت زهرا علیها السلام بعد از نماز خیلی اثر دارد و کارهای نابسامان زندگی ما را سامان میدهد. اگر کارت گره خورده، تسبیح حضرت زهرا علیها السلام را بگو، تا کارگشایی کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را به حضرت زهرا علیها السلام تعلیم داد، تا در امور دنیوی دخترش گشایشی پیدا شود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
پس همکاراتون ....
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلی جدی گفت از خودشون بپرسید
آمپول آرام بخشی روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرون
علی صندلی آورد و کنارم نشست
لبخندی بهم زدو گفت:خوبی اسماءمیدونی چقد منو ترسوندی
حالا بگو ببینم چیشده بود من نبودم
- لبخند تلخی زدم و گفتم:من چرا اینجام علی از کی،،، الان ساعت چنده !
هیچی یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا، نگران نباش چیزی
نیست. ساعت ۴ بعد از ظهر ،
مامانم اینا کجان
این جا بودن تازه رفتن
علی امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست
بریم
_ با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنی چی بریم دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم من جمعه جایی نمیخوام برم
به حرفش توجهی نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشه از جام بلند شدم.
سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء داری چیکار میکنی بیا بخواب
_ علی من خوبم ،برو دکترمو صدا کن اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء چرا بچه بازی در میاری بیا برو بخواب سر جات
- علی تو نمیای خودم میرم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در، دستمو
گرفت و مانع رفتنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همون دستم که سوزن سرم زخمش کرده بود
رو گرفت
دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
گریم از درد نبود از حالی که داشتم بود درد دستم رو بهانه کردم
اصلا منتظر یه تلنگر بودم واسه اشک ریختن
علی ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکرد
دکتر وارد اتاق شد. رفتم سمتش، مثل بچه ها اشکامو با آستین لباسم پاک
کردم و رو به دکتر گفتم: آقای دکتر میشه منو مرخص کنیدمن خوب
شدم...
دکتر متعجب یه نگاه به سرم نصفه کرد یه نگاه به من و گفت: اومده بودم
مرخصت کنم اما دختر جان چرا سرمو از دستت درآوردی؟چرا از جات بلند
شدی؟
آخه حالم خوب شده بود .
از رنگ و روت مشخصه با این وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولی من میخوام برم. تو خونه بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار های من دکتر بالاخره راضی شد که مرخصم کنه
علی یک گوشه وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردی
لبخندی از روی پیروزی زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستان رفتیم بیرون
بخاطر آرام بخشی که تو سرم زده بودن یکم گیج میزدم سوار ماشین که
شدیم به علی گفتم برو بهشت زهرا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
تو ماشین خوابم برد، چشمامو که باز کردم جلوی خونه بودیم
پوووووفی کردم و گفتم: علی جان گفتم که حالم خوبه، اذیتم نکن برو
بهشت زهرا خواهش میکنم.
- آهی کشید و سرشو گذاشت رو فرمون و تو همون حالت گفت: اسماء به
وهلل من راضی نیستم
به چی
_ این که تو رو ، تو این حالت ببینم. اسماء من نمیرم
کی گفته من بخاطر تو اینطوری شدم، بعدشم اصلا چیزیم نشده که،مگه
نگفتی فقط یکم فشارت افتاده
سرشو از فرمون بلند کردو تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسه ی خون بود
طاقت نیوردم، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
تمام راه بینمون سکوت بود
از ماشین پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما به راهم ادامه دادم
جای همیشگیمون قطعه ی سرداران بی پلاک
شونه به شونه ی علی راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعه نه از گل یاس خبری
بود نه از گلاب و آب
علی میخواست کنارم بشینه که گفتم: علی برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چراخوب حالا اونجا هم میرم
برو
ای بابا،باشه میرم
_ میخواستم قبل رفتنش به درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقین
داشتم که حاجتشو از اون هم خواسته و بیشتر از اون به این یقین داشتم
که حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهی کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طوری که من متوجه...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
|•🌸🌿•|
•
#چادرانہ|•🦋♥️•|
چادر به سر بگیر و به خود ببال...😌
که هیچـ پادشاهے به بلندی چادر تو ، تاجسر 👑 ندیده است.🦋
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹•٠
زمستان بود. توی راه کرمانشاه، بچه بغلش بود. زد و لباسش را نجس کرد. رسیدیم به یک قهوه خانه ی بین راهی. گفت: نگه دار.
پیاده شد. همه پیاده شدیم. از قهوه چی سراغ آب گرم را گرفت. فکر کردبرای چای می خواهیم. گفت: داریم. بعد که فهمید می خواهد خودش را آب بکشد، گفت: نه، نداریم. این جا حموم نداریم که. صیاد دست بردار نبود. بالاخره هرطور بود، خودش را آب کشید و لباسش را عوض کرد که پاک باشد، که نماز اول وقت را از دست ندهد.
#سلام_ودرود_برشهیدان🌹
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
°•| 🍀🌺
#دلنوشته_شهدایی
از شهدا، به جامانده ها
هنوز هم شهادت مےدهند
اما بہ "اهل درد"نه بے خیال ها
فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست
باید زندگےمان،حرفمان،نگاهمان،
لقمه هایمان،رفاقتمان
هم بوی شـهدا بگیرد
#رفیق_آسمونیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5846135872147164259.mp3
9.98M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۱۲
🎤 حجتالاسلام #علیرضا #پناهیان
🔸«عاشورا از نیمه شعبان مهدوی تر است»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید علیرضا موحد دانش🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در آستانه پاییز ۱۳۳۴ به دنیا آمد با تقدیری پر #شجاعت. در سال ۵۵ که به سربازی رفت، به فرمان حضرت روح الله از پادگان گریخت و شد قطره ای در دریای #انقلاب. سبزِ پوش س.پاه که شد انگار بارِ دِین و مسئولیتش بیشتر شد!
🍃اولین ماموریتش، حراست از بیتِ امام بود. لحظه ای آرام نبود. همیشه در تکاپو برای مفید بودن، برای پریدن.
🍃پای در غائله #کردستان نهاد تا ضدانقلاب را ساکت کند. همپای #جهانآرا در #خرمشهر میگشت و شناسایی میکرد. سپس در بازی دراز جانشین فرمانده عملیات شد.
🍃دستش را در ارتفاعات بازی دراز جا گذاشت و طواف خانه محبوب را با دستِ دل انجام داد. ردپای #علیرضا در جای جای جبهه و جنگ دیده میشود. عملیاتهای زیادی علیرضا را همراه داشته و زمین های بسیاری خاکِ پوتینش را به چشم سرمه کرده اند.
🍃فتحالمبین، الی #بیت_المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور اورا با چشم دیدند. حتی خاکِ #لبنان طعم حضورش را چشیده و پس از بازگشتش، در #والفجر۱ مجروحیت دوباره به آغوش کشید😞
🍃والفجر۲ اما زمان بال گشودن بود، وقتش رسیده بود تا #حاج_عمران سکوی پروازش شود. پرواز کرد به سوی #آسمان🕊
🍃بعضیها متولد میشوند برای جاودانگی، برای #شهادت.
🌹به مناسبت سالروز #تولد #شهید_علیرضا_موحد_دانش
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
📅تاریخ تولد : ۲۷ شهریور ۱۳۳۷
📅تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ۱۳۶۲
📅تاریخ انتشار : ۲۶ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا. قطعه۲۴
🕊محل شهادت : حاج عمران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🇮🇷°•| #خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
در مسیر راهپیمایی اربعین سال ۱۳۹۴، گاهی تنها میرفت. بعضی وقتها میدیدم که سخنرانی گوش میکند و گاه کتاب به دست میگرفت.
رفتار عباس در این راهپیمایی و اینکه او از تمام فرصتش به خوبی بهره برداری میکرد برای من درس آموز بود.
بعد از هفت ماه که خبر شهادتش را شنیدم، به عمق رفتارهای او پی بردم.
🔖سید محمدرضا حسینی_همکار شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید محمد مرادی💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا.
🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه #شهید_همت زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام.
🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از #حلب...
🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در #گلزار_شهدا جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم شهید مدافع حرم محمد مرادی را می خوانم.
🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای #اشک های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش...
🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق #شهادت خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد. اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشته بود احساس می کنم #حضرت_زینب عنایت ویژه ای به من دارند...
🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_محمد_مرادی
📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩
📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۲۷ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : حلب_سوریه
🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh